کتاب ماجرای پیوستن همافران به انقلاب اسلامی منتشر شد
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، کتاب «آبی آتشین» نوشته دانیال قاسمی پور به تازگی توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر و روانه بازار نشر شده است. این کتاب ماجرای پیوستن همافران نیروی هوایی به انقلاب اسلامی را شامل میشود. کتاب «آبی آتشین» ماجرای چندین شخصیت از سالهای پیش از انقلاب است که در چندین برش از قصه برای رقم زدن تاریخ به یکدیگر می رسند. نویسنده کتاب پیشرو میگوید در روزهای...
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، کتاب «آبی آتشین» نوشته دانیال قاسمی پور به تازگی توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر و روانه بازار نشر شده است. این کتاب ماجرای پیوستن همافران نیروی هوایی به انقلاب اسلامی را شامل میشود.
کتاب «آبی آتشین» ماجرای چندین شخصیت از سالهای پیش از انقلاب است که در چندین برش از قصه برای رقم زدن تاریخ به یکدیگر می رسند.
نویسنده کتاب پیشرو میگوید در روزهای منتهی به انقلاب، شایعه کودتای ارتش، روز به روز فراگیرتر میشد و همه نگران اوضاع و احوال بودند. اگرچه اعتصابات پراکنده در برخی از واحدهای ارتش گسترش و موضوع به روزنامهها نیز کشیده شده بود، اما هنوز مردم، ارتش را در مقابل خود میدیدند و نگران آیندهای مبهم و در هراس از روزی که درگیری نهایی ارتش و مردم بخواهد سرنوشت نهایی انقلاب را رقم بزند، بوده و عدهای هم آماده نبرد مسلحانه برای حصول پیروزی نهایی میشدند. در این شرایط نظامیان فداکار و متعهد نیروی هوایی به این نتیجه رسیدند که باید دست به کار بزرگی زده و وظیفه ملی و مذهبی خود را انجام دهند.
به همینخاطر با یک حرکت متهورانه به سیل خروشان ملت پیوستند و در 19 بهمن 1357 با حضور در اقامتگاه رهبر بزرگ انقلاب اسلامی در مدرسه علوی سندی از افتخار، حماسه، رشادت و ایمان را در برگهای زرین تاریخ انقلاب اسلامی به ثبت رسانیدند.
در بخشی از اینکتاب میخوانیم:
«باور نمیکند اگر به او بگویی که تا چند روز دیگر، وحشت برای همیشه تمام است. باور کردنی هم نیست. مگر هرگز آن پیکرههای برنزین و سنگین و مسین و پولادین برافتادنی بودند؟ همین تمثالهای بیشماری که حالا او هم یکی شأن را به خیال خود سپر بلایش کرده و ضامن بقایش، و یکی پس از دیگری علم میشدند. حالا نمیداند که چقدر آن برج به آسمان سرکشیده که پیش رویش مینشیند، سست و تو خالی است و فرو ریختنی. حالا در دل سیاه شب است و هر چه به سپیده نزدیک میشوی، ظلمت تیرگی بیشتری میگیرد و سرما به جانت مینشیند. باید سحر برسد تا بنگرد و بگرید به شوق، از باور رفتن ضحاک. هنوز، هول سایهها را دارد.»+6-