آخرین لحظههای زندگی یک شهید پیش از آغاز رسمی جنگ
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، شنبهای، سال 1336 در شهر ایلام از ایل «دهبالایی» متولد شد و ظهر پنجشنبه 20 شهریور سال 59 در حالی که هنوز جنگ تحمیلی به صورت رسمی آغاز نشده بود، در منطقه مرزی بهرامآباد از توابع شهر مهران در هنگام مقاومت در برابر تهاجم دشمن به مرزهای کشور به شهادت رسید. او در حالی که گلولههای «توپ 120 میلیمتری» را به سمت دشمن شلیک میکرد تا پاسخی به گلولهباران...
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، شنبهای، سال 1336 در شهر ایلام از ایل «دهبالایی» متولد شد و ظهر پنجشنبه 20 شهریور سال 59 در حالی که هنوز جنگ تحمیلی به صورت رسمی آغاز نشده بود، در منطقه مرزی بهرامآباد از توابع شهر مهران در هنگام مقاومت در برابر تهاجم دشمن به مرزهای کشور به شهادت رسید. او در حالی که گلولههای «توپ 120 میلیمتری» را به سمت دشمن شلیک میکرد تا پاسخی به گلولهباران دشمن بعثی دهد، با اصابت گلوله توپ به سنگرش جاودان شد. علی زاهدپور از همرزمان این شهید میگوید: «صبح روز 20 شهریور سال 59 در سپاه مهران همراه ایشان بودم. با هم به سمت بهرامآباد رفتیم. شنبهای گلولههای خمپاره 120 میلی متری را خرجگذاری و براساس گراهای قبلی به سوی دشمن شلیک کرد. دشمن به شدت دهکده متروکه بهرامآباد و باغات اطراف و پاسگاه ژاندرمری را زیر آتش خود داشت و با انواع سلاحهای سنگین توپ و خمپاره این منطقه را هدف قرار داده بود. هر بار قسمتی از ساختمانی که در آن پناه گرفته بودیم بر سرمان فرو میریخت و ناچار جای خود را عوض میکردیم. تبادل آتش تا ظهر ادامه داشت. برای لحظهای از شدت آتش کاسته شد و این فرصتی شد تا رزمندگان غسل شهادت را در جویبار کنار دهکده بجای آورند. شنبهای هم مثل سایرین غسل شهادت کرد و در کنار دیواری متصل به سنگر مشغول نوشتن شد. فکر کردیم «گرا»ها را ثبت میکند لذا توجهی نکردیم و به خواندن نماز ظهر و عصر مشغول شدیم. ساعتی بعد آتش دشمن شدت پیدا کرد. شنبهای که بعد از خواندن نماز ناهار میخورد، غذا خوردن را ناتمام گذاشت و به محل استقرار «خمپاره 120» و از من خواست دیدهبانی کنم. گلولهها را یک به یک آماده و به سمت هدف شلیک میکرد. وقتی گلوله چهارم را آماده میکرد ناگهان گلوله توپ دشمن درست وسط سنگر خمپاره فرود آمد و انبوهی از گرد و غبار و دود انفجار همه جا را پوشاند. لحظاتی بعد به سمت سنگرش رفتم. افتاده بود و سجده خون بجا میآورد. صدایش زدم، اما او شهید شده بود. در حین انتقال پیکر مطهرش، از تکه مقوایی که همراهش بود فهمیدیم وصیتنامهاش را دقایقی قبل از شهادتش نوشته است. او این چنین وصیت کرده است: «بسم اله الرحمن الرحیم بسم اله القاصم الجبارین به خدا راهم را تشخیص دادهام و خدا را دیدهام و هدف و مقصد را شناختهام و دشمن را نیز به عیان دیدهام. پس چرا بر این مرکب خوشبختی که آگاهی میباشد به سوی الله به پیش نتازم و قلب دشمنان حق و حقیقت را آماج گلولههایم قرار ندهم و در این راه به شربت شهادت، چون دیگر برادرانم نائل نگردم.»