گزارشی از اجتماع بزرگ سلام فرمانده در ورزشگاه آزادی / آری ما به خرداد پر از حادثه عادت داریم
آنچه میخوانید؛ مشاهدات خبرنگار اجتماعی تسنیم از اجتماع بزرگ ورزشگاه آزادی است که از 4 و نیم بعد از ظهر تا ساعت 7 و نیم که مراسم تمام شد، در ورزشگاه حضور داشت و با جمعیت شرکتکننده در همایش "سلام فرمانده" همراه شد.
گروه اجتماعی خبرگزاری تسنیم- خردادِ پر از خاطرههای تلخ و شیرین ایرانیان؛ خردادی که آغازش شیرین است و در میانهاش دردی در دل دارد جانکاه، خردادِ معمولاً غمناک و ملتی که به آن عادت دارند. خردادی که امسال با شروعاش تلخی خود را در آبادان نشان داد و حادثه دردناک دیگری رقم زد. تقویم ایرانیان با حوادث خرداد گره خورده و این نَقل معروف است که؛ ما به خرداد پر از حادثه عادت داریم.
اما امسال خرداد، روی دیگر خود را هم نشان داد. نمادی از گردهمایی ایران برگزار شد تا اثبات وفاداری باشد و بیان اعتقاد. همایش مردمی بزرگی در ورزشگاه آزادی تهران برگزار شد تا سلامی به فرمانده داده شود، سلامی از سر اعتقاد برای فریاد استغاثه از خدا تا ظهور را نزدیکتر کند. این مراسم، جشن نبود، در روزهایی که کشور داغدار آبادان غیور است، کسی دل و دماغ جشن گرفتن و جشن رفتن را ندارد، "سلام فرمانده" مراسمی بود برای عرض ارادت به محضر صاحب عصر (عج) و در کنار آن تجدید بیعت با نایب برحق امام زمان (ع) حضرت امام خامنهای و وفاداری به اصل نظام اسلامی که اگر نبود، دنیا در سیاهی بود.
آنچه در ادامه میخوانید، مشاهدات خبرنگار اجتماعی تسنیم است که از 4 و نیم بعد از ظهر تا ساعت 7 و نیم که مراسم تمام شد، در ورزشگاه حضور داشت و با جمعیت همراه شد.
عجله کنید، دیر شده!
ورودی غربی ورزشگاه آزادی. ساعت 4 و نیم بعد از ظهر است. راننده تاکسی اینترنتی من را پیاده و از میان مردم راهی برای خود باز میکند و میراند. سر میگردانم و چشم میچرخانم، چقدر شلوغ!
تا به امروز فقط برای تماشای فوتبال به استادیوم آمده بودم. یک وقتی تعصب باشگاهی و زمانی هم عرقِ ملی، پایم را به سکوهای ورزشگاه میرساند. اما الان سالهاست ورزشگاه آزادی را از نزدیک ندیدهام. دیدن ورودی غربی با آن ابهت سردرِ ورزشگاه که انگار تلاش دارد سر به فلک بساید، حس غریبی را در من زنده کرد. نزدیک بود در دنیای خاطرهها و نوستالژیها غرق شوم که صدایی من را به خود آورد؛ "عجله کنید، دیر شده!" صدای مردی است که یک دختر دو یا سه ساله را در بغل دارد و پشت سر او همسرش و دختر دیگرش که او هم 10 ساله به نظر میآید، در حرکتاند. سوئیچ اتومبیلاش را در دستش میبینم، پشت سرم را نگاه میکنم و تعداد زیادی خودرو را میبینم که در گوشه و کنار بلوار مقابل ورزشگاه و خیابان فرعی آن پارک شدهاند. چرا اینجا؟ حتماً ظرفیت پارکینگ پر شده است. این پاسخ را به خودم میدهم و بعد به خودم تأکید میکنم که پاسخی منطقی به سؤالم دادهام.
از فضای دهه هفتاد و هشتاد و فوتبالهای آن دوره بیرون میآیم و پشت سر آن خانواده که عجله دارند! به راه میافتم. جمعیت پشت در ورزشگاه زیاد است، آن را با مسابقات فوتبال مقایسه میکنم. به اندازه بازی استقلال یا پرسپولیس با رقیبان در کارزار لیگ هستند. پس جمعیت قابل توجه است و از برنامه استقبال شده.
استقبال همگانی از یک سرود ملی
با جمعیت وارد محوطه بیرونی استادیوم فوتبال میشوم. از مقابل سالن 12 هزار نفری عبور میکنم. بیشتر مردان به معرفی ورزشگاه میپردازند؛ مردی به زن و بچههایش میگوید: "اینجا را ببینین! اینجا مسابقات کشتی قهرمانی جهانی و لیگ والبیال برگزار میشه. استادیوم فوتبال اونجاست." با دست جلو را نشان میدهد. من هم ناخواسته با گروه همراه هستم، گروهی که چند خانواده از فامیل آن را درست کردهاند، تعدادشان از خردسال و کودک و جوان و پیر شاید 15 نفر باشد. مشخص است که مذهبیاند.
اینها را میبینم به این فکر میافتم ببینم شرکتکنندگان در مراسم از چه قشری هستند. غالب افراد مذهبیاند. زنان و دختران با پوشش چادر و مردان هم تیپهای معمولی. اما تعداد زنان مانتوپوش و دخترانی که دوست دارند به اصطلاح تیپهای امروزی بزنند کم نیست.
بله، در مسیر از هر قشری از جامعه را میشود دید، از مرد میانسالی که عصا به دست دارد و شاید جانبازی است که برای تجدید میثاق با عهدی قدیمی آمده یا خردسالی که در کالسکه راحت لم داده و پدرش آن را هدایت میکند تا شاید او هم در مسیر قهرمانان قرار بگیرد.
بساط گرم پرچمفروشها
یک عده هم از فرصت استفاده مطلوب کردهاند و به دنبال کاسبیاند. فوتبالیها میدانند که در مسیر ورزشگاه، بساط فروش پرچم داغِ داغ است. امروز هم پرچمهای خوشرنگ ایران در اندازههای مختلف بر روی زمین پهن است. چه درآمدی هم نصیب فروشندگان میکند. صدای زن جوانی را میشنوم که با لبخند به شوهرش میگوید: "از اینا یاد بگیر! اگه زرنگ بودی همین امروز خرج یه ماهمون رو درمیآوردی." راست میگوید. پرچمفروشها سرشان شلوغ است و جیبشان پرپول. خدا برکت دهد.
"ووزلا" یادتان هست؟ همان بوقهای استادیومی که زمان جام جهانی آفریقای جنوبی به دنیا معرفی شد. سال 1389 بود و دهه نودیها هنوز به دنیا نیامده بودند. ووزلا هم از محصولات پرفروش مسیر ورزشگاه بود که کودکان را ترغیب به داشتن یکی از آنها میکند و پدرها با دست گذاشتن روی جیبشان، حساب و کتاب میکنند که آیا میتوانند آن را بخرند یا نه؟! ولی خوب، وقتی فرزندت را به این مراسم میآوری، قاعدتاً باید برایش هزینه کنی و چه بهتر او در این مراسمها به خواستههای منطقیاش برسد تا همیشه همراه بماند.
یکی دیگر از کاسبیها، رنگآمیزی صورت به زنگ پرچم مقدس جمهوری اسلامی ایران است. 3 چهار جوان قوطیهای کوچک رنگهای سبز و سفید و قرمز گواش را در دست دارند و لُپهای خندان کودکان را پرچمی میکنند در ازایش به درآمدی میرسند.
یک کاسبی دیگر هم هست. کسب ارزانقیمتی که هر چقدر پول بدهی، محصول زیادی نصیبت میکند. میزهای چند مؤسسه خیریه، با مجوز ستاد برگزاری همایش مردمی "سلام فرمانده" مردم را دعوت به امر خیر میکنند. این کاسبی با خداست که مشتریان زیادی هم جذب کرده. شک ندارم که زرنگترین کاسبها، آن جوانانی هستند که مردم را به امر خیر دعوت میکنند، دمشان گرم!
تا الان باید پول میدادی تا به چیزی برسی، اما برای آب و سربند، داوطلب هستند که آن را رایگان به تو برسانند. بطریهای آب خنک در بعد از ظهر گرم تهران، و سربندهایی با شعارهای "ایران"، "لبیک یا حسین"، "ما ملت امام حسینیم" و البته "عشق جانم امام زمانم" که "سلام فرمانده" با آن شروع میشود.
بیشتر از هر فینالی که تا الان دیدهاید!
بطری آب در دست وارد تونل ورودی ورزشگاه و بعد سکوهای تماشاگران میشوم؛ ای خدا! چه جمعیتی! حتی شلوغتر از هر فینال فوتبالی که این ورزشگاه به خود دیده است. شک ندارم از 100 هزار نفر هم بیشتر هستیم. تمامی صندلیها پر است. مردم حتی روی پلههای بین سکوها نشستهاند و چه ذوقی هم دارند! پشت سکوها تا راهروها، خانوادهها و کنار هم ایستادهاند و شک نکنید که کیف میکنند از این همه حضور.
به زور راهی برای خودم باز میکنم و در پلههای سکوی شمال شرقی استادیوم مینشینم. چقدر خوشحالی و ذوق و شوق هست. بازار سلفی داغ است و بعد، چرخاندن پرچمهای ایران و پرچمهای بزرگ منقش به عبارت متبرک "یا قمر بنی هاشم".
روی پیست دو و میدانی ورزشگاه، نظم و نظام حاکم است و هر کسی جای خودش است. چمن ورزشگاه با رنگ یکدستش دلربایی میکند. تابلوهای تبلیغاتی منقوش به واژههایی از شعر "سلام فرمانده" هستند؛ "عشق جانم امام زمانم" و شاید بهترین استفاده از این تابلوها تا به امروز همین عبارتی باشد که امروز منتشرش کردهاند.
در دایره میانی زمین سکویی تعبیه کردهاند و حامد سلطانی، مجری در آن به دنبال این است که این جمعیت پرشمار را در خواندن سرودهایی که برای برنامه پیش بینی کردهاند به هماهنگی برسانند. مدیران فرهنگی "ای لشکر صاحب زمان"، "عزیزم حسین (مداد رنگی)" و "سلام فرمانده" را برای این برنامه در نظر گرفتهاند.
در خلال تمرینها، برنامه نمایش ورزش باستانی و زورخانهای و برنامههای نمایش ورزشهای رزمی برقرار است تا رضایت تمام سلیقهها جذب شود.
در کنار پیست، موسی سلامت هم هست. جانباز پرسپولیسی که زندگیاش دائماً روی تخت میگذرد و گاهگاهی برای دیدن بازیهای پرسپولیس او را روی ویلچر مخصوصی میخوابانند و به ورزشگاه میآورند. او امروز هم آمده تا شاید خالصترین سلام را از سربازی که سربازی او ثابت شده به فرمانده ابلاغ کند.
سربازان شیرخوار امام خمینی و حاج قاسمهای دهه نودی امام خامنهای
سرودها چند بار پخش میشوند و جمعیت آن را میخوانند. چقدر هم خوب میخوانند. مثل اینکه در خانه بارها تمرین کرده باشند. همراهی مادران و پدران با فرزندانشان در خواندن سرودها شوقانگیز است. مادر جوانی که کمی پایینتر از من نشسته، دخترک ناز و نمکیناش را در خواندن سرود "سلام فرمانده" کمک میکند، با یادآوری کلمهها و با حرکت دستها بهمانند سلامی نظامی به فرماندهان.
تقریباً این کمک کردن به بچههای دو تا سه ساله را زیاد میبینم. بچهها پرچمهای کوچک ایران را روی هوا میچرخانند و انگار چیزی به دست آورده باشند و یا کار مهمی کرده باشند، در همخوانی بیش از 100 هزار نفری "سلام فرمانده" مشارکت میکنند.
این کودکان را که میبینم، یاد آن فرمایش پیر جماران و امام ملت ایران میافتم که زمانی در دهه 40 فرمودند؛ "سربازان من در گهوارهها هستند". وقتی امام آن جمله را به زبان آورد، خیلیها نتوانستند معنای آن را درک کنند، اما اسرار زمانی هویدا شد که 20 سال بعد، در سالهای دفاع مقدس، جان بر کفان و ایثارگران 20 ساله، کاروانهای شهادت به راه انداختند.
در جنگ آن سربازان غیور امام خمینی را دیدیم و حالا قول میدهم که خیلی از دهه نودیهای این مراسم، حاج قاسمهای سالهای بعد امام خامنهای هستند.
از آزادسازی خرمشهر تا شهادت حضرت صادق (عج)
دو روز از سالروز آزادسازی خرمشهرِ قهرمان گذشته است. برای بزرگداشت ایثارگری رزمندگانی که در عملیات آزادسازی شرکت کرده بودند و برای بزرگداشت مقام و منزلت شهری که عزیزکرده یک کشور است، حسین طاهری بازخوانی مداحی "ای لشگر صاحب زمان" حاج صادق آهنگران را اجرا کرد. در میانه خواندن این سرود ذکر "حیدر حیدر" و رجزی که طاهری به شعر اصلی نوحه افزوده است، جماعت را از جایشان بلند میکند و صدای کَر کننده اما غرورآفرین در گودی ورزشگاه مفهومش را میرساند؛ ما نسل حیدریم!
اجرای سرودی برای آزادسازی خرمشهر، برای نشان دادن حس وطندوستی تماشاگران است و از آنجا که پنجشنبه شب، شب شهادت امام صادق (ع) است، به نیاز مذهبی حاضران هم پرداخته میشود و جمعیت با کاری پرطرفدار از عبدالرضا هلالی که برای کودکان و نوجوانان ساخته شده از اباعبداللهالجعفرالصادق (ع) ارتباط میگیرند با اباعبداللهالحسین (ع) و "عزیزم حسین" یا همان "مداد رنگی" را عبدالرضا هلالی همخوانی میکنند.
سلام چند میلیون نفری به فرمانده
برنامه زمانی وارد بخش اصلی خود شد که ابوذر روحی، روی سکوی میانه زمین قرار گرفت. شمارش معکوس برای اجرای برنامه انجام و صوت "یا مولا یا صاحب الزمان / الغوث الغوث الغوث ادرکنی" پخش میشود و همهمهها به صداهای هماهنگی تبدیل میشوند که با ملودی بسیار زیبا و ماندگاری روی نُتهای برآمده از مهری غیرقابل توصیف میخواند: "عشق جانم امام زمانم / دنیا بدون تو معنایی نداره / عشق روزگارم وقتی که تو باشی دنیامون بهاره / دنیای بدون تو معنایی نداره / عشق روزگارم وقتی که تو باشی دنیامون بهاره / سلام فرمانده / سلام از این نسل غیور جامانده / سلام فرمانده / سیدعلی دهه نودی هاشو فراخوانده / سلام فرمانده..."
صدهزار نفر در استادیوم آزادی، بیش از بیست هزار نفر در محوطه بیرونی استادیوم و میلیونها نفر از طریق شبکههای تلویزیونی، ساعت 18 و 40 دقیقه بعد از ظهر پنجشنبه 5 خرداد 1401 همزمان با هم به فرمانده خود، به امام زمان (عج)، سلام دادند و عرض ارادت کردند و برای ظهور حضرت دعا کردند و در پس آن به نظامی اعلام وفاداری کردند که امید ملتهای مستضعف جهان است.
مراسم تمام شد، به بیرون میآیم. در کنار در خروجی چند خانواده را میبینم که تلاش میکنند از درب اصلی ورزشگاه وارد شوند. به این میاندیشم که آنها دیر کردهاند و جا ماندهاند، اما تلاششان در عصر پنجم خرداد، برای رسیدن به مراسم ستودنی است.
تمهیدات پلیس در اجتماع "سلام فرمانده"