آرزوی حامد که در روز آزادی نبل و الزهرا محقق شد
بسیجی عاشق کربلاست و کربلا را توی مپندار شهری است در میان شهرها، یا نامی، درمیان نام ها. نه! کربلا حرم حق است و هیچ کس را جز یاران اباعبدالله علیه السلام راهی به سوی حقیقت نیست.
بسیجی عاشق کربلاست و کربلا را توی مپندار شهری است در میان شهرها، یا نامی، درمیان نام ها. نه! کربلا حرم حق است و هیچ کس را جز یاران اباعبدالله علیه السلام راهی به سوی حقیقت نیست.
خبرگزاری مهر، فرهنگ و اندیشه - زهرا زمانی:چند خطی برای سالروز تولد شهید مدافع حرم حامد کوچک زاده که سودای رهایی شیعیان شهر نبل، کربلایی اش کرد.
حدود سه ماهی از آزاد سازی خرمشهر در نبرد الی بیت المقدس سپری شده بود، که حامد پا به این کره خاکی گذاشت. بچه محله انبار نفت شهر رشت، خیلی زود قد کشید و بزرگ شد، بزرگ بزرگ.
حامد کوچک زاده از خطه مرد خیز سردار جنگل، چنان رابطه اش با شهدا و بچه های دوران جنگ صمیمانه شد که خیلی ها حسرتش را می خوردند. حامد برای شناخت بیش تر فرهنگ دفاع مقدس و آشنایی با شهدای جنگ تحمیلی اکثر کتاب های جنگ را بارها بارها خوانده بود. او هیچ فرصتی را برای مطالعه این کتاب ها از دست نمیداد. همین ارتباط معنوی حامد با شهدا چنان معرفتی به او داد که بی قرار و سرمست دنبال روزنه ای برای ورود به خلوتکده شهدا بود. تا این که فرصت حفاظت از حرم عمه سادات و حمایت از پیروان بی دفاع مکتب اهل بیت در سوریه، برای او فراهم شد. او چنان مشتاق رفتن بود که وابستگی اش به همسر و دو دردانه اش؛ ریحانه و فاطمه هم نتوانست سد راه این شوق مقدسش شود. حامد کوچک زاده به جبهه سوریه رفت و در دفاع از شیعیان مظلوم شهرهای نبل و الزهرا از خود بزرگی ها نشان داد و سرانجام در آستانه شکستن محاصره شهر نبل، کربلایی شد و به رفقای شهیدش پیوست.
امروز به مناسبت سالروز تولد این شهید بخش هایی از کتاب مستند زندگی نامه بی قرار را مرور می کنیم:
ایرباس ای 300 در هوای تاریک فرودگاه دمشق فرود آمد. بچه ها از هواپیما پیاده شدند و یک راست رفتند به یک سالن مخصوص. بعد از یک سری توضیحات و توزیع پلاک، شبانه آنها را بردند زیارت حضرت زینب و حضرت رقیه. بیش تر بچه ها اولین بارشان بود. در هر زیارتگاهی حدود نیم ساعت ماندند. برای استراحت، آن ها را بردند در یک مدرسه، تا فردا ظهر آنجا ماندند تا این که با پرواز غروب رفتند حلب. نیروها حدود یک هفته در پادگان الحاضر ماندند و در این مدت کارهای مربوط به تجهیزات انجام گرفت. کم تر از 200 نفر نیرودر آن اعزام به مناطق عملیاتی سوریه فرستاده شد.
هدف اصلی عملیات پیش رو این بود که مردم شهرهای نبل و الزهرا از محاصره دشمن خارج شوند. این دو شهر با بیش از 50 هزار نفر جمعیت نزدیک به چهار سال در محاصره بودند. مردم از ترس تروریست هایی که اطراف شهر کمین کرده بودند، نمی توانستند کاری کنند. بالاخره از آمادگی های و تمرین های زیاد عملیات ساعت دوازده و ده دقیقه نیمه شب، با رمز یا فاطمه الزهرا آغاز شد. حامد جانشین پدافند بود. قرار بود تا زمانی که غافلگیری دشمن هیچ کدام از ادوات شلیکی نداشته باشد. از ساعت دوازده و ده دقیقه که رمز عملیات اعلام شد، پدافند فقط به گوش بود تا دستور بیاید.
نیم ساعت بعد کارادوات و پدافند به نحو جدی شروع شد و شلیک ها صورت گرفت. شلیک ها به صورت دید مستقیم و غیر مستقیم بود. خمپاره و 107 که به صورت منحنی شلیک می کنند، دید مستقیم ندارند. اما 23 که حامد با آن کار می کرد جز آتش های مستقیم بود. هرجایی توی این مقطع خلایی بود و لازم بود، حامد زیرآتش می گرفت. بچه های پدافند در عرض بیست دقیقه بیش از 800 گلوله توپ روی سر تروریست ها ریختند. دشمن در این آتش و سر و صدای وحشتناک، تلفات می داد و وحشت زده شده بود. در آن محدوده یک کیلومتری حتی یک گلوله هم اشتباه نرفت. اگر یک گلوله اشتباه می رفت، صد متر آن طرف ترش نیروهای خودی داشتند عملیات می کرد. بعد از 20 دقیقه آتش را قطع کردند. دشمن آماده بود تا در خاکریزها بجنگند، اما دیدند عقبه ها سقوط کرده است. آنها کاملا دور خورده بودند. اما چاره ای نداشتند جز مقاومت و کشته شدن!
میانه میدان محدوده ای بود که از اولش هم معلوم بود به یک گره ای برمیخورد. یکی از فر ماندهان گفت: دشمن در این محدوده مقاومت سختی میکند. نیم ساعتی آتش ها را به آن سمت هدایت کردند تا بتوانند یک مقدار دشمن را زمین گیر کنند. بعد از نیم ساعت که آتش را قطع کردند، نیروها آنجا را هم گرفتند. تا نزدیکی های چهار صبح درگیری ها ادامه داشت. بنا بود نیروها عقبه را مستحکم کنند و از پشت یا از روبه رو به آن خاکریز مستحکم بزنند. اما نمیشد. خوشبختانه تلفات نیروها کم بود. با توجه به روحیه نیروها، فرمانده عده ای را فرستاد تا هر طور شده آن خاکریز را تا قبل از اذان صبح بگیرند.
نزدیک اذان صبح، نیروهای 16 قدس گیلان به خاکریز زدند. قبل از اذان، سردار، توی بی سیم قرارگاه، سه تا الله اکبر گفت و اعلام کرد خط نبل و الزهار آزاد شده است. همه از خوشحالی اشک شوق می ریختند. بلافاصله دستور دادند لودر بیاید و خاک ریزها را باز کنند. لودر اول که سوری بود، راه را گم کرد. یک لودر دیگر آوردند که از بچه های خودمان بود. خاکریز را باز می کردند و تروریست ها از فاصله کم تر از صد متری تیراندازی میکردند. از دست دادن خاکریز برایشان خیلی سخت بود. آن ها همچنان در سوراخ ها و زیرزمین ها مقاومت می کردند. وقتی جاده باز شد، ماشین ها آژیرکشان رفتند. چندتا از نیروها مجروح شده بودند. مجروحین را به عقب منتقل کردند. وقتی دشمن متوجه شد راه باز شده و ماشین عبور می کند، ناامید شد. همان تعداد کمی هم که مقاومت میکردند، زدند به درخت های زیتون و فرار را درپیش گرفتند.
نوک پیکان این عملیات شکست محاصره نبل و الزهرا لشکر 16 قدس گیلان بود. اگر لشکر 16 به هر دلیلی شکست می خورد و عقب نشینی میکرد، دیگر کسی نمی توانست عملیات کند. همه یگان ها بعد از لشکر 16 بودند و باید از سمت چپ و راست آن حرکت میکردند.
بچه ها خودشان هم نمی دانستند دامنه کاری که کرده اند، چقدر وسیع است. همان بعدازظهر، جبهه دشمن باز شد و نبل آزاد شد. دو ساعت بعد از آن، یگان دیگری با ماشین وارد روستای حردتنین شد. جبهه دشمن کاملا فرو ریخته بود. فردا صبح ادامه مسیر طی شد. روستای کوچک معرسه الخان، مرز بین نبل و نیروهای معارض بود. خاک ریز ضعیفی هم آنجا بود. بچه های نبل به خاک ریز حمله کردند. آن خاک ریز هم سقوط کرد. بعد از فتح با شکوه، نیروها باید مراقب پاتک دشمن می بودند. پدافند و تثبیت منطقه سخت تر بود. سرعت عمل نیروهای معارض بالا بود و نگه داشتن مناطق آزاد شده خیلی سخت تر. چون اهمیت کار خیلی بالا بود، نیروهای لشکر گیلان فردای عملیات را هم آن جا ماندند. آن شب، تا ساعت دوازده و نیم بیدار بودند. دشمن یک مقدار شلوغ بود. فرمانده با دکتر رفت بالای ساختمان و منطقه را نگاه کردند. حامد هم آنجا بود. تکفیری ها توی دو تا ساختمان سیصد متری موضع گرفته بودند و تیراندازی میکردند. از پنج صبح روز قبل از عملیات تا فردای عملیات که باید کارهای تثبیت مواضع انجام می شد. حامد پلک روی هم نگذاشته بود. هوا سرد شده بود و صدای انفجارها هم کم و بیش ادامه داشت.
ساعت دو نیمه شب بود. که یک مرتبه صدای انفجاری از فاصله چهار پنج متری به گوش بچه ها رسید. بچه ها دور و بر را نگاه کردند. گلوله به بالای ساختمان اصابت کرده بود. صدای بچه ها بلند شد که حامد را صدا میکردند و داد می زدند: آمبولانس! امدادگر... ماشین جلوی ساختمان رسید. حامد را پشت ماشین دراز کردند. از پشت گردن حامد خون می آمد. دکتر حامد را معاینه کرد اما چند لحظه بعد سری تکان داد و رو به فرمانده گفت: حاجی تموم کرده....
حامد کوچک زاده درست در روز آزادی نبل به شهادت رسید...
منبع: بی قرار، احسان احمدی