گفتوگوی امام حسین (ع) با یزیدیان
حسین (ع) چون دید مردم حریصاند تا هر چه زودتر جنگ را شروع کنند به برادرش عباس گفت: اگر میتوانی امروز اینان را از جنگ منصرف کنی، بکن.
به گزارش ایرنا به نقل از کتاب لهوف، راوی میگوید: عبیدالله بن زیاد یاران خود را برای جنگ با حسین برانگیخت و آنان نیز پیروی کردند. ابن زیاد، آخرت عمر سعد را به دنیایش خرید و او را به دوستی خاندان بنیامیه دعوت کرد. او نیز پاسخ مثبت داد و با چهار هزار سوار به جنگ حسین بیرون شد.
ابن زیاد نیز سربازان را پشت سرهم میفرستاد تا آن که در ششم ماه محرم، 20 هزار سوار در رکاب عمر سعد گردهم آمدند.
گفت و گوی حسین (ع) با دشمن
آنان کار را بر حسین تنگ گرفتند تا آنجا که تشنگی بر حسین و یارانش فشار آورد. حسین به پای خاست و بر دسته شمشیر خود تکیه داد و با صدای بلند فریاد زد: شما را به خدا مرا میشناسید؟
گفتند: آری تو نواده پیامبری.
گفت: شما را به خدا میدانید پدر من علی بن ابیطالب و مادر من فاطمه زهرا است؟ همان علی که نخستین کسی بود که اسلام آورد و از همه دانشمندتر و بردبارتر بود.
گفتند: آری به خدا.
گفت: شما را به خدا میدانید جده من خدیجه است و او نخستین زنی است که اسلام آورد؟ شما را به خدا میدانید حمزه سیدالشهداء عموی پدر من است؟ شما را به خدا میدانید که این شمشیر رسول خداست که بر کمر دارم؟
گفتند: آری به خدا.
گفت: پس چرا ریختن خون مرا حلال کردهاید؟ با این که اختیار حوض کوثر دست پدر من است و مردانی را مانند شتران رانده شده از آب، از کنار حوض کوثر خواهد راند و پرچم حمد در روز قیامت در دست اوست.
گفتند: همه اینها را که گفتی ما میدانیم ولی با این همه دست از تو برنداریم تا تشنه جان دهی.
نامه عبیدالله بن زیاد
حسین که این خطبه را خواند دختران و خواهرش زینب گریه و ناله سر دادند و سیلی به صورت خود زدند و صدایشان به ضجه بلند شد.
حسین برادرش عباس و فرزندش علی را به سوی زنان فرستاد و دستور داد که زنان را ساکت کنند و گفت: به جان خودم قسم که گریههای فراوانی در پیش دارند.
راوی میگوید نامهای از عبیدالله بن زیاد به عمر سعد رسید که دستور داده بود هر چه زودتر جنگ را شروع کند و مسامحه نکند.
دست رد به سینه شمر
با رسیدن این نامه، لشکر کوفه سوار شد و به طرف حسین حرکت کرد. شمر بن ذی الجوشن آمد و صدا زد: خواهرزادههای من عبدالله، جعفر، عباس و عثمان کجایند؟
حسین فرمود: جوابش را بدهید؛ هر چند فاسق است ولی از داییهای شماست.
شمر را گفتند چه کار داری؟
گفت: شما در امانید. خودتان را به خاطر برادرتان حسین به کشتن ندهید و از امیرالمومنین یزید فرمان برید.
عباس بن علی صدا زد: هر دو دستت بریده باد و لعنت بر آن امانی که برای ما آوردهای. ای دشمن خدا به ما پیشنهاد میکنی از برادر و مولای خود دست برداریم و سر به فرمان ملعونان و ملعون زادگان فرود آوریم؟
شمر که این پاسخ را شنید خشمناک به سوی لشکر خود بازگشت.
درخواست حسین (ع) از عباس (ع)
حسین چون دید مردم حریصاند تا هر چه زودتر جنگ را شروع کنند به برادرش عباس گفت: اگر میتوانی امروز اینان را از جنگ منصرف کنی، بکن. شاید امشب در پیشگاه الهی به نماز بایستیم که خدا میداند من نمازگزاردن و قرآن خواندن را دوست دارم.
عباس، خواسته حضرت را پیشنهاد کرد اما عمر بن سعد از پذیرفتنش سرباز زد.
عمرو بن حجاج زبیدی گفت: به خدا قسم اگر دشمن ما از دیلم بود و چنین پیشنهادی میکرد، ما میپذیرفتیم تا چه رسد بر اینان که اولاد پیامبرند.
پس از این گفتار، پیشنهاد را پذیرفتند.
راوی میگوید حسین بر زمین نشست و به خواب رفت.
منبع: لهوف، سید بن طاووس، مترجم: سیداحمد فهری زنجانی