شنبه 3 آذر 1403

یک تلخی بی پایان؛ اوج یا فرود در «قهرمان»

خبرگزاری ایرنا مشاهده در مرجع
یک تلخی بی پایان؛ اوج یا فرود در «قهرمان»

شیراز - ایرنا - اصغر فرهادی کارگردان سینما در تازه ترین اثرش در مسیر کاوش‌های گذشته‌اش با ریزبینی به میان جامعه‌ای رفته که همواره در پی قهرمان بوده است و همواره قهرمان ساخته و گاه شکسته است‌.

اصلی ترین برگ برنده قهرمان مضمون و محتوایی است که می تواند فراتر از مرز و زبان، بصورتی جهان شمول تمام جهان را دربرگیرد و از آن سخن بگوید. ایده اولیه قهرمان از یک داستان واقعی برداشت شده است، داستانی که اگر چه در شیراز اتفاق افتاده است اما در طول سال بارها با مواردی اینچنینی برخورد می کنیم و بر همین اساس آدمهای اطراف را قضاوت می کنیم.

قهرمان آیینه ای تمام قد از خود ما و زندگی ماست از عرش رفتن ها و به فرش رسیدن ها، در جامعه ای که روز به روز بیشتر در بی توجهی و انزوای فردی فرو می رود، در جهانی که آنچه روزی ارزش معنی داشت امروزه به ساده لوحی تعبیر می شود و حق خوری زرنگی نامیده میشود اصغر فرهادی داستانی از زوال انسان را به عنوان ایده اصلی فیلمنامه قرار می دهد. در جامعه ای که اکثر مردمش طعم قضاوت و فشار برای تغییر آنچه هستند را چشیده اند. شخصیت اصلی قهرمان، قصدی برای قهرمان بودن ندارد، ارتباطش با جهان در آستانه قطع شدن است و در این میان اطرافیانش هر کدام به دلیلی نمی توانند با او همراه شوند، فرهادی قضاوت ما را نشانه رفته است در فضایی که فرزند قهرمان لکنت زبان دارد و نمی تواند درست از حق بگوید و معشوق قهرمان در تنگنای نگاه اجتماعی به حاشیه رانده می شود. از سوی دیگر قهرمان در داستان اولویت های انسانی را به چالش می کشد، آدمهایش دست به انتخاب می زنند و در نهایت در یک میدان بزرگ چیزی را از دست می دهند تا شاید چیز دیگری به دست بیاورند.

به عنوان مخاطب تمامی آثار اصغر فرهادی که نخستین اثر او رقص در غبار را همچنان اثری تاثیرگذار و خلاقانه می دانم و چهارشنبه سوری و جدایی نادر از سیمین و حتی گذشته که شاید کمتر به آن توجه شده است، را آثاری تاثیرگذار و مهم در مسیر سینمای ایران میدانم، فیلمهایی مورد توجه و تاثیر گذار که به دور از شعار زدگی و یا تلاش برای اثبات، حرفش را به آرامی و سادگی می زند و مهم تر مخاطب را در جایگاه بخشی از داستان به چالش می کشد. اصغر فرهادی این بار شهری را به عنوان محل رویداد داستان قرار داده است که چند شاخصه و نشانه مهم دارد، نخست اینکه شیراز به واسطه پیشینه تاریخی و نزدیکی به آثار باستانی کهن تخت جمشید و نقش رستم همواره منطقه ای مهم تاریخی در ذهن مخاطب است. دوم آنکه شیراز کلان شهری مدرن است که اگر چه هنوز درگیر مناسبات اجتماعی پایتخت نشده است اما فضایی متفاوت با دیگر استانها و فضای سنتی آنها دارد و فضایی دوگانه با پیش فرض های همیشگی مخاطب در مورد تهران دود زده و شلوغ و سرعتی دارد. سوم روحیه جمعی مردم شیراز در خصوص آرامش و نوع زندگی مردمان آن است که به عنوان پس زمینه در خصوص شیراز در ذهن مخاطب وجود دارد و به همین واسطه در هنگام تماشای قهرمان این موارد ناخودآگاه در ذهنش تداعی می شود.

اما به راستی قهرمان چرا همانند دیگر آثار فرهادی نیست؟

سینمای ایران از روزهای نخست تا کنون همواره بیشترین آسیب را از فضایی دو قطبی متحمل شده است، فضایی که تنها در آن موافق ومخالف حق اظهار نظر دارند و در این میان اکثر نقدها به این دو سمت گرایش پیدا کرده و چه بسیار نقد اصولی و سازنده که کسی به آنها توجهی نداشته است. سینمای اصغر فرهادی و شخص او نیز از این قاعده مستثنی نیست، پیش از قهرمان هم بسیاری او را ستایش می کردند و عده ای او را محافظه کار می دانستند، برخی سینمای او را در قله شاهکار و برخی فیلم هایش را تله تئاتر می نامیدند. عالم سینما و تئاتر و ادبیات ایران از این نمونه ها بسیار دارد، تا جایی که برخی چهره ها در چنان قله هایی قرار گرفته اند که اگر مخاطبی قصد انتقاد از اثری را داشته باشد یا بخواهد از سر سادگی بگوید من فلان کتاب را دوست ندارم یا از آن خسته شدم چنان متهم به ندانستن و بیسوادی می شود که یا ناچار می شود سکوت کند یا همراه با سایر موافقان برای آنکه نادان به نظر نرسد لب به تحسین بگشاید. اصغر فرهادی اما در طی این سالها ثابت کرده است هوشمندانه جهان پیرامونش را رصد می کند، جامعه، آدمها و داستان‌هایش را می شناسد و موج های پدید آمده در کنار خود و آثارش را درک می کند و چون می خواهد همچنان با فیلمهایش حرف دلش را بزند پس تنها به سینما می اندیشد. به عنوان یک بیننده حرفه ای سینما بخشی از توجه من به فیلم علاوه بر خود فیلم به بازخوردهای مخاطبانی است که در سالن به همراهشان فیلم را می بینم، من دو بار فیلم را یک بار در اکران نخست با حضور مدعوین و عوامل و بار دوم در سالنی دیگر با مخاطبان سینمایی دیدم و آنچه که در هردو دو موضوع، نظر مرا به خود جلب کرد یکی انتظار برای اتفاقی کنش مند و دومی بی حوصله گی و ملالی بود که در میانه بخش سوم فیلم مخاطبان را با خود درگیر کرده بود. برخلاف ستایشگران و تحسین کنندگان و بر خلاف کسانی که فیلم را اثری ضعیف در کارنامه فرهادی می دانند، قهرمان فیلمی با استانداردهای سینمایی است، نقاط قوت بسیاری از جمله داستانش را دارد اما دچار ایراداتی هم هست. قهرمان در کارنامه اصغر فرهادی و با مقایسه سایر آثارش، شاهکار و یا فیلمی متفاوت نیست، اما مقایسه با تولیدات سینمای ایران بالاتر است. آنچه قهرمان را با همه کشدار شدنی که در میانه اثر اتفاق می افتد و باعث خستگی مخاطب می شود تا پایان سر پا نگاه داشته موضوع و محتوا است، در واقع فرهادی همواره از جامعه پیرامونش چیزی را بیرون کشیده، صیقل داده و به مخاطب ارائه کرده است و این بار هم در آن موفق بوده است اما عملا داستانی که می توانست در مدت زمانی حدودا 100 دقیقه ای و با ریتمی بهتر و کنش مند تر به مخاطب عرضه شود بیهوده در زمانی طولانی عرضه شده است. این را فراموش نکنیم اگر بطور مثال جدایی نادر از سیمین با مدت زمان 123 دقیقه ای چنین احساسی در مخاطب ایجاد نمی کند تا فرصت کند به گوشی موبایل یا حرف زدن با همراهش بپردازد، دقیقا در کنش و کشمکش هایی قرار دارد که به واسطه روایت موازی چند داستان و شخصیت در دل داستان و فیلمنامه طراحی شده تا شش دانگ حواس مخاطب را به خود معطوف کند. سوژه و خط داستانی قهرمان ظرفیت این مدت زمان تدوین شده را ندارد و شاهد این مدعا را می توانید در هنگام تماشای فیلم و در سالن های نمایش به صورت عینی ببینید. در همین مقیاس اگر جدایی نادر از سیمین یا فروشنده در دل روایت داستانی با شخصیت پردازی ها و روایت های شخصی چند بعدی آدمها توانسته نخ اتصال مخاطب را به نحوی در دست بگیرد و فرصت رهایی نداشته باشد متاسفانه قهرمان در فیلمنامه و تدوین چنین کارایی ندارد، با تمام زیبایی های داستان و مفهوم تلخ و ترسناکی که ایده فیلم در پی مطرح کردن آن است از آن همراهی و همدلی زیاد خبری نیست. در واقع قهرمان در فیلمنامه و در بخش هایی دچار مشکل است که همین موارد باعث فاصله گرفتن مخاطب از اثر می شود: به طور مثال: شخصیت پردازی آدم ها و گذشته آنان عملا در فیلم مطرح نمی شود این در حالی است که بخش عمده ای از همذات پنداری مخاطب با کاراکتر از این طریق صورت می‌گیرد حداقل توقع این است که بدانیم رحیم که از همسرش جدا شده (در بازی امیرجدیدی هم جز برداشتی معمولی از یک آدم ساده و بیچاره نمی بینم) چگونه است که در عین یک ازدواج ناموفق، بدون داشتن هیچ شغل و یا حتی مسکن و داشتن یک فرزند در حالی که همچنان وابسته به حمایت خواهر است چه شاخصه انسانی خاصی دارد که دختری که او را دوست دارد این چنین شیفته او و کمالاتش شده که اثری از آن به چشم نمی خورد؟ در مورد سایر شخصیت ها هم تا حدود بسیاری چنین اتفاقی را شاهدیم، هرچند در برخی آثار سینمایی موفق از جمله آثار قبلی فرهادی هم شاهد این بودیم که اطلاعات قطره چکانی به مخاطب داده می شود اما آن اطلاعات اندک به واسطه بازی بازیگر و موقعیت داستان پاسخگوی نیاز مخاطب است. (رجوع کنید به آدمهای جدایی نادر از سیمین که در چند برخورد رفتارمندی و درونیات آنها برایمان آشکار می شود) تصور می کنم فرهادی آنچنان اسیر محتوای درون اثرش شده که آن را بر همه چیز ارجح دیده است تا جایی که ضعف های فیلمنامه دور از چشم قرار گرفته است. یا این که چرا وقتی رحیم در طلافروشی فیلم تصویر زن را می یابد همان را به مسئولان فرمانداری و زندان خبر نمی دهد تا از طریق اداری خودشان تحقیق کنند؟ چرا نمی گوید فیلم طلا فروشی را به من نمی دهند اما مراجع قضایی امکان دریافتش را دارند؟ در واقع اگر اینجا رحیم این مسیر را برود عملا فیلمنامه به آن پایان نمی رسد. یا اساسا چه لزومی دارد یک باره در فیلمی که یکی از نقاط قوتش دیالوگ هایی واقعی و رئالیستی برآمده از شخصیت هاست یک باره در سکوتی که خود معنای بهتری دارد دیالوگ «دایی زندان چه جور جاییه؟» مطرح شود؟ مسلما قرار نیست همه ساخته های یک کارگردان، یک بازیگر و اصولا یک آرتیست عالی و شاهکار باشد، همانطور که در سینمای کیارستمی، سینمای مهرجویی و بیضایی و یا حتی کارگردانان مطرح هم هستند فیلمهایی که وقتی در کنار هم مقایسه می شوند کادر تای بالا و پایین جدول را پر کنند. قهرمان بخشی از توجه اش را مدیون نام اصغر فرهادی است، پس از دیدن نخست فیلم برای آنکه دچار لغزش فکری نشوم مجددا فیلم را دیدم و اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود اگر نام کارگردانی گمنام یا جوان بر این اثر بود واقعا شاهد اینهمه نظرات مختلف در مورد فیلم بودیم؟ در برخی اظهارنظرها در مورد قهرمان از تدوین اثر صحبت شده است که به زعم نگارنده یکی از مشکلات قهرمان تدوین آن است، چه دلیلی دارد برش ها و کات هایی که سر جای خودش نیست را دوست داشت و متفاوت دانست؟ اساسا کارکرد تدوین در سینما مگر فقط تقطیع نماهاست؟ چرا فرهادی که در سایر آثارش تدوین بخشی از فرم روایی و سازنده ریتم مناسب داستانش بوده در قهرمان از شکلی اینچنین استفاده می کند؟ بی تردید قصدم این نیست نظرات منتقدان سینما را رو در روی نظرات بینندگان دیگر قرار دهم اما چرا آن غرابت و نزدیکی که در نظر مخاطبان عادی سینما با منتقدان بود اینچنین در قهرمان به فاصله بدل شده است؟ اگر در فروشنده کنش اصلی و درگیری مخاطب در سینما در یک سوم پایانی فیلم با نگاه مضطرب به پرده سینما برای اینکه در آخر چه اتفاقی میان معلم و راننده وانت می افتد اتفاق می افتاد و سرانجام با سیلی مرد، مشت گره کرده مخاطب با نفسی از سر راحتی باز می شد در قهرمان اصولا چنین کنشی وجود ندارد. این را به ضعف تعبیر نکنید، فرهادی به عنوان کارگردان حق دارد دست به تجربه ای متفاوت بزند، داستانش را بدون پیچیدگی های همیشگی روایت کند اما باید این را در نظر بگیرد که مدت زمان روایت این داستان به دلیل نبود همان نمودار صعودی فیلمنامه های قبلی نمی تواند اینچنین با ریتمی کند روایت شود. قهرمان در جغرافیایی دیگر روایت می شود در شهری که خودش باید بخشی از روایت باشد و فضای فرهنگی و حتی بیان و گویشی متفاوت دارد. لهجه شیرازی بر خلاف لهجه های دیگر که شاید بر کلمه استوار است از هجاهای آوایی و آهنگین بهره می برد برای مخاطب غیر شیرازی شاید چندان حساسیتی وجود نداشته باشد اما بد نیست بدانید در خود شیراز لهجه شیرازی اصیل تنها در مناطقی از شهر شنیده می شود و هر چه از بخش سنتی و بافت قدیمی فاصله بگیرید لهجه متفاوت می شود و بی تردید به همین دلیل ساختاری کار با گویش شیرازی بسیار دشوار است. بازیگرانی همانند امیر جدیدی، محسن تنابنده و فرشته صدرعرفایی همه تلاششان را برای ایراد دیالوگ ها با لهجه مناسب به کار بسته اند و به جز امیر جدیدی که در بسیاری از لحظات فیلم گویشی شبیه کرمانی ها با ترکیب گویش منطقه قصردشت شیراز پیدا می کند مابقی آن را به خوبی حفظ کرده اند. امیر جدیدی اگرچه همه توانش را برای ایفای نقشی متفاوت به کار بسته اما با همه تعاریفی که طی این چند روز در فضای مجازی از بازی اش دیده و شنیدم، احساس می شود در جاهایی نقش را گم می کند، سادگی و بی دفاع بودن رحیم را از یاد می برد و آن را با نوعی بی ارادگی و چهره ای خنثی اشتباه می گیرد. بخشی از این بازی که در برخی لحظات یکنواخت جلوه می کند شاید به دلیل عدم درک مناسب بازیگر و مناسبات نقش باشد هرچند که عملا فیلم نامه هم در مورد پرداخت شخصیت او دچار ضعف است. در میان نقاط قوت قهرمان باید به بازی سایر بازیگران بومی اشاره کرد که مسلما از بابت لهجه مشکلی نداشتند اما به خوبی از توانایی هایشان و تجربیات قبلی که در صحنه تئاتر و فیلم کوتاه داشته اند مدد جسته اند و بازی هایی روان، مستند و تاثیرگذار را ارائه داده اند. بازیگرانی که علیرغم شایستگی های بسیاری که در بازیگری دارند به دلیل همان عدم توزیع عادلانه امکانات در همه استانها و مرکز گرایی در سایه مانده بودند. بازیگرانی که همانندشان در جای جای ایران بسیار است اما دانش و توانایی شان اندک نیست، با اینهمه ترجیح داده اند در دیار خودشان فعالیت کنند. در قهرمان چندین بازیگر توانمند حضور دارند که باید نام شان را به خاطر سپرد، بازیگرانی همانند علیرضا جهاندیده، سحر گلدوست، مریم شاهداعی، محمد جمالدینی، علی رنجبر و... بسیاری بازیگر جوان و میان سال که ایفاگر نقش های کوتاه دیگر هستند و به خوبی از ایفای نقش برآمده اند و چیزی از چهره ها کم ندارند. و فرهادی در این فیلم که تعدد بازیگران و نقش های اصلی و فرعی کم ندارد به خوبی توانسته توازن و بالانس میان نقش ها را حفظ کند و آن را به نحوی هدایت کند که ما بیشتر با لحظاتی مستند روبرو باشیم تا صحنه هایی قراردادی و یکی از نقات قوت قهرمان همین هدایت بازیگران است. اما پاشنه آشیل بازی های فیلم، نقش کوتاه اما مهمی است که سارینا فرهادی بر عهده دارد، اگر دختر فرهادی در جدایی نادر از سیمین بهترین گزینه برای آن روایت و آن پایان فوق العاده تاثیرگذار بود در قهرمان عملا با نقش و دغدغه هایش فاصله دارد و نتوانسته از عهده نقش دختری که شاهد دردمندی پدر و میراث دار غم های اوست بر بیاید و حتی در گویش و زبان نقش هم دچار مشکل است در حالی که قطعا با توجه با حجم استفاده شده از بازیگران بومی و مسلط به لهجه، فرهادی مجال استفاده از بازیگرانی دیگر را داشت. بازیگران کودک در فیلمهای فرهادی همواره مورد توجه بوده اند، اصولا واگذاری بخشی از داستان به کودکان و جهان آنان بخشی از مولفه های فرهادی است، رجوع کنید به دو دختر جدایی نادر از سیمین، بچه های خردسال درباره الی و کودکان فیلم گذشته، در قهرمان هم فرهادی از این مولفه بهره برده است اما آنچنان که باید آن رابطه میان نقش، بازیگر و مخاطب در دل درام ایجاد نشده است، بار اصلی که بر دوش بازیگر نقش سیاوش فرزند رحیم قرار گرفته است تا با آن مشکل گفتاری داستان را پیش ببرد عملا همدلی مخاطب را در پی ندارد و تنها به همین مشکل لکنت به عنوان بخشی برای پیشبرد داستان اکتفا می شود. قهرمان با نمایی از بالا رفتن رحیم از پله های آثار باستانی در حال مرمت پاسارگاد و در اعماق تاریخ دوره ای که مورد ستایش و توجه ایران است آغاز می شود. گویی فرهادی در یک نشانه گذاری از گذشته تا امروز را به چالش می کشد و در همان پایان تیتراژ نخستین رحیم ناچار است همان پله های طولانی را مجددا پایین بیاید. این شاید چکیده تمام آن چیزی است که قهرمان در پی بیان آن است، عرش و فرشی که آدمها به واسطه انتخاب هایشان و گاه به واسطه قضاوت ها به دست می آورند و چه تلخ است که در جهان امروز این فاصله طولانی تر، آدمها تنهاتر و بی‌کس تر و شلوغی دروغ در کنار حقیقت بیشتر و بیشتر می شود. جهانی که نه آنهایی که داعیه دلسوزی و اصلاح دارند و نه آدمهای عادی اش نمی توانند دست به عملی بزنند و همه چیز در یک بازی تلخ و قضاوتی از سر تسلیم پایان می یابد. قهرمان به واسطه همین نگاه فیلمی در خور توجه است که اگرچه همانند هر اثر هنری ضعف و قوت هایی دارد باید آن را دید و از تجربه تازه فرهادی لذت برد.

* به قلم نوید جعفری نویسنده و منتقد

*س_برچسب‌ها_س*