«آن سوی باد» یک حدیث نفس از اورسن ولز
این فیلم مستندنما به کارگردان کهنهکاری میپردازد که تلاش میکند با جهان پیرامونش و صنعت فیلمسازی پیشرفته کنار بیاید و خود را وفق دهد؛ کارگردانی که وجود خارجی ندارد و به نوعی میتوان او را برآمدی از درونیات و حدیث نفس اورسن ولز کارگردان این اثر میپردازد.
«آن سوی باد» به روایت سرگذشت کارگردان کهنهکاری میپردازد که تلاش میکند با جهان پیرامونش و صنعت فیلمسازی پیشرفته کنار بیاید و خود را وفق دهد. مشکلات حقوقی و مالی در آن زمان مانع از اتمام ساخت این فیلم شد و پس از فوت ولز در سال 1985، پرونده این فیلم
به گزارش «تابناک»؛ «آن سوی باد / The Other Side of the Wind» داستان یک کارگردان افسانهای، «جیک هانافورد»(جان هیوستون) و مشکلات و مخصمههای او در راه ساخت آخرین فیلم سینماییش را روایت میکند. با در نظر گرفتن اینکه بیش از 40 سال طول کشید تا آخرین اثر «اورسون ولز» شکل چیزی بگیرد که بتوان به آن «فیلم سینمایی» گفت، اولین سوالی که باید پرسید این است که آیا این فیلم کاملا به هدف خود رسیده است و تحقق یافته است؟ جواب (کم و یا بیش) مثبت است.
تیم سختکوش متشکل از افراد حاضر در بایگانی و تکنسینها که بر روی «آن سوی باد» کار کردند توسط تدوینگر برندهی جایزهی اسکار برای فیلم «گنجه درد / The Hurt Locker» یعنی «باب موراسکی» هدایت شده اند. آنها بیش از صدها ساعت از تصاویری که از اثر آخر «اورسون ولز» باقی مانده بود را در اختیار داشتند، یادداشتهای او نیز در دسترس بود گویی که انگار یک اثر سینمایی مقدس باستانی بودند. چیزی که در نهایت کار آنها به دست ما میدهد یک اثر قابلتماشای عجیب و غریب است و «اورسون ولز» نیز در این فیلم زنده است و حضورش احساس میشود. شما میتوانید حضور پرقدرت دیانای او در این اثر را با اتمسفر شیطانی آن حس کنید.
حال این فیلم واقعا فیلم خوبی است یا نه؟ یک آش که همه چیز در خود دارد یا داستانی که قبلا هم دیدهایم؟ یک اثر هنری یا یک تحفه؟ بزارید اینگونه بگویم که این اثر تقریبا ملغمهای از تمام آنهاست. «آن سوی باد» تعداد زیادی شخصیت دارد (اگرچه برخی از آنها تنها بر روی صفحه ظاهر میشوند، چند دیالوگ میگویند و سپس محو میشوند). فیلم ساختاری آزاد و رها و جریاندار دارد و در عین حال وحشت و ترس داخل اتمسفر هالیوود را نیز به خوبی نشان میدهد.
فیلم همچنین گویی قطعاتی تکهتکه شده است و با انواع مختلفی از تصاویر (دوربینهای 35 میلیمتری و 16 میلیمتری، سیاه و سفید و رنگدار) نیز روبهرو خواهید بود، اگرچه این فیلم که «اورسون ولز» آن را در طی یک پروسهی 6 ساله از 1970 تا 1976 ساخته است، صرفا به خاطر اینکه وی قبل از تکمیل کردن آن مرده است، فیلم تکهتکهای نیست. طبق شواهد، فیلم تکهتکه همان چیزی میبود که «ولز» در صورت تمام کردن آن شاهدش میبودیم.
«ولز» 55 ساله بود که از اروپا بازگشت تا کار بر روی این پروژه را شروع کند. او از ابتدا این اثر را به عنوان فیلم بازگشتش در نظر داشت و قرار هم بوده که یک شاهکار بسازد؛ حکم نهایی «ولز» دربارهی هالیوود، رسانه، فرهنگ جدید جوانان و سیاست پیچیده و سخت ساخت فیلم. اما فیلم همچنان با همان سیستم نظری فیلم کم خرج، که «من دارم فیلمم را با هر چه که دم دست است میسازم» ساخته شده است، همان سبکی که ولز در دههی قبلی کار خود هم آن را در پیش گرفته بود.
سبک بصری در حال مرگ آن فیلمهای آخر به نوعی یک آرزو نیز بوده است. «ولز»، نابغهای که توسط سیستم هالیوود کشته شد، خود را تبدیل به درجهی نهایی یک فیلمساز مستقل و خارج از سیستم کرده است در عین حال سوالی که در سال های آخر عمرش برای وی پیش آمده بود و در آثارش نیز قابل مشاهده است، این نکته است که بدون بودجه یا عوامل کار، و یا عملا بدون یک استودیویی که بتواند کارگردان را پشتیبانی کند، آیا وی میتواند فیلمی را به گونهای که دوست دارد - زوایای دوربین، دیالوگهای خاص و جهانبینی خودش - بسازد که تبدیل به یک جادوی واقعی، یک فیلم «اورسون ولز» شود؟
این ایده بسیار جالب است اما خب گذر از این نکته که شاید دلیل اصلیای که «ولز» هیچوقت «آن سوی باد» را کامل نکرد، این است که تا حدی تمایلی به این کار نداشت. برای او، پروسه و جادوی فیلمسازی چیزی بسیار مهمتر از پایان ساخت فیلم بود. هیچوقت فیلم را تمام نکردن شیوهای خودبزرگپندارانه و در عین حال خودنابودگرانه برای ولز بود تا بگوید در جایی که هالیوود فیلم میساخت، نوع فیلمسازی او بود که باعث تعالی آثار میشد. خالص بودن این پروسه مهمترین نکته بود.
این روش مستقلبودن و هنر خالص و زندگی برای هنر در «آن سوی باد» این فیلم را تبدیل به اثری از اغراقهای هالیوودی کرده که به طرز خندهداری، تبدیل به یکی از آفات تولیدی این سیستم میشود. هالیوود از دید «ولز» آن کارخانهی رویایی بود که به شما اجازه نمیداد حقیقت را بگویید.
در ابتدا، ما گویی در حال مشاهدهی فیلمی هستیم که خودش نیست. 20 دقیقهی ابتدایی اثر بسیار تکاندهنده است، فیلم مرتبا شخصیتها و دیالوگهای مختلف را به سوی ما پرتاب میکند که هیچکدام عملا صحنه یا سکانسی را تشکیل نمیدهند. گویی که «ولز» با مفهوم وحدت سکانس و معنای آنها آشنایی نداشته است، شاید هم یک انتخاب سبکی بوده است یا حتی یکی از پیامدهای فیلمبرداری بداههطور. گرچه حتی اینجا نیز «آن سوی باد» چیزی جز یک اثر جذاب متفاوت به سبک خودش نیست. از ابتدای اثر شما با بازیگرهای مختلفی که به سوی شما پرت میشوند مواجه میشود که مشخصترین آنها «پیتر بوگدانوویچ» است که نقش «بروکس اوترلیک» یک فیلمساز مغرور خودشیفته را بازی میکند که زیردست «هانافورد» است. یکی از استعارههای اثر این است که یک مستند راجع به «هانافورد» در حال ساخته شدن است که در آن هر جا را نگاه کنید هر کس یک دوربین در دست دارد و دربارهی داشتن دوربین صحبت میکند و این تبدیل به نظر «ولز» دربارهی دوران رسانهای دههی 70 میشود اما بهگونهای عمل میکند که گویی انتظار دوران «آیفون» را میکشد.
«آن سوی باد» خود را به عنوان یک اثر داستانگو معرفی نمیکند تا زمانی که به جایی میرسد که همه در خانهای برای جشن گرفتن تولد 70 سالگی «جیک» جمع شده اند. تمامی دوستان، همکاران، رفقا و هر کس که او میشناسد آنجا حضور دارد از جمله تعدادی از دشمنانش، برای مثال یک منتقد (سوزان استراسبرگ) که مدام به او نیش میزند و یا رفقای کارگردان جوان «ولز» مثل «پال مازورسکی» و «هنری جالوم» که نشسته و دربارهی جنگ طبقاتی صحبت میکنند. پس از مدتی، «جان هیوستون» با زیرچشمنگاهکردنهایش، همان حرکتی که بازیش در «محلهی چینیها»(Chinatown) را آنچنان شگفتانگیز کرد شروع به در دست گرفتن صحنه میکند و فیلم تازه آغاز میشود.
آیا «هیوستون» در حال بازی کردن شخصیت واقعی «ولز» است؟ بله و در عین حال نه. «هانافورد» که به اندازهی تاریخ سینما پیر است، تقریبا با مثابه هالیوود است و تمام رازهای کثیف و تاریک آن را میداند، رازهایی که خود او نیز مسبب برخی از آنها است. او جملات تاثیرگذاری همچون «من فکر میکنم که ساختن یک فیلم خوب کار نسبتا آسانی است، البته نه یک فیلم عالی؛ مسئلهی آن کاملا جدا است» یا «قرض گرفتن از دیگران اشکالی ندارد تا زمانی که از خودمان قرض نگیریم».
هانافورد بخشی از هالیوود در دوران قدرت است، بهگونهای که «ولز» پس از ساخت «همشهری کین»(Citizen Kane) هیچوقت نبود اما او همچنان یک یادگار نیز هست. سیستم استودیوییای که «هانافورد» در آن افسانهی خود را ساخت متلاشی شده است و یک هالیوود جدید - شاید هم پایان هالیوود در حال ظهور است. همچون «ولز» او در حال بازگشت از یک دوران تبعید در اروپا است در عین اینکه فیلمی که او قصد ساختش را دارد دست کمی از فیلم «ولز» ندارد. آن فیلم یک اثر جوانانه- روانشناسی به نام «آن سوی باد» است و ما بخشهایی از آن را می بیبینیم؛ ابتدا در جایی که «ویلی بویل»(نورمان فوستر)، دستیار «هانافورد» سعی دارد تا فیلم را به یک سرمایهگذار احتمالی (جفری لم) بفروشد اما او در میانهی کار صحنه را ترک میکند.
سخت است که او را مقصر بدانیم. فیلمی که درون فیلم قرار دارد قرار بود هجوی از یک تلنگر آنتونیونیگونه به جوانان باشد. فیلم در شروع همانند «نقطهی زابریسکی 2»(Zabriskie Point 2) است که «جان دیل»(باب رندوم) نقش جیم موریسون را به عنوان نقش اصلی بازی میکند که در کنار مناظر حوصلهای سربری میایستد و این مسئله برخلاف بازیگر نقش اصلی زن (که وی را به عنوان «بازیگر» میشناسیم است و نقش وی را «اوجا کادور» بازی کرده است. ما در ادامهی فیلم بیشتر از او میبینیم علیالخصوص هنگامی که جک در پارتی حضور مییابد و فیلم تبدیل به یک راک ان رول هیجانانگیز میشود. اما سخت است که بفهمیم نیت «ولز» از ساخت این صحنه چه بوده است. میتوانیم منظور برخی از صحنهها را بفهمیم اما فهمیدن مفهوم کلی اثر بسیار پیچیده است و اگر این اثر منظور «ولز» از روند ساخت فیلم های جدید هالیوود بوده است، فیلم به نظر خیلی به روز بوده است.
بخش بسیار جالبتر اما خود مهمانی است که همچون ملغمهای از هجویههای نیشدار است. دیالوگها در «آن سوی باد» ضربات سهمگینی را وارد میکنند. «جیک هر چقدر که به پیش میرورد، همه چیز را از خودش در میآورد». «آن مرد آلوده به ملتزمین است». «همینگوی که قلابش را رها کرد بیش از حد بزرگ شده است. «آقای «هانافورد» از اینکه تظاهر به بیخیالی کند لذت میبرد» و...
اگر حملات لفظی اثر را یک سبک هجوم در نظر بگیریم، سبک بصری اثر را میتوان برادر همان تکنیکهایی دانست که «ولز» با «ت مثل تقلبی» آغاز کرده بود. این فیلم همان زبان هیپنوتیزمی نابودکنندهی رسانههای مختلف را که «اولیور استون» در «قاتلهای مادرزادی»(Natural Born Killers) استفاده کرده را مستعمل کرده و این مسئله باعث شده که شما فکر کنید نکند «اولیور استون» بخش 40 دقیقهای مرتبط این اثر را هم دیده است یا نه.
بزرگترین لذتی هم که از دیدن این فیلم میبریم این است که «آن سوی باد» یک فیلم کاملا «ولزی» است. این فیلم بسیار شبیه به حس و حال و هوای او در «نشانی از شر»(Touch of Evil) است (برای من بهترین فیلم ولز پس از «همشهری کین») و همچنین به گونهای یک رزباد نیز دارد که همان همجنسگرا*یی مخفیانهی «جان دیل» است. این مسئله استعارهی ولز به شایعهپراکنیهای هالییود است.
اما بیایید صادق باشیم؛ «نشانی از شر» و «همشهری کین» قدرت هنری یکسانی دارند. «آن سوی باد» هر چقدر هم که روان باشد، در نهایت باز هم همان فیلمی است که ما دیگر نیازی نداریم دربارهی آن حدس بزنیم. چیزی که شما همچنان دربارهی آن حدس خواهید زد این است که فیلم چگونه میشد اگر «اورسون ولز» از ابتدا تا انتهای آن را میساخت.