جمعه 9 آذر 1403

کنترل ترازنامه با تورم های بالا به ضرر اقتصاد است

خبرگزاری اکو نیوز مشاهده در مرجع
کنترل ترازنامه با تورم های بالا به ضرر اقتصاد است
به گزارش خبرگزاری اقتصادایران، تقریبا دو روایت کلی و تا حدودی متناقض از خلق پول وجود دارد. روایت اول که روایت غالب است و در دانشگاه ها تدریس می شود نظریه ضریب فزاینده پولی است و نظریه دوم نظریه موسوم به خلق پول از هیچ است. قبول هر کدام از این دو نظریه منجر به سیاست پولی متفاوتی خواهد شد. از این رو نیاز است برای افزایش کیفیت تسهیلات بانکی یا به تعبیری هدایت اعتبار به سوی بخش های مولد اقتصاد، فهم دقیق از چگونگی خلق پول و در ادامه راه کارهای هدایت خلق پول به سوی سرمایه گذاری در بخش مولد پیدا کنیم. در همین زمینه با دکتر علی نصیری اقدم عضو هیئت علمی دانشکده اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی گفتگو کردیم.

یکی از نیازهای اصلی کشور را بالابردن کیفیت تسهیلات بانکی و هدایت اعتبار است. لطفا در مورد مبانی این موضوع و توصیه های سیاستی این هدف توضیح دهید.

نصیری اقدم: برای فهم هدایت اعتبار به نظرم توجه به چند نکته مبنایی در نظریه پولی حائز اهمیت است و کمک می‌کند که ما از یک فضای بالاتری بتوانیم به موضوع نگاه کنیم. برخی از اختلاف‌نظرهایی هم که بین عزیزان در داخل کشور وجود دارد، ناشی از تفاوت نگاهشان به این مبانی کلی است. اولین نکته مبنایی این است که پول در اقتصاد چگونه خلق می‌شود. یعنی خود مکانیسم خلق پول یک نکته‌ای است که فوق‌العاده حائز اهمیت است.

موضوعی که در کتب درسی مطرح می‌شود و در کنکور از آن تست گرفتند و آن‌قدر در تلویزیون و... گفتند که هم رئیس جمهور این موضوع را حفظ شده است و هم مردم عادی شاید اسمش را ندانند اما از آن یاد می‌کنند بحث نظریه «ضریب فزاینده پولی» هست که ایده‌اش این است که وقتی بانک مرکزی به هر ترتیبی پایه پولی را توسعه می‌دهد، این قدرت عمل بانک‌ها را افزایش می‌دهد و به آنها امکان می‌دهد که برمبنای آن بتوانند پول خلق کنند.

یعنی اینکه مثلا فرض کنیم اگر ما برگردیم به قبل از دهه 1380 و هنوز دولت مجوز داشته باشد که از بانک مرکزی قرض بگیرد، اگر چنین استقراضی صورت بگیرد، بانک مرکزی حساب دولت را نزد خودش بستانکار می‌کند و بعد دولت برای اینکه بتواند این را خرج بکند نمی‌تواند در برابر بانک مرکزی برای دیگران چک بکشد. مثلا می‌خواهد حقوق کارکنان یا پیمانکاران را پرداخت بکند برای این کار باید پول را به حساب یکی از بانک‌ها نزد بانک مرکزی منتقل بکند و آن بانک در قبالش نزد خودش در بانک تجاری حساب دولت را بستانکار کند و بعد آنجا مثلا حقوق من پرداخت می‌شود.

حقوق من بعد از پرداخت در نزد بانک است. بنابراین می‌توانم این را خرج کنم که باز از این بانک به بانک دیگری می‌رود یا آن را خرج نکنم و همانجا بماند. هر پولی که وارد بانک می‌شود بر اساس نظریه ضریب فزاینده، بانک برای احتیاط و برای روز مبادا، به صورت سنتی و به استناد قانون، (بر اساس قوانین رایج ایران و برخی از کشورهای دنیا) بخشی از این پول را نزد بانک مرکزی می‌گذارند یا به تعبیر دیگری حساب و کتاب می‌کنند و باقی آن را می‌توانند تسهیلات بدهند.

بعد از اینکه این پول را تسهیلات دادند، آن کسی که پول را گرفته آن را نزد یک بانکی سپرده می‌کند این مکانیزم اینگونه عمل می‌کند و به طور ساده شده به اندازه یک ضریبی که به آن ضریب فزاینده می‌گوییم و برابر یک بر روی این نرخ ذخیره قانونی یعنی آن نرخی که ذخیره می‌کنیم حجم پول را زیاد می‌کند. مثلا اگر بانک مرکزی 100 تومان به دولت قرض داده باشد نرخ ذخیره قانونی 10 درصد باشد یک بر روی 10 درصد می‌شود 10 ضرب در 100 تومان می‌شود هزار. بعد از چندین دور رفت و برگشت کل پولی که در اقتصاد خلق می‌شود می‌شود هزار تومان. بنابراین به این ترتیب خلق پول در اقتصاد رخ می‌دهد.

برای مهار نقدینگی در نظریه ضریب فزاینده پولی، بانک مرکزی نباید به دولت قرض بدهد

در این نگاه اگر ما بخواهیم بگوییم سیاست پولی یعنی چه؟ سیاست پولی این می‌شود که بانک مرکزی اولا به دولت قرض ندهد. همان کاری که سال 1380 آن را قانونی کردیم، در قانون برنامه سوم، ممنوعیت قرض‌دهی به دولت، برقرار بشود و کنترل پایه پولی دست خود بانک مرکزی باشد یا به عبارت دیگری کنترل ترازنامه‌اش کاملا در اختیار خودش باشد. بعد بر اساس نیازی که تشخیص می‌دهد و بر اساس صلاحدید، یعنی مقام بانک مرکزی تشخیص می دهد که من چقدر پول تزریق بکنم در اقتصاد، بنابراین اینجا هنوز مکانیزم بازار حضور ندارد یک مقام مرکزی است که آنجا تصمیم می‌گیرد که چقدر پایه پولی رشد کند و بعد اگر این پایه پولی خواست به نقدینگی تبدیل بشود چقدر برایش ایجاد ظرفیت بکنم؟ با نرخ 10 درصد این را 10 برابر کنم یا با نرخ ذخیره قانونی 5 درصد این را 20 برابر کنم یا با نرخ ذخیره 20 درصد این را 5 برابر کنم؟ بنابراین کاملا به صورت روابط ریاضی این در اختیار بانک مرکزی است.

بنابراین سیاست پولی هم تکلیفش روشن است. تنها موجودیتی که اینجا ایجاد اختلال می‌کند یک موجودیت مزاحم یک موی دماغی است به نام دولت! که این مرتب می‌خواهد این کنترل را از دست بانک مرکزی خارج کند تا به مطامع سیاسی خودش برسد. اینهایی که من توصیف می‌کنم به این معنا نیست که در واقعیت اینگونه است می‌خواهم بگویم که این تئوری چه می‌گوید.

نظریه ضریب فزاینده پولی نه در دنیا و نه در ایران کار نمی کند

حقیقت این است که تئوری ضریب فزاینده در دنیای واقعی کار نمی‌کند. ما فقط برای اینکه کنکور را بدهیم و کارشناسی ارشد بگیریم به دردمان می‌خورد یا برای اینکه به دانشجویان یک چیزهایی را تدریس کنیم به درد می‌خورد. متاسفانه اینقدر هم فراگیر شده که دیگر همه مردم هم این را بلد هستند و حتی خود بانکداران مرکزی یک طوری وانمود می‌کنند که انگار واقعا اینگونه است. نمی‌دانم چقدر عمدی یا چقدر غیرعمدی است اما یک ترفندی هم برای فرار از مسئولیت توسط بانکداران مرکزی هم استفاده می‌شود که هر کس می‌آید می‌گوید اگر دولت قرض نگیرد من کارم را خوب انجام می‌دهم. این استدلال در واقع بیشتر یک ترفند شده است و ممکن است بعضی‌ها این موضوع باورشان شده باشد. شاید دلیلش این باشد که وقتی به سابقه رئسای بانک مرکزی در ایران نگاه کنید به ندرت کسانی بودند که مشق سیاستگذاری پولی کرده بودند.

رئیس بانک مرکزی غالبا یا یک فردی بوده است که تخصص مالی داشته یا حساب دار بوده است یا رشته صنعتی خوانده است که بنا بر اقتضای سیاسی به این سمت رسیده است. بعضا آدم های خوبی نیز بوده اند اما می بایست سیاست پولی را فهم می کردند. شما وقتی در محضر این آقایان می‌نشستید و صحبت می‌کردید به اینجاهایی که نکات کلیدی بود می رسیدید می‌دیدید که دارند از موضوع خارج می شوند و از آنها عبور می‌کردند یا بعضا آنهایی که به نظریه پولی هم قائل بودند، مبنای تئوریکشان، نظریه ضریب فزاینده پولی بود. اما نه در دنیا و نه در ایران این نظریه اصلا کار نمی‌کند.

برای اینکه بخواهم بگویم چرا این نظریه کار نمی‌کند چند مثال می‌زنم؛ در انگلستان سالیان زیادی است که نرخ ذخیره قانونی صفر است. معنایش چیست؟ معنی اش این است که اگر این پایه پولی در یک ضریبی که برابر یک بر روی یک عددی مساوی صفر است ضرب بشود یعنی فرض بکنیم که مخرج این کسر به سمت صفر دارد میل می‌کند معنایش این است که کل این عبارت به سمت بینهایت میل می‌کند. به تعبیر دیگر اگر این نظریه کار بکند، یعنی باید الان خلق پول در انگلستان به سمت بینهایت پیش رفته باشد اما می‌دانیم اینطور نیست.

نکته دوم رشد پایه پولی در انگلستان طی بازه سال های 2006 تا 2012 است. یعنی از شروع بحران مالی جهانی، ظرف پنج سال پایه پولی از 25 میلیارد پوند به 250 میلیارد پوند رسیده است. یعنی ده برابر شده است. وضعیت مشابهی در آمریکا نیز اتفاق افتاده است. خب انتظار ما بر اساس نظریه ضریب فزاینده پولی چیست؟ انتظار ما این است که پایه پولی ضرب در کسری که صورتش یک و مخرجش یک عددی نزدیک صفر است (که به بی نهایت میل می کند) و یک دفعه یک انفجار نقدینگی در انگلستان ایجاد شده باشد ولی عدد و رقم‌ها را که نگاه می‌کنیم تا 2،3 سال وام دهی نسبت به قبل ثابت بوده بعد شروع به کاهش می‌کند و در سال 2011 و 2012 وام‌دهی منفی می‌شود یعنی پولی که پس می‌گیرند بیشتر از پولی است که داده می‌شود.

اینجا سوالی که مطرح است این است که اگر ضریب فزاینده شما با آن قاعده محکم ریاضی کار می‌کرده پس این عملکرد را چطور توضیح می‌دهید؟ این نشان می‌دهد که این نظریه، نظریه درستی نیست. سیستم بانکی اینطور کار نمی‌کند و به یک اقتضائاتی این مدل وارد اقتصاد شده و بیان ریاضی‌اش هم بیان ساده‌ای بوده و به هر حال فراگیر شده است. اما در دنیای واقع، اقتصاد‌ها اینگونه کار نمی‌کنند.

شکل گیری بانک مرکزی بر اساس نظریه ضریب فزاینده پولی نبوده است

اجمالا اگر بخواهم بگویم خب این وسط بانک مرکزی چکاره است باید به تاریخ پیدایش آن توجه کرد. جاهایی که بانک مرکزی تطور پیدا کرده و شکل پیدا کرده نگاه بکنیم (نه کشورهایی که گفتند چون آمریکا و انگلیس بانک مرکزی دارند ما هم اینجا آن را تاسیس بکنیم) اینطور بوده است که مثلا من در روستایی الف کاری می‌کردم شما در روستای ب بودید، بعد مثلا من گندم می‌آوردم به شما می‌فروختم و در طول سال پول آن را نگه می‌داشتم در بانک محلی، بعدا به این بانک محلی مراجعه می‌کردم و پول‌هایم را بر می‌داشتم.

یک موقع می‌آیم روستای شما یک گاوی از شما می‌خرم بعد پول‌هایم را از آن بانک می‌گرفتم می‌آوردم روستای شما و آن پول را به شما می‌دادم و از شما گاو می‌گرفتم بعد در این مسیر ممکن بود که باران بیاید و پولهایم خیس بشود یا دزدیده شود و پولهایم نابود و زحمت یک سالم از بین ببرد. بعد گفتند که چکار کنیم؟ گفتند که یک شبهه براتی برای همدیگر درست بکنند اگر یک بانکی گفت که این فرد نزد من اینقدر پول دارد آن بانک روستای مقابل قبول بکند که این فرد بدون پول برود آنجا و این کاغذ را به او بدهد و بتواند گاو را بخرد. بعد این بانک‌ها با هم بروند تسویه حساب بکنند بعد گفتند که اگر یک بانک باشد اشکال ندارد اگر دو بانک باشد اشکال ندارد اما وقتی چندین بانک هستند در منطقه که با هم کار می‌کنند ما یک بانک مرکزی بزنیم دو به دو با هم تسویه بکنند مجبور نشوند که به هم مراجعه بکنند.

برات‌هایشان را آنجا ببرند و آنجا اتاق تسویه درست بشود و پایاپای بشود. بعد گفتند این برای یک شهرستانی است که یک مقداری روستا و چند شهر دارد، یک شهرستان نداریم دو، سه و... شهرستان داریم، اینها یک استان در کشور می‌شوند، در جاهای دیگر می‌شوند یک ایالت، بیاییم در ایالت هم یک اتاق تسویه درست کنیم که کسانی که می‌آیند در شهرستان ها کارسازی می‌کنند بتوانند اسنادشان را هم اینجا مبادله و تسویه کنند. یعنی سیستم پرداخت را یک کاری می‌کردند که راحت تر بتواند کار بکند. این اتاق تسویه‌ها برای چه درست می‌شد؟ برای اینکه اطمینان بدهد که نظام پرداخت دارد خوب کار می‌کند و بعد اینها چند تا ایالتشان جمع شد یک مرکزیتی درست شد در آمریکا و بعد این اتاق‌های مرکزی کم کم فدرال رزروهای منطقه‌ای را درست کردند و روی سر اینها فدرال رزرو آمریکا سوار شد. این یک نمونه‌ای است که قصه‌وار گفته می‌شود.

پس بانک مرکزی اینجا چه کاره شد؟ بانک مرکزی می‌آمد تسویه حساب‌ها را انجام می داد نه اینکه سیاستگذاری پولی بکند. اگر هم نگاه بکنید در ادبیات می‌گویند بانک مرکزی چطور به آخرین قرض‌دهنده (lender of last resort) تبدیل شد؟ گفتند اینها دارند کار می‌کنند و یک جاهایی عدم توازن ایجاد می‌شود یک بانکی پول کم می‌آورد یا یک بانکی پول مازاد می آورد در نتیجه یک عدم توازن ایجاد می‌شود و یک جایی به عنوان آخرین پناهگاه باید وجود داشته باشد که ما بتوانیم به آن مراجعه بکنیم. بنابراین بانک مرکزی اینگونه که در نظریه ضریب فزاینده ترسیم می‌شود اصلا شکل نگرفته و اساسا اینطور کار را هم نمی‌کند.

در دنیای واقع بانک ها برای خلق پول نیازی به سپرده مردم ندارند

در دنیای واقع بانک ها چطور عمل می کنند؟ در دنیای واقع، بانک‌ها قدرت خلق پول دارند. مرسوم شده بعضی‌ها می‌گویند قدرت خلق پول از هیچ دارند. قدرت خلق پول از باد هوا دارند. معنایش چیست؟ معنایش این است که من که بانک هستم می‌خواهم به شما وام بدهم، برای وام‌دهی به شما به اتکای همان آخرین پناهگاه، به اتکای همان شبکه شتاب، به اتکای همان اتاق تسویه، نیازی ندارم یک فرد دومی بیاید نزد من سپرده بگذارد تا من این سپرده‌ها را به شما وام بدهم. بله، در صندوق‌های قرض‌الحسنه خانگی این قاعده هست ولی بانک ها صندوق قرض‌الحسنه نیستند. بنابراین بانک چکار می‌کند؟ بانک می‌آید می‌گوید که من خودم را به شما صد تومان بدهکار کرده‌ام، این بدهی بانک به شما می‌شود پول رایج مملکت. یعنی در واقع پول رایج مملکت چیزی نیست جز سند بدهی بانک‌ها.

بنابراین من در بانک پول را خلق می‌کنم. این خلق پول کی انجام می‌شود؟ زمانی که فردی وجود داشته باشد یک بیزینس پلنی داشته باشد و برای اجرایی کردن آن نیاز به پول داشته باشد، او به بانک مراجعه می‌کند، من در بانک او را ارزیابی می‌کنم که آیا پول من را می‌تواند برگرداند یا نه و بعد وام را پرداخت می‌کنم. همین که من وام را پرداخت می‌کنم پول خلق می‌شود و این یک حقیقتی است که یک مقدار درکش آسان نیست مخصوصا با این آموزش ایدئولوژیک‌وار نظریه ضریب فزاینده پولی که وجود دارد. البته فقط در دانشگاه‌ها وجود ندارد، شما اگر نگاه می‌کردید در سخنرانی‌های آقای روحانی در چند سال اول، در راهپیمایی 22 بهمن این ها را تدریس می‌کرد. آقای رئیسی هم به نوعی همین‌ها را می‌گوید. چه بسا این نگاه (ضریب فزاینده پولی) به ضرر اقتصاد باشد. اینها اثرات رکودی و مخرب در اقتصاد دارد.

شومپیتر یک جمله‌ای دارد در سال 1954، می‌خواهم بگویم این حرف من نیست، یک کس دیگری قبلا گفته و کسان دیگری مبانی این را گفته و ایشان بیان کرده است. می‌گوید:«خیلی برای اقتصاددانان فهم این نکته سخت بوده که بپذیرند و بفهمند که این سپرده‌های مردم نزد بانک نیست که بانک به کمک آنها می‌تواند وام بدهد و سرمایه‌گذاری و بنگاه‌داری بکند. بلکه مکانیزم برعکس است، وقتی بانک به منفعت خودش تشخیص می‌دهد که یک جا وام بدهد یک جا یک ملکی بخرد و یک جا برود بنگاه‌داری بکند و سهام بخرد، وقتی به منفعت خودش تشخیص می‌دهد که این دارایی‌ها را اکتساب بکند، می‌رود سپرده‌ها را ایجاد می‌کند

شما وقتی می‌روید بانک وام بگیرید، از پول من سپرده‌گذار چیزی کسر نمی‌شود، پول آنجاست، یک سپرده جدید ایجاد می شود. آن سپرده جدید چیست؟ یک دکمه‌ای است که کارمند بانک آن را فشار می‌دهد، یعنی اسناد که دریافت می‌شود، ضامن‌ها می‌آیند حصول اطمینان پیدا می‌شود که این دارد به دارایی بانک از آن طرف ترازنامه تبدیل می‌شود از این طرف بانک خودش با فشار دادن یک دکمه بدهکار می‌کند، همان لحظه برای شما یک پیامک واریزی می‌آید و بستانکار می‌شوید. این همان پول جدیدی است که خلق می‌شود.

این خلق پول از کجاست؟ اصلا ربطی به استقراض دولت یا متغیر دیگری ندارد، اصطلاحا اقتصاددانان به این فرایند می‌گویند پول درون‌زاست یعنی اقتضای سیستم برای تقاضای پول چقدر است؟ او تقاضا می‌کند و من در بانک اگر منافعم اقتضا بکند او را اجابت می کنم و پول خلق می‌شود. بنابراین عرضه بعد از تقاضا فعال می‌شود. بعد حالا که من این کار را کردم پس بانک مرکزی چه کاره است؟ بانک مرکزی کارش این است حصول اطمینان می‌کند از اینکه نظام پرداخت دارد خوب کار می‌کند.

اگر بانک ها به صورت همگام خلق پول بکنند هیچ مشکلی در سیستم ایجاد نمی‌شود

بنابراین من به شما وام دادم، شما این پول را کجا می‌برید؟ اگر از یک کسی خرید بکنید که او هم پیش من حساب داشته باشد که در حساب‌های من سر به سر می‌شود. اما اگر آن را پیش بانک ب ببرد و شما از کسی خرید بکنید که نزد بانک ب حساب دارد و پول را مجبور بشوم به او منتقل بکنم، آن وقت ممکن است بانک ب به یک کسی وام داده باشد که او از یک کسی خرید کرده باشد که پیش من حساب داشته باشد. بنابراین من و بانک ب با همدیگر تسویه می‌شویم. یعنی باز ما هنوز با بانک مرکزی کار نداریم. کی با بانک مرکزی کار داریم؟ کینز یک جمله جالبی دارد می‌گوید: اگر بانک‌ها به صورت همگام خلق پول بکنند هیچ مشکلی در سیستم ایجاد نمی‌شود چون اینها سر به سر می‌شوند و برای تسویه نیاز به استراض از بانک مرکزی نیست. کی نیاز می‌شود؟ زمانی نیاز می‌شود که یک بانکی به صورت تهاجمی سهم خودش را از بازار بخواهد زیاد بکند و نزد بانک مرکزی کم بیآورد و بعد آنجاست که در بازار بین بانکی نمی‌تواند تسویه کنند و بقیه به او ممکن است بدبین بشوند و به او قرض ندهند در بازار بین بانکی و او به بانک مرکزی مراجعه بکند.

تنها در این صورت است که نیاز به پایه پولی پیدا می‌شود. در دنیا بانک‌ها خودشان آنجایی که نرخ ذخایر قانونی اجباری نیست متناسب با آن نیاز احتمالی 5 درصد، 10 درصد یا 15 درصد، ذخایری که وجود دارد را خودشان ذخیره‌گیری می‌کنند و این پایه پولی را شکل می‌دهند. بنابراین نکته اصلی این است که پول در اقتصاد درون‌زاست.

کنترل ترازنامه با تورم های بالا به ضرر اقتصاد است

نکته‌ای را درباره کنترل ترازنامه که فرمودید مطرح کردم. این کنترل ترازنامه معنایش این است که در اقتصاد یک تقاضاهایی وجود دارد که ما نمی‌خواهیم آن تقاضا را اجابت کنیم. بنابراین با کنترل مثلا 25 درصدی رشد ترازنامه مخصوصا وقتی که شما تورم 53 درصد دارید یعنی یک ماله روی اقتصاد کشیدید (اقتصاد را به رکود می برید). یعنی من فقط دنبال این هست که کلاه خودم را نگه دارم اقتصاد می‌خواهد به جهنم برود به من ارتباطی ندارد!

ادعای مبنایی کنترل ترازنامه ریشه در این دارد که پول درون‌زاست یعنی سازوکارهای درونی اقتصاد می‌آید به سمت اینکه این پول را بگیرد. شما به هر کس مراجعه می‌کنید، می‌گوید که من برای سرمایه‌های جدید پول ندارم. یک عده اقتصاددان هم پیدا شدند می‌گویند چون نرخ بهره کمتر از تورم است یک رانتی در وام دادن وجود دارد که مردم آمدند وام بگیرند. اینها از چیزهای عجیب و غریبی است که از ذهن اقتصادانان فقط ممکن است بر بیاید که ما بیاییم کل اقتصاد را بخوابانیم که چند نفر روی تورم سوار نشوند.

ریشه توسعه ترازنامه بانک ها چیست؟ اگر به ریشه های توسعه ترازنامه توجه نکنی و بیایید جلو آن را بگیرید معنایش آن است که هیچ کس در اقتصاد کار نکند. حتی در اقتصادهای بازارمحور هم همینطور است یعنی بانک خیلی مهم است چه برسد به اقتصادی که بخش عمده‌ای از آن روی دوش بانک سوار شده است. ضمن اینکه آنجاهایی هم که بازار محور (بازار سرمایه) هستند مستقل از نظام پولی در یک قفس کار نمی‌کنند، شما که می‌روید یک پولی را از بازار سرمایه جذب می‌کنید، یک پول‌هایی روی یک دارایی‌هایی نشسته است.

مثلا شما می‌گویید من برای خودرو می‌خواهم ثبت نام کنم، شما هم باید پول‌هایت را بیاوری یک جایی در حساب‌های بانکی بگذارید، من نوعی می‌روم در بازار سرمایه یک بخش از اوراق‌هایم را می‌فروشم، پول از حساب جاری یک عده‌ای منتقل می‌کنم به حساب جاری خودم و آنجا مسدودش می‌کنم. بعد آنجا در بازار سرمایه چه اتفاقی می‌افتد؟ شما یک دفعه مثلا 60 هزار میلیارد تومان در اقتصاد را از دلش بیرون می‌کشید و یک جایی آن را مسدود می‌کنید. بالاخره آن پول‌هایی که قبلا روی این ورقه‌ها نشسته حالا از روی آنها بلند شده است دیگر، یک دفعه می‌بینید که بازار خوابید. ما نمی‌توانیم بی‌تفاوت باشیم بگوییم که اقتصاد هر راهی می‌رود برود من کار پولی خودم را می‌کنم آن یکی کار صنعتی خودرو را می‌کند آن فعالان اقتصادی هم در مسکن کار می‌کند هر کسی در جزیره خودش کار می‌کند و ما کاری به کار همدیگر نداریم. اقتصاد اینگونه کار نمی‌کند. پس نکته اول این شد که پول به صورت درون‌زا تقاضا می‌شود و توسط بانک‌ها و حسب منافع آنها خلق می‌شود. بانک مرکزی هم نقشش آخرین مرجع رجوع است.

پول دیگر تنها وسیله مبادله نیست / پول در تولید نقش دارد

نکته دوم این است که رابطه پول با تولید چیست؟ اصلا ما برای تولید نیاز به پول داریم؟ باز یکی از آن تخلیاتی که در اقتصاد وجود دارد این است که می‌گویند پول واسطه مبادله است. من نمی دانم از کجای تاریخ چنین چیزی آمده است. شما کتاب آقای یووال نوح هراری که اقتصاددان نیست را نیز میخوانید می بینید همان قصه را گفته است. که یک زمانی بوده است مردم تهاتر می کردند. مثلا من تخم مرغم را به شما می دادم تا شیر گاوتان را بگیرم. بعد از مدتی دیدند که این سخت است زیرا کالاهای زیادی وجود دارد پس یک چیزی درست کنیم که این کالاهایی که از پیش تولید شده است را در ازای آن معامله کرد که همان پول است.

من نمی دانم در تاریخ چنین چیزی وجود داشته است؟ لااقل در اقتصاد مدرن هیچ وقت چنین قصه ای برقرار نبوده. اگر فرض کنیم که چنین دوره تاریخی وجود داشته که به نظر می‌رسد نداشته، اگر فرض کنیم وجود داشته بنابراین این سوال پیش می‌آید که آیا ما این ابزاری که برای آن وقت طراحی کردیم امروز در اقتصاد مدرن هم با همان معنا دارد کار می‌کند؟ یعنی همان وسیله مبادله است؟

وقتی شما هنوز در دوران مدرن یک مفهوم انتزاعی به نام پول را به عنوان وسیله مبادله محسوب می کنید، معنایش این است که هنوز که هنوز است مردم در خانه‌شان شب می‌خوابند تا صبح مرغشان تخم گذاشته باشد و یا گاو شیرش زیاد شده، خیار و گوجه‌ها از زمین بیرون زده و شما فقط آن را می‌چینید و بعد شما برای خرید کالاهای دیگر منتظر تولید و فروش محصولات خودتان باشید. یعنی اقتصاد را تهاتری می‌دانید. فاجعه داستان اینجاست. یعنی در دوره مدرن وقتی شما می‌گویید پول وسیله مبادله است یعنی اینکه اقتصادی که من درباره آن صحبت می‌کنم یک اقتصاد تهاتری است. نه اینکه امروز پول نقش واسطه‌گری ایفا نمی‌کند بلکه نقش پول فقط وسیله مبادله نیست یا اصلی‌ترین نقشش این نیست.

در واقع وقتی که شما به کتب مراجعه می‌کنید، می‌گوید که پول چیزی است که سه کارکرد داشته باشد؛ وسیله مبادله مهمترینش است، ذخیره ارزش باشد، واحد شمارش باشد. این واحد شمارش را هم یک جوری می‌گویند که هیچ کس نمی‌فهمد یعنی چه؟ در حالیکه در همان سه هدف، واحد شمارش به مراتب در دوران مدرن مهمتر از وسیله مبادله است چون اگر واحد شمارش نباشد اصلا شما حسابرسی، دفتر، کتاب ندارید.

بنابراین در این نگاه پول یک چیز بی خاصیت است و کارش کاهش دادن اصطکاک‌های سیستم است. اما دیگر نمی‌تواند تولید را زیاد بکند. در نتیجه این تصور را نداشته باش که پول می‌تواند نقشی در تولید ایفا بکند. حالا نظریه پردازان این نگاه نوبل هم میگیرند و بسیار مقاله نیز منتشر می کنند.

پول ستون خیمه سرمایه داری است / یک روی سکه نظریه کارآفرینی شومپیتر پول است

اما در حقیقت پول ستون خمیه سرمایه‌داری دارد. پول چرا مهم است؟ شومپیتر یک جمله مهمی دارد. ما از شومپیتر بیشتر راجه به بحث کارآفرینی شنیدیم. اینکه دانشکده کارآفرینی می‌زنیم و کارآفرین را تشویق می‌کنیم. دو نکته درباره نگاه او وجود دارد؛ اول آنکه فهمی که آقای شومپیتر از کارآفرینی دارد با فهمی که امروز در شاخص‌های بین‌المللی برای سنجش کارآفرینی ابداع شده یا امروز در دانشکده‌های کارآفرینی ما تدریس می‌شود زمین تا آسمان تفاوت دارد.

نکته دوم این است که شومپیتر نظریه توسعه‌اش دو رو دارد؛ یک روی سکه‌اش کارآفرینی است، روی دیگر سکه‌اش پول است. اینقدر این برایش مهم بوده که خودش می‌رود بانک تاسیس می کند. اما می‌گوید کارآفرین برای اینکه کارآفرینی بکند نیاز به پول دارد. زیرا در بسیاری از اوقات اساسا امکان ندارد صبر کنیم تولید به ثمر بشیند سپس هزینه تولید را پرداخت کرد.

شومپیتر می‌گوید کارآفرین غیر بدهکار نداریم. بعد ما فکر می‌کنیم کسی که قرض گرفته دزد است و باید اسمش را اعلام بکنیم. من با شفافیت تسهیلات مشکل ندارم اما بار منفی که روی شفافیت تسهیلات وجود دارد مشکل دارم. اصلا کارآفرین یعنی بدهکار. کارآفرین غیربدهکار نداریم.

در ایران مثل خیلی از مفاهیم که خرابش کردیم، به مفهوم کارآفرین نیز لطمه زدیم. البته دنیا هم در این تقصیر همراه ما بوده است. ما کارآفرین را اینگونه تعریف می کنیم که اگر کسی نخود گرفت و آن را به فلافل تبدیل کرد این کارآفرین است. اگر کسی بذر باقالی خرید و زمستان آن را فروخت این کارآفرین است. اگر یک کسی بالش درست کرد، بعد این را در خانه‌اش خیاطی کرد این کارآفرین است. این برای خودش کار آفریده است. ولی آن چیزی که آقای شومپیتر می‌گوید اصلا یک چیز دیگری است. آن عبارت معادلی که استفاده می کند «prime mover» یعنی حرکت کننده اول استفاده می‌کند. یعنی تخریب‌چی، شما در یک جنگ می‌خواهید جنگ کنید نمی‌توانید همینطور حمله بکنید یک عده را اول برای اینکه جاده را صاف بکنند می‌فرستید، تعدادشان هم زیاد نیست. یک درصد از لشگر شما هم نیستند، این یک درصد راهها را باز می‌کنند شناسایی‌ها را انجام می‌دهند، مسیرها را امن می‌کنند بعد عملیات از پشت سر شروع می‌شود. prime mover این است. در اقتصاد ممکن است پنج تا از این ها داشته باشیم.

مثلا کره جنوبی، شما این کشور را به چه چیز آن می‌شناسید؟ نهایتا دو سه تا برند است دیگر. یا مثلا چین، حالا چین یک مقدار وسعتش بیشتر است ولی باز چند برند است. آمریکا هم چند برند است. به این کشورها اگر دقت کنید می بینید در هر کدام پنج یا ده یا پانزده شرکت بزرگ دارند و این ها جلو افتادند و بقیه اقتصاد را هم با خودشان جلو می‌برند و مرز می‌شکنند. این مهم است.

اپل آمد مرزهای مایکروسافت را شکست. هم به دنیا محصول جدید ارائه کرد هم مایکروسافتی را که در کامپیوتر قدرت بزرگی بود تا حدی کنار زد. اینها مرزشکن هستند. کارآفرین کسی است که بتواند یک تخریب خلاقی را انجام بدهد یک نظمی را خراب کند و یک نظم جدید بنا بکند. حالا چه در قالب پیدا کردن یک بازار خوب جدید چه در قالب یک نظم نوین سازمانی چه در قالب یک محصول نوین.

اینجا یک نکته کلیدی دارد و آن نکته این است که کارآفرین از وقتی که فکرش کار می‌کند تا وقتی که می‌رود این را به محصول قابل فروش می‌رساند یک شکاف وجود دارد این شکاف را که نمی‌توانند با باد هوا پر بکنند آن چیزی که این شکاف را پر می‌کند پول است.

بعد ما می‌خواهیم محدودیت اعتباری بگذاریم و می‌گوییم پول نداریم، شما سال بعد بیا بگیر، اما این فکر امروز به فکر من رسیده است، امروز این فکر من اقتصاد را می‌ترکاند شما نمی‌توانید به مردم بگویید شما برو خانه‌ات بخواب من هر وقت اقتضای ترازنامه‌ایم صورت گرفت یا نقدینگی ایجاب کرد به تو اجازه می‌دهم که بیایید پول خلق کنید. نمی شود که شما می خواهید کارخانه سیمان بزنید 5 سال طول میکشد میخواهید پتروشیمی بزنید10 سال طول میکشد.

شما وقتی کتاب اقتصاد کلان را که باز می‌کنید متاسفانه یک چرخه درآمد هزینه خانوار را به شما نشان می‌دهند و در این چرخه درآمد هزینه خانوار، پول نیست! می‌گوید من می روم نیروی کارم را به بنگاه عرضه می‌کنم بعد آنجا کالا تولید می‌شود محصولش به من فروخته می‌شود، بعد از ماحصل آن دستمزدها پرداخت می‌شود و هیچ وقت معلوم نمی‌شود که این شکاف اول از کجا پر می‌شود اول محصول تولید شده فروخته شده یا اول دستمزد داده شده و از محل دستمزد تولید انجام شده و بعد فروخته شده است. چون تا دستمزد ندهید چیزی فروش نمی‌رود. این چرخه چرخه غیر پولی است و به همین دلیل شاید برای فهم کلی یک اقتصادخوان مبتدی خوب باشد اما در کلان قصه یک افسانه است و متاسفانه مشکل این افسانه‌ها چیست؟ مشکل این افسانه‌ها این است که تا آخر عمر آدم‌ها باقی می‌مانند.

بنابراین اینجا نکته مهمی که به عنوان مبنای دوم نیاز داریم به آن توجه بکنیم، این است که برای تولید پول لازم است این را باید بپذیریم. یک آقایی هست به نام گرزیانی که رویکردی دارد تحت عنوان چرخه پولی آنجا دقیقا این حرفهای شومپیتر را با این چرخه درآمد هزینه خانوار تلفیق می‌کند و می‌گوید شروع از پول است و نظام اقتصادی را بر مبنای پول بنا می‌کنند.

حالا دلالت آن چیست؟ دلالتش این است که اگر شما می‌خواهید کارآیی یک نظام پولی را بسنجید با چه متری باید بسنجید؟ این به ما می‌گوید متر تو باید این باشد که پول چقدر صرف تولید شده است؟ اگر پول در چرخه تولید خدمات و محصولات رفت، آن وقت شما می‌توانید بگویید نظام پولی خوب کار می‌کند. در غیر این صورت باید یک علامت سوال بگذارید که چرا اینطور شد؟ پول دارد خلق می‌شود اما تولید انجام نمی‌شود و تورم هم وجود دارد! آنجاست که نیاز به سوال دارد و باید به آن پاسخ بدهیم.

رها کردن بازار پول منجر به شکست بازار می شود / بانک ها به دنبال منافع سهامدارانشان هستند

این من را به نکته سوم بحثم می‌رساند و آن هم مفهوم market failure شکست بازار یا ناتوانی بازار است. در ادبیات رایج می‌گویند که با آن مکانیزم ضریب فزاینده، بانک مرکزی پایه پولی را تنظیم می‌کند، نرخ ذخایر قانونی را هم تعیین می‌کند و بعد به بانک‌ها می‌گوید خودت پول بده یا پول را خلق کن. اینجا سوالی که مطرح است این است که این بانک، پول را با چه متری خلق می‌کند؟ چرا من نمی توانم خلق پول کنم؟ چرا سند بدهی من پول حساب نمی‌شود؟ درحالیکه بانک یک موجودیتی است که سند بدهی‌اش پول رایج مملکت است و اتفاقا نسبت به سایر فعالان اقتصادی، فعالیتش بسیار بیشتر حائز اهمیت است.

طبق نظریه درونزایی پول بعد از اینکه پول از جانب شما تقاضا شد من در بانک تصمیم می‌گیرم که پول جدید خلق کنم و به شما پول بدهم یا ندهم. و در اختیار شما قرار بدهم یا ندهم. ممکن است که بگویم شما برو نفر بعد بیاید، مترم برای این کار چیست؟ متر یا شاخص بانک چیست؟ بعضی ها هم می گویند بانک یک بنگاه است. من نمی فهمم چطور خودشان را قانع می کنند که بانکی را که می تواند خلق پول کند را با یک بنگاه اقتصادی مقایسه می کنند. حالا این بنگاهی که قدرت خلق پول دارد با چه متر و معیاری خلق پول می‌کند؟

متر و معیارش منافع خودش و سهامدارانش است! حالا اگر در یک اقتصادی به هر دلیلی بازدهی سفته‌بازی چه در مسکن، چه در سهام، چه در ارز، چه در طلا و چه در خودرو بیش از بازدهی هر کار مولدی بود، انتظار تئوریکمان از این بانک چیست؟ انتظارمان این است که با توجه به اینکه او دنبال نفع خودش و سهامدارانش است تسهیلات را به سفته‌بازی بدهد یا به فعالیت مولد؟

و اینجا این مفهوم شکست بازار شکل می‌گیرد. یعنی هر وقت منافع خصوصی یک بنگاهی با منافع اجتماعی فعالیتش بر هم منطبق نباشد، می‌گوییم شکست بازار وجود دارد. آقای استیگلیز (کسی که نوبل اقتصاد را گرفته است) در سال 1994 می‌گوید: (نمی‌گویم چون او می‌گوید حتما درست است، اما بالاخره یک شاهد مثال می‌توایم به آن استناد بکنیم) ما این را باید بپذیریم که بازدهی خصوصی فعالیت بانک‌های تجاری وقتی که وام می‌دهند با بازدهی اجتماعی فعالیت وام‌دهی سازگار نیست یعنی شکست بازار وجود دارد یعنی اثر خارجی وجود دارد اینجا. اثری وجود دارد که در درون نظام بازار حل نمی‌شود. بنابراین اینجا دولت می‌تواند نقش ایفا کند، بانک مرکزی اینجا می‌تواند یک نقشی علاوه بر آن نقش آخرین مرجع رجوع، داشته باشد. که استیگلیتز می‌گوید: سیاست‌های اعتباری می‌تواند منجر به تقویت کارآمدی در نظام اقتصادی بشود.

پس ما اینجا دارای یک شکاف می‌شویم از نظامی که می‌گوید نظام اعتباری ندارم، بانک‌ها منافعشان هر طور اقتضا کرد بروند وام بدهند کما اینکه بقالی هر طور منافعش اقتضا می‌کند جنسش را می‌چیند، لبنیاتی هر جور دلش خواست کار می‌کند، بانکدار هم هر مدلی که دلش خواست کار بکند و این از 1980 در دنیا و 1380 در ایران با مقررات‌زدایی‌های فزاینده، به شدت رونق گرفته است و این شکاف مرتب پهن‌تر و پهن‌تر شده است و بانک مرکزی همچنان معتقد به نظریه ضریب پولی است. ما می‌گوییم قصه جای دیگر است، برو به آن قصه توجه کن و بعد از آن زاویه دید به آن بپرداز شاید آن موقع طور دیگری سیاست گذاری کردید. اینکه می‌گویند چشم‌ها را باید شست طور دیگری باید دید اینجا مصداق دارد.