شنبه 3 آذر 1403

یک جهان سینمایی اگزیستانسیالیستی

وب‌گاه خبر آنلاین مشاهده در مرجع
یک جهان سینمایی اگزیستانسیالیستی

سه فیلم کوتاه حمید یوسفی اگرچه از حیث هویت دراماتیکی متمایز از هم هستند اما می‌توان رگه‌هایی از سنخیت معنایی را در آن‌ها پیدا کرد که جهان سینمایی یگانه‌ای را برمی‌سازد یا دست کم از جهان ذهنی واحدی می‌آید. مثلا چندلایه بودن قصه‌هایی که روایت می‌کند یا شخصیت‌هایی که می‌سازد. لایه‌هایی که سویه‌هایی مختلفی روانشناختی، فلسفی، جامعه شناسانه و نشانه شناختی را در فرم فیلم صورت کرده تا در پس...

در واقع او سعی می‌کند تا در عین نشان دادن آنچه که می‌خواهد بگوید به ماهیت بصری سینما وفادار باشد، در عین اینکه سویه‌های انتزاعی و تاویل پذیر همان موقعیت‌ها هم در لایه‌های درونی‌تر گنجانده شده که باید در یک مواجهه تحلیل‌گرانه به بازنمایی آن دست زد. در اینجا به سه فیلم کوتاه او به شکل مستقل خواهیم پرداخت که در عین حال برساخته از یک جهان ذهنی با روایت‌های متفاوت است.

سینما، نمایشگاه مجهول و داستان ما

نام نخستین فیلم کوتاه حمید یوسفی در واقع محتوا و مضمون آن را هم روایت می‌کند، چنانکه می‌توان گفت این فیلم، درباره نمایشگاه مجهول و روایت‌های ما مخاطب است. اگر عمیق‌تر شویم در واقع این فیلم کوتاه، روایتی از خود سینما، ماهیت و کارکرد آن است. به این معنا که ما در قاب سینما و پرده نمایش با یک موقعیت یا شخصیتی روبرو می‌شویم که برای ما مجهول است و هر کدام از ما به مثابه مخاطب به تفسیر و خوانش خود از آن اثر دست می‌زنیم و در واقع داستان خود را روایت می‌کنیم. فیلم در واقع داستان تابلویی است که از دوران قاجار به دست ما رسیده است و نقاش و داستان تابلو نامشخص است. در اینجا با یک تابلوی نقاشی مبهم و پر رمز و راز مواجه هستیم که به مثابه یک ابژه بیرونی و امر واقع، تصویری از زن نشسته بر صندلی در یک خانه ایرانی را نشان می‌دهد که نگین یک گردنبند به جای صورتش نشسته اما هر کدام از تماشاگران این تابلو، بنا به تخیل و تحلیل خود به رمزگشایی و خوانش آن دست می‌زند. یکی آن را تصویر زن ایرانی از منظر نقاشی غربی می‌داند، دیگری می‌گوید نقاش خودش را در بوم کشیده، یکی آن را حاصل یک خواب و دیگری بازتاب یک کابوس می‌داند. این خیلی شبیه به تجربه سینما و فیلم دیدن است. گویی قاب این نقاشی با قاب و پرده سینما همسان‌سازی شده که هر کس با تماشای آن گویی به تماشاگه راز نشسته و دست به رمزگشایی از آن می‌زند. ضمن اینکه در هر تاویل و تخیلی که از تماشاگر این تابلو می‌بینم به جهان درونی آن رفته و گویی قاب جان می‌گیرد و واقعیت پیدا می‌کند. آنگاه هر کسی، قصه خودش را از آن می‌سازد و به قرائت و روایت آن می‌پردازد. در لایه درونی‌تر این وضعیت و فراتر از استعاره سینما، این فیلم به نوعی، پلورالیسم و تکثرگرایی فلسفی را هم بازنمایی می‌کند. به این معنا که انسان‌ها در مواجهه با یک واقعیت بیرونی، آن را به جهان ذهنی و خیالی و انتزاعی و فردی خود را برده و تحلیل و برداشت خود را از آن ارائه می‌دهند. درواقع فیلمساز در این فیلم کوتاه، هم خوانشی نمادین از ماهیت سینما و شیوه مواجهه مخاطب با آن را بازنمایی می‌کند و هم از یک رخداد فلسفی - روانکاوانه در مواجهه آدمی با جهان پیرامونی و پدیده‌های گوناگون حرف می‌زند تا در نهایت از نسبت واقعیت، حتی واقعیت تصنعنی و خلق شده مثل یک تابلو نقاشی یا هر اثر هنری دیگر حرف می‌زند. آن تابلوی مجهول چیزی شبیه نظریه مثل افلاطون است که هم ارجاع نمادین به سینماست و هم تفسیری از شیوه مواجهه آدمی با جهان واقعیت. از حیث ساختار فرمی هم اگر نگاه کنیم با یک فیلم کوتاه کلاژی مواجه هستیم که کمتر در این فضا فیلم کوتاه ساخته شده است.

سمعک

«سمعک» در بستر یک موضوع و موقعیت اجتماعی که با مسئله مهاجرت گره خورده، به روایت روانکاوانه یکی از مهمترین تجربه‌های بشری یعنی ترس می‌پردازد. قصه از این قرار است که الهه و هوشنگ که چند ساعت تا پروازش و مهاجرتش از کشور بیشتر نمانده به آپارتمان محل سکونتشان و در واقع به خانه همسایه شان دزد می‌زند و این موجب چالش بین آنها می‌شود. چالشی که البته ریشه دار است و حالا به واسطه یک رخداد، عریان می‌شود. یک اتفاقی بیرون از خانه می‌افتد؛ یک دزدی که ما آن را نمی‌بینیم اما نشانه‌هایی صوتی از آن را می‌شنویم. در واقع با حذف یا عدم نمایش یک واقعیت، قصه تعریف می‌شود تا از واقعیتی دیگر خبر دهد. واقعیتی در بیرون خانه یعنی دزد رخ می‌دهد تا ما با واقعیت درونی هوشنگ و ترس او آشنا شویم. الهه سمعک می‌زند و در واقع مشکل شنوایی دارد اما دقیقا اوست که این صدا را می‌شنود. هوشنگ اما به دلیل ترس خود را به نشنیدن می‌زند. این پارادوکس، موقعیتی را شکل می‌دهد تا واقعیتی را عیان کند. واقعیتی درباره ترس. ما با دو نوع ترس در اینجا مواجه‌ایم که هر دو را در هوشنگ می‌بینم. او هم از دزد می‌ترسد و مواجه شدن با او و هم از اینکه دیگران پی به ترس او ببرند. در واقع آن ترس مهمتر همین است. ترس از ترسو خوانده شدن. درست به دلیل همین ترس از قضاوت شدن یا رسوا شدن است که هوشنگ دست به تحقیر زنش می‌زند تا ترسش را پشت آن پنهان کند. این تحقیر دیگری در واقع از حقارت خودش می‌آید که به عنوان یک مرد نمی تواند نقطه امن و امنیت زنش باشد. هوشنگ درست برخلاف الهه که با اینکه می‌داند مسافر است و دزدی خانه همسایه نیازی به پاسخگویی آنها ندارد اما احساس مسئولیت بیشتری نسبت به هوشنگ دارد. هوشنگ خود را به ندیدن و نشنیدن می‌زند تا از زیر بار مسئولیت شانه خالی کند. درد الهه دقیقا همین است. اینکه نمی تواند به هوشنگ به عنوان مرد زندگی اش تکیه کند و نمی تواند همسر خوبی باشد. به قول ترانه علیدوستی در سریال شهرزاد؛ عاشق ترسو، عشق را هم ضایع می‌کند. ترس بزرگ الهه همین است. ترس از تنهایی. حمید یوسفی در یک فضای بسته و داخلی، در یک خانه و با ترسیم چند دقیقه از یک رابطه زناشویی، به یکی از مهمترین چالش‌های روابط زن و مرد در جامعه ما می‌پردازد و آن را در خوانشی روانکاوانه به نمایش می‌گذارد.

ابوالهول

حمید یوسفی با استعاره از مجسمه ابوالهول تلاش می‌کند تا در اینجا هم با تکیه بر تمی روانشناختی به مسئله ترس بپردازد. این بار در یک کودک و با ارجاع به عقده ادیپ در روانکاوی فرویدی. مجسمه ابوالهول یا پدر ترس، غول افسانه‌ای مصر باستان و اسطوره ادیپ، مخلوطی از انسان و حیوان، شبیه سر انسان با پوشش زنان زمان مصر باستان است. در واقع فیلم کوتاه «ابوالهول» برداشتی آزاد از نمایشنامه ادیپ شهریار نوشته سوفوکل است. با ارجاع به این نمایشنامه و زیرمتن آن که به روانکاوی فروید از عقده ادیپ برمی گردد در اینجا ترس از پدر در میل و عشق به مادر که اینجا به زن همسایه فراافکنی شده در کانون درام قرار می‌گیرد. به نظر می‌رسد فیلمساز در سومین تجربه خود در ساخت فیلم کوتاه، بیش از تاکید بر مضمون به فرم و شیوه روایت آن اتکا می‌کند و در واقع مسئله کارگردانی در اینجا برجسته می‌شود. به همین دلیل وسواس بیشتری در میزانسن و چیدمان آن، قاب بندی‌ها و رنگ را شاهدیم که گرچه در دو اثر قبلی هم بودند اما انگار در اینجا سویه‌های فرمالیستی فیلم پررنگ‌تر شده است. ضمن اینکه با موقعیتی در جهان مدرن و حتی فضاسازی و معماری یک خانه مدرن مواجه هستیم که قرار است در آن، یک موضوع اسطوره‌ای بازنمایی شود. آنچه در نهایت هسته معنایی این فیلم را برمی‌سازد، مسئله ترس و نسبت آن با هویت و بحران آن است که ریشه در تجربه‌های زیسته دوران کودکی دارد. فیلم تلاش می‌کند تا با رویکردی روانشناختی، ریشه‌های ترس مردانه را در دوران کودکی و در نسبت با عقده ادیپ روایت کند.

***

آنچه از سه فیلم کوتاه حمید یوسفی می‌تواند جهان سینمایی او را صورت کند، نوعی سینمای اگزیستال است که با رویکردهای روانکاوانه تلاش می‌کند تا با ورود به لایه‌های درونی قصه و شخصیت‌های قصه اش، مواجهه انسان با پدیده‌های پیرامونی زندگی‌اش که زیست - جهان او را شکل می‌دهد، جهانی سینمایی خلق کند که بتوان در آن با انسان و مسائل وجودی‌اش آشنا شد. از این حیث اگرچه این قصه در بستر تاریخی سرزمینی به نام ایران روایت می‌شود، اما موضوعاتی جهان شمول و بشری را مطرح می‌کند که می‌تواند با مخاطبان متنوع دنیا ارتباط برقرار کرده و آنها را به تامل در خویش و در نهایت به خودآگاهی برساند. به همین دلیل می‌توان رد پای نوعی جسارت و تجربه گرایی را در فیلم‌های او دید که مخاطب را فراتر از مرزهای سرگرمی برده تا به مرزهای خودآگاهی برساند.

5757

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1861074