جمعه 2 آذر 1403

احساس هویت مانع جداشدن نسل‌ها از تاریخ‌شان می‌شود

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
احساس هویت مانع جداشدن نسل‌ها از تاریخ‌شان می‌شود

سیده عذرا موسوی در بیست و نهمین نشست انجمن ادبی خورشید درباره داستان‌نویسی برای نوجوانان گفت: احساس هویت تاریخی پیونددهنده نسل‌های مختلف به یک‌دیگر است و مانع جدا شدن نسلی از تاریخش می‌شود.

سیده عذرا موسوی در بیست و نهمین نشست انجمن ادبی خورشید درباره داستان‌نویسی برای نوجوانان گفت: احساس هویت تاریخی پیونددهنده نسل‌های مختلف به یک‌دیگر است و مانع جدا شدن نسلی از تاریخش می‌شود.

به گزارش خبرنگار مهر، انجمن ادبی خورشید در بیست‌ونهمین نشست خود که به بهانه 18 تیر روز ادبیات کودکان و نوجوانان و نیز سال‌روز درگذشت زنده‌یاد مهدی آذریزدی، برگزار شد، به بررسی کتاب‌های آقای هادی حکیمیان در رده سنی نوجوانان پرداخت.

این‌نشست با حضور سمیه عالمی، معصومه امیرزاده، مرضیه نفری، سیده عذرا موسوی، مریم مطهری‌راد، فاطمه نفری و سیده فاطمه موسوی همراه بود.

در ابتدای نشست سیده عذرا موسوی به استفاده از ظرفیت‌های تاریخی برای نگارش داستان نوجوان اشاره کرد و گفت: شخصیت هر فردی در سنین کودکی و نوجوانی شکل می‌گیرد. او طی روند جامعه‌پذیری و فرهنگ‌پذیری، ارزش‌ها و هنجارهای جامعه خود را درونی می‌کند و بر اساس آن‌ها رفتار و اندیشه‌های خود را شکل می‌دهد. درواقع هویت عبارت است از مجموعه خصوصیات، احساسات و اندیشه‌های فردی و اجتماعی که فرد آن‌ها را از طریق توانایی کنش متقابل با خود و یافتن تصوراتی از خود به دست می‌آورد و در جواب سؤال «من کیستم؟» نمایان می‌کند.

وی ادامه داد: این میان، تحولات و فرآیندهای تاریخی در شکل دادن به احساس عمیق دل‌بستگی و تعلق به یک کشور مؤثر است. هم‌چنین خاطرات، رخدادها و حوادث، شخصیت‌ها و فرازونشیب‌های تاریخی در شکل دادن به انگاره‌های جمعی بسیار اثرگذارند. به‌عبارتی بُعد تاریخی هویت ملی عبارت است از آگاهی مشترک افراد یک جامعه از گذشته تاریخی و احساس دل‌بستگی به آن. احساس هویت تاریخی پیونددهنده نسل‌های مختلف به یک‌دیگر است و مانع جدا شدن نسلی از تاریخش می‌شود. بنابراین فقدان یا ضعف خودآگاهی تاریخی و علاقه و دل‌بستگی نداشتن به تاریخ مشترک، بحران هویت تاریخی را به‌دنبال دارد.

این نویسنده گفت: درک این نکته ضروری است که نقشه راه آینده از گذشته می‌گذرد. افراد یک جامعه باید تاریخ گذشته را با دقت بخوانند تا بتوانند با اصلاح اشتباهات و در سایه عبرت‌آموزی تاریخی به نقشه‌های بی‌نقص‌تری برای آینده خود و جامعه‌شان برسند. بنابراین خلق رمان تاریخی یکی از کلیدی‌ترین ابزار برای خواندن گذشته یک ملت و بازیافتن ریشه‌ها و هویت آن‌هاست.

هادی حکیمیان قصه‌گوی خوبی است

در ادامه مرضیه نفری به معرفی داستان «باغ خرمالو» پرداخت و گفت: کتاب باغ خرمالو داستان دو نوجوان است که طی حوادثی موفق به حضور در بخشداری و سپس فرمانداری و دیدار رضاخان می‌شوند. رضاخان در پایان حکومت از تهران به بندرعباس تبعید شده است و در مسیر، یک شب در فرمانداری یزد اسکان می‌یابد. آنچه نوجوانان فعال و پویای باغ خرمالو از رضاخان می‌بینند، پیرمردی است عصبی و آسیب‌دیده، نه آن رضاخان محکم و مقتدری که ما شنیده‌ایم.

وی ادامه داد: هادی حکیمیان قصه‌گوی خوبی است، داستان‌ها پشت‌سرهم قطار می‌شوند و خواننده را میخکوب می‌کنند. تاریخ با داستان‌ها بافته شده است و نمی‌توانیم بخش تاریخی را از داستان جدا کنیم. حوادث زیاد و شتاب تندی که کتاب دارد، برای خواننده امروز جذاب است. داستان از انسجام درونی برخوردار است و همه‌چیز خوب چفت شده است. کتاب با زبانی ساده و طنز شیرینی که دارد، مخاطب نوجوان را با خود همراه می‌کند. شوخی‌های زبانی و غلوکردن‌های پسرانه‌ای که در داستان وجود دارد، مخاطب امروز را با داستان همراه می‌سازد.

نفری نکته‌سنجی‌های خوب نویسنده را از نقاط قوت او دانست و گفت: نویسنده مسائل مهمی را در داستان به صورت خیلی ساده و دم‌دستی مطرح کرده است که شاید در خوانش اول برای نوجوان قابل درک نباشد، اما با دقت و ادامه دادن داستان، لذت کشف آن را حس خواهد کرد. مثلاً در صفحه 158 با طنز شیرین و قابل باوری ناکارآمد بودن دم‌ودستگاه حکومتی را روایت می‌کند.

وی افزود: فصل دوم کتاب، یعنی آغاز داستان بسیار درخشان است. داستان با جزءترین افراد حکومت آغاز می‌شود، کریم کوفتی سمت قنات می‌رود تا چادر از سر زنان بکشد. بعد آژان را می‌بینیم و در طول قصه با ساختمان اداری، فیض‌الله، بخشداری، فرمانداری و رضاخان آشنا می‌شویم. هرچه به نوک هرم می‌رسیم، شخصیت‌ها به‌ظاهر بزرگ‌تر و پرقدرت‌تر می‌شوند، اما داستان آنها را در حالی نشان می‌دهد که تحقیر شده‌اند و هیچ اختیاری از خود ندارند.

این نویسنده گفت: نویسنده با صداقت، نگاه تحلیلی خوبی به ماجرا دارد. مثلاً در جایی از داستان، دیگران مشغول خوردن کباب هستند، اما شاه نمی‌تواند چیزی بخورد. گویی نویسنده می‌خواهد نقش ساختارهای غلط را نشان دهد؛ حتی اگر نوک هرم چپاول نکند، بقیه غارت می‌کنند و همه‌چیز از بین می‌رود. کل داستان با دغدغه پختن حلیم پیش می‌رود، اما در آخر هیچ‌کس نمی‌تواند از حلیم بخورد؛ زیرا انگلیس دستور داده هرچه زودتر آنجا را ترک کنند. این داستان قصه گندم ری را برای ما تداعی می‌کند.

یکی از نقاط درخشان داستان «باغ خرمالو» مواجهه کوچکعلی و رضاشاه است

در ادامه مطهری‌راد درباره کتاب باغ خرمالو گفت: نویسنده اثر تلاش کرده بر اساس اتفاقات تاریخی شهریور 1320 داستانی از نوجوانان آن دهه برای نوجوان امروز خلق کند. رضاشاه تبعیدشده را دنبال می‌کند و در یزد گیرش می‌اندازد تا قصه‌اش را بگوید. این همان زمانی است که متفقین، ایران را محل رفت‌وآمد خود کرده‌اند و کشور گرفتار مسائل پیچیده‌ای شده است.

وی ادامه داد: داستان گرچه اشاره‌ای گذرا به مسأله حضور روسیه و انگلیس در ایران می‌کند، ولی همان کفایت می‌کند برای اینکه نوجوان هم‌زمانی رویداد تبعید و جنگ جهانی را متوجه شود.

این نویسنده گفت: آنچه خواننده در ابتدای کتاب با آن مواجه می‌شود، فرم است؛ زمان حالی که قرار است هفتاد سال پیش را روایت کند. در تصویر اول، پیرمردی را در حال حرکت به‌سمت امامزاده‌ای می‌بینیم که خبرنگاری از او می‌پرسد، این درست است که شما رضاشاه را دیده‌اید؟ همین بهانه‌ای می‌شود تا داستان در فاصله‌ای کم به گذشته برود و با تعریف چند خرده‌داستان برسد به داستان اصلی که چطور راوی با رضاشاه ملاقات کرده است. پیرمردِ شروع قصه، خیلی زود تبدیل به بچه‌ای می‌شود که در شهریور 1320 و در روستایی که تنها قدرت حاکم در آن بخشدار است و در نبودن او یک سرایدار قدرت را در دست گرفته، نوجوانی‌اش را سپری می‌کند.

وی افزود: داستان تا پایان کودکی کوچکعلی را روایت می‌کند، بدون اینکه بزرگ‌سالی‌اش را تعریف کند و بگوید شرایط فعلی این شخصیت چگونه است، چطور زندگی می‌کند، از کجا آمده و حرف و نظر امروزش درباره گذشته چیست. هم‌چنین پیرمرد خاطراتش از گذشته را با جزئی‌پردازی بسیار زیاد و دقیق تعریف می‌کند، اما در طول روایت هیچ برگشتی به زمان حال ندارد و مخاطب دیگر او را تا پایان قصه نمی‌بیند. انتخاب چنین فرمی برای داستان‌پردازی باید بر اساس نیاز داستان تعریف شود؛ درحالیکه در داستان باغ خرمالو، اگر بخش اول، یعنی بخش حال را از داستان حذف کنیم، اتفاق خاصی برای پیرنگ نمی‌افتد. درواقع با داستانی از دهه بیست مواجهیم که لحظه روایت، بدنه و پایان دارد.

مطهری‌راد یکی از نقاط درخشان داستان را مواجهه کوچکعلی و رضاشاه دانست و گفت: گرچه شخصیت‌های داستان چهره ندارند، گفت‌وگوها پیش‌برنده نیستند و داستان در بیش‌تر مواقع به جای اینکه خواننده را به میان حوادث ببرد و گرفتار کند، گزارش می‌شود؛ ولی صحنه درخشانی دارد که دارای است. جایی که کوچکعلی بدون اینکه بفهمد، تصادفی با رضاشاه در اتاق تنها می‌شود و درحالی‌که شک دارد از او می‌پرسد: یعنی شما خود رضا شاه هستید؟

وی ادامه داد: در این صحنه است که هم گفت‌وگو، هم فضاسازی و هم تعلیق به کام داستان نشسته است. این‌جاست که ناگهان تقابل‌های اصلی قصه روبه‌روی هم قرار می‌گیرند؛ فقیر و غنی، توانمند و ناتوان، گذشته (شاه) و آینده (بچه‌ها) و از طرف دیگر شاه در مقابل خودش قرار می‌گیرد. او که حالا به اجبار، خلع قدرت شده و به اجبار در حال ترک کشور خود است، با این پرسش مواجه می‌شود که آیا باز هم پادشاه با هیبت و شکوه و قدرت مردم تلقی می‌شود یا از این به بعد فاقد هرچه پیش‌تر بوده، است؟ و اینجا کلافگی شاه و درگیری درونی‌اش خوب و باورپذیر نشان داده می‌شود.

زبان محاوره در باغ خرمالو به عنوان یکی از مهم‌ترین خصوصیات داستان‌های ناتورالیستی است

مرضیه نفری در پاسخ به این پرسش مبنی بر اینکه «آیا باغ خرمالو داستان ناتورالیستی است؟» گفت: شخصیت‌های نوجوان باغ خرمالو، حتی شخصیت‌های بزرگ‌سال آن هیچ آرزو و هدف بزرگی را دنبال نمی‌کنند و مقهور جبر محیطند. در بیش‌تر موارد، حوادث به علل طبیعی و اجتماعی رخ می‌دهد و ما حرکت و پویایی خاصی در شخصیت‌ها که آن‌ها را به سمت آرمان خاصی سوق دهد نمی‌بینیم. همه کارها برآمده از غریزه و جسم آن‌هاست. نیازهای اولیه انسانی مثل گرسنگی، داستان را به حرکت درآورده و سرشت بدوی انسان را برجسته می‌کند. فقر و همراهی افراد ضعیف جامعه با افراد قوی‌تر، هم‌چنین ترسیم زشتی‌ها و گرفتاری‌های شخصیت‌های داستان ما را با مشخصه‌های اصلی داستان‌های ناتورالیستی مواجه می‌کند.

وی ادامه داد: به سبک داستان‌های ناتورالیستی، باورهای اصیل اعتقادی جدی گرفته نشده است. در کل داستان حتی یک جمله از احساسات مذهبی و معنوی دیده نمی‌شود؛ درحالی‌که داستان در یزد، یعنی دارالعباد اتفاق می‌افتد. در داستان‌های ناتورالیستی توصیف عینی، برون‌نگری، توجه به فیزیولوژی انسانی مورد توجه قرار می‌گیرد. در باغ خرمالو هرچه از هویت و آرزوهای شخصیت‌ها گفته نشده است، لرزیدن دستها، کمردرد و لنگیدن آدم‌ها، به‌هم خوردن مزاج شاه، تب و عطش و عرق کردن‌های مکرر به زیبایی به تصویر کشیده شده است.

این نویسنده گفت: در آخر در باغ خرمالو، زبان محاوره به عنوان یکی از مهم‌ترین خصوصیات داستان‌های ناتورالیستی را داریم که به شیرینی کار افزوده است. گرچه نویسنده، لهجه یزدی را نایده گرفته و باعث شده که ظرفیت داستان‌های اقلیمی و بومی از دست برود و ما شهر یزد، شهر بادگیرها، دارالعلم و دارالعمل، شهر شیرینی شهر قنات و قنوت و قناعت را در هیچ کجای داستان نبینیم.

داستان بلند باغ خرمالو توانسته تصویرهای جالبی از شیطنت دو نوجوان برای مخاطبش خلق کند

در ادامه مطهری راد درباره پیرنگ داستان گفت: مورد قابل توجه دیگر در داستان باغ خرمالو، خلأهای پیرنگی قصه است. خواننده در طول داستان با سؤال‌های بی‌جوابی مواجه می‌شود؛ کوچکعلی پیر چطور توسط خبرنگارها شناسایی شده، درحالی‌که حتماً دیگرانی هم بوده‌اند که رضاشاه را دیده باشند و البته صرف دیدن رضاشاه، علت قابل توجهی برای پرسش خبرنگار نیست. یا چرا طبیبی که وسط شهر طبابت می‌کند و برای درمان دندان‌درد رضاشاه، اتفاقی به سراغ او رفته‌اند، باید پیام کنسولگری انگلیس را در گوش شاه سابق زمزمه کند و به او بگوید اگر زودتر به‌سمت بندرعباس نرود، انگلستان امنیتش را تضمین نخواهد کرد، و مواردی از این دست.

وی افزود: به هر ترتیب با تمام تفاسیر، داستان بلند باغ خرمالو توانسته تصویرهای جالبی از شیطنت و هیجان دو نوجوان برای مخاطبش خلق کند.

تنگه زاغ داستان نوجوانی به نام کوچکعلی در دهه پنجاه و شهر یزد است

در ادامه معصومه امیرزاده به معرفی «تنگه زاغ» پرداخت: تنگه زاغ داستان نوجوانی به نام کوچکعلی در دهه پنجاه و شهر یزد است. پدر کوچکعلی راننده کامیون است و به او مأموریت داده‌اند که از اصفهان انبوهی گلدان برای ورود شاه به یزد بیاورد. هم‌چنین دستور داده‌اند برای پلاسیده نشدن گل‌ها تا پیش از طلوع آفتاب به یزد برسد. در این سفر، کوچکعلی و دوستش حسینعلی همراه پدر هستند. پدر بر اثر خرابی جاده اصلی از مسیری فرعی می‌رود. شب زمستانی و راه ناآشنا و عجله برای رساندن گل‌ها موجب تصادف می‌شود. کوچک و حسینعلی مصدوم شده و پدر کشته می‌شود. این آغاز تحول در زندگی این نوجوان است. یعنی زندگی مادی، عاطفی، تحصیلی و... کوچک ناخوداگاه تحت تأثیر خبر حضور شاه در شهر قرار می‌گیرد.

وی افزود: اثر دارای نثری روان و حوادثی پی‌درپی است و می‌تواند مخاطب نوجوان را با خود همراه کند. دیالوگ‌ها و شخصیت‌پردازی باورپذیر است و ضرب‌آهنگ داستان جز در صفحات اولیه، مناسب است. داستان کوچکعلی و دوستش حسینعلی در بستر ماجرایی تاریخی یعنی حضور شاه در یک شهر، فرصت مناسبی برای انتقال مناسبت‌های آن زمان را فراهم آورده است.

نویسنده دغدغه‌های عدالت‌خواهانه در داستان باغ خرمالو دارد

در ادامه سمیه عالمی درباره اثر و نقش نوجوانان در آن گفت: حسینعلی و کوچکعلی شخصیت‌های تکرارشونده داستان‌های نوجوان آقای حکیمیان هستند که در داستان بلند تنگه زاغ هم بازیگران اصلی ماجرایند. همان طور که اشاره شد، همه چیز دارد به روال عادی پیش می‌رود و نوجوان‌های داستان دنبال شکار کلاغ و زاغ و فروختن و پولدار شدن هستند که کامیون پدر کوچعلی چپ می‌کند و او هم مثل رفیقش حسینعلی یتیم و بی‌کس می‌شود. از اینجای داستان به بعد با عدم تعادل جدی داستان روبه‌رو هستیم که بناست منجر به ضرب‌العجل مختص داستان‌های نوجوان و مدار تحولی شخصیت و تعادل جدید داستان شود. اما داستان به دلیل عدم توجه به تیک‌تاک و زمان بسته در داستان نوجوان که مدام منجر به افزایش تعلیق و بحران می‌شود، در دام حوادث پی‌درپی می‌افتد که اثر جدی بر شخصیت‌های داستان ندارد. زیرا این اتفاقات در جهان بزرگ‌ترها رخ می‌دهد و نوجوان‌های داستان تنها تماشاچی‌ند. نویسنده یا بر مبنای جبرگرایی که بر داستان حاکم است و برآمده از فضای اختناق جهان داستان است، به فاعلیت شخصیت‌های نویسنده داستان اصرار زیادی نداشته یا اساساً فراموش کرده آن‌ها را عاملان داستانش قرار دهد.

وی ادامه داد: با همین رویکرد وعده‌ی ضمنی آغازین داستان که باید بر نیاز و آرزو و هدف شخصیت‌ها شکل بگیرد تا نیروی محرکه آنها برای پیشبرد داستان باشد با آنچه در پایان‌بندی ارائه می‌شود، نسبت محکمی ندارد. اگرچه تصویری که در آغاز نوجوانان را در آرزوی گرفتن ماه و شکار ستاره نشان می‌دهد و در پایان آنها را معطوف به ظبوع خورشید خالی از لطف نیست.

عالمی ادامه داد: همین‌ها منجر شده تا تصویر مرکزی دقیقی از قصه در ذهن مخاطب شکل نگیرد. او حوادث پی‌درپی را دنبال می‌کند، اما فرصتی برای ایستادن و تأمل کردن و دقیق شدن بر شخصیت‌ها ندارد. نویسنده دغدغه‌های عدالت‌خواهانه در داستان دارد، اما نتوانسته بین این آرمان‌ها و نوجوان داستانش ارتباطی ناگسستی برقرار کند و او را با این نسبت‌ها وارد سفر قهرمان کند.

وی افزود: گاهی نثر اثر گزارشی می‌شود که «من راوی» بودن زاویه‌دید و پرماجرا بودن قصه در این مهم بی‌تأثیر نیست. البته نویسنده توانسته لابه‌لای این ماجراها تصویری از زمانه داستان و شرایط حاکم بر اجتماع جهان داستان و ظلمی که بر مردمش رفته است ارائه کند اما نوجوان داستان، بیش‌تر تماشاچی است؛ به همان اندازه که خواننده اثر.

شتاب زدگی در داستان گویی نویسنده را از توجه به فضاسازی باز داشته است

در ادامه امیرزاده به اقلیم داستان و ظرفیت‌های از دست رفته آن اشاره کرد و گفت: آنچه می‌توانست بر ارزش اثر بیفزاید، استفاده از ویژگی‌های اقلیمی است. شهر یزد با تمام ظرفیت‌های اقلیمی در اثر دیده نمی‌شود. معماری، شغل، اصطلاحات و ضرب‌المثل‌ها، نام اشیا و وسایل، آب‌وهوا، پوشش گیاهی و جانوری، فرهنگ عامه و باورهای بومی، مؤلفه‌هایی است که می‌توانست در تنگه زاغ احیا شود و نوجوان امروز را با فرهنگ و اقلیمی آشنا کند.

وی افزود: به همین میزان داستان در نسبت پیرنگی با اقلیم نیست. یعنی داستان می‌توانست در شهر دیگری نیز روایت شود. البته نبود گل در شهر می‌تواند مرتبط با آب‌وهوای منطقه باشد که بدون تبیین رها شده است. امیدوارم این ایده مرکزی، یعنی داستانِ خانواده‌ای در بستر تاریخ، با توسعه مؤلفه‌های ادبیات اقلیمی در کارهای آتی این نویسنده خوش قلم به غنای بیش‌تر آثار او بینجامد.

عالمی درباره اقلیم در داستان گفت: به نظر می‌رسد شتاب‌زدگی در داستان‌گویی، نویسنده را علی‌رغم داشتن زمینه‌هایی برای زنده کردن جغرافیا و نشان دادن نقش مردمان دور از پایتخت در انقلاب ایران در داستان، از توجه به فضاسازی بازداشته است و مکان داستان را بی‌کارکرد کرده است. اگرچه خواننده بزرگ‌سال با دقت و تأویل می‌تواند نشانه‌شناسی‌هایی در فهم داستان داشته باشد، اما باید توجه داشت مخاطب این اثر نوجوانی در عصر مجاز است که با بسیاری از نشانگان غریبه است و بخش زیادی از داستان را از دست خواهد داد.

پس از فصل اول، داستان خواب پلنگ روند خطی می‌یابد

در ادامه عذرا موسوی درباره کتاب «خواب پلنگ» گفت: خواب پلنگ داستان کوچیک و دوستش حسینعلی است که در یکی از روستاهای یزد زندگی می‌کنند. روزی پدر کوچیک با دست خالی یک پلنگ شکار می‌کند و به امید فروش پلنگ با قیمت خوب، آن را نزد حاکم یزد که از مسیر روستا راهی دارالحکومه است می‌کند. در مراسم استقبال، میرزارضا کرمانی، دوست پدر، لب به دادخواهی می‌گشاید و سبب غضب حاکم و غصب اموال خود می‌شود. به‌این‌ترتیب سفر میرزارضا و پدر با همراهی بچه‌ها به اصفهان و تهران برای تظلم‌خواهی رقم می‌خورد و...

وی افزود: داستان با پایان ماجرا آغاز می‌شود. ناصرالدین‌شاه کشته شده و میرزارضا در زندان است. قزاق‌ها به غریب‌خانه محل اقامت او آمده‌اند تا هم‌دستان میرزا را دستگیر کنند. کوچیک ترسیده و نگران اوضاع است؛ زیرا او ششلول را در شاه‌عبدالعظیم به‌دست میرزا رسانده است.

این نویسنده گفت: پس از فصل اول، داستان روند خطی می‌یابد و از شب شکار پلنگ آغاز می‌شود تا به مرگ ناصرالدین‌شاه ختم می‌شود. درواقع نویسنده با لو دادن پایان داستان و کشته شدن ناصرالدین‌شاه به دست میرزارضا که مردی آرام و مهربان است، خواننده را کنجکاو می‌کند تا چندوچون این وضعیت یا علت پیدایش آن را بفهمد. این تعلیق، خواننده را به رفع ابهام و دنبال کردن داستان علاقه‌مند کرده و کنشگریِ او در کشف جهان داستانی را برمی‌انگیزد.

وی ادامه داد: از آن‌جا که ماجرای ترور ناصرالدین‌شاه و انگیزه میرزارضا از این اقدام در تاریخ شرح و بسط چندانی ندارد و جزئیات زیادی از زندگی میرزا روشن نیست، نویسنده کوشیده با خلق داستان شکار پلنگ، هم بستری را برای نشان دادن آن دوره تاریخی به مخاطب فراهم کند و هم زمینه را برای همراهی نوجوانان داستان با میرزا بچیند. هرچند بااینکه ماجرای شکار پلنگ یک داستان فرعی است و به‌نظر می‌رسد قصد اصلی نویسنده شرح ماجرای ترور شاه که نقطه‌عطفی در تاریخ ایران است می‌باشد، حجم بیش‌تری از اثر را به خود اختصاص داده و وزنه داستان اصلی در برابر آن بسیار کم است.

موسوی گفت: کوچیک و حسینعلی در تمام داستان، ناظر و راوی اعمال بزرگ‌ترها هستند، شاید چون موضوع اساساً نوجوانانه نیست، ولی نویسنده که به ضرورت کنشگری شخصیت نوجوان داستان واقف بوده، با هوشمندی تدبیری اندیشیده تا آن‌که اسلحه را به دست میرزا می‌رساند، کوچیک باشد تا به‌این‌ترتیب او را در این عمل قهرمانانه شریک کند.

وی به دو شخصیت تکرارشونده آثار حکیمیان پرداخت و گفت: کوچیک پسری درون‌گرا و مطیع است که می‌کوشد سنجیده عمل کند، ولی حسینعلی نوجوانی خیال‌باف، از زیرکاردررو، لاف‌زن، پهلوان‌پنبه و در جست‌وجوی ثروت و شهرت است که بارزترین ویژگی‌اش کچلی‌اش است. جز این، ما از ظاهر کوچیک و حسینعلی چیزی دیگری نمی‌دانیم. طنز رقیقی در سراسر داستان جاری است که بار آن به دوش حسینعلی است. این دو شخصیت در آثار دیگر حکیمیان نیز ویژگی‌های مشابهی دارند که نویسنده باید مراقب تکراری‌شدن و رو بودن آن‌های برای مخاطبانی که آثارش را دنبال می‌کنند، باشد.

موسوی درباره پیام‌های موجود در داستان گفت: نویسنده در صحنه حمله کفتارها به کاروان‌سرا، با نشان دادن شجاعت میرزا در کشتن سردسته گله و به‌دنبال آن فرار کفتارها، هم مقدمات قهرمانی و دلیری میرزا را در ذهن مخاطب می‌سازد و هم این پیام را به مخاطب می‌دهد که در مبارزه با ظلم، باید سرِ آن را زد. دادخواهی و مطالبه از شاهزاده و پسر شاهزاده فایده‌ای ندارد و آن‌که بساط ستم را پهن کرده و برنمی‌چیبند، خودِ شاه است. بنابراین بهترین اقدام، کشتن اوست. پیام ظاهری و نمادگرایانه این صحنه و کارکرد شکار پلنگ این است که وقتی عرصه از حضور پلنگ‌ها خالی شود، زمینه برای شاخ‌وشانه کشیدن کفتارها فراهم می‌شود.

این نویسنده گفت: حکیمیان پس از نشان دادن تصویرهایی از ظلم و فساد شاهزاده‌ها، رشوه و پول زور، ناامنی راه‌ها و یکه‌تازی راهزن‌ها، فقر و بیچارگی مردم، دریافت مالیات‌های کمرشکن، تنبیه و اعدام‌های خارج از چهارچوب، با تبدیل پلنگ به پالتویی بر تن زن سفیر انگلیس، این پیام را به مخاطب می‌دهد که مملکت علاوه‌بر استبداد، زیر تیغ استعمار بوده و کشورهای استعمارگر در مواجهه با ملت‌ها حتی از تاراج طبیعت آن‌ها نیز دریغ نمی‌کردند.

موسوی نکته قابل توجه در خواب پلنگ را شروع پرکشش و جذاب آن دانست که در ادامه در بخش زیادی از اثر، تبدیل به روایت تخت و بدون فراز و فرود می‌شود؛ مثلاً ماجرای حمله راهزن‌ها به گروه و کشتن شتر ساربان، خالی از تصویر بوده و بار داستان به دوش روایت است؛ آن‌چنان که حس مخاطب را برنمی‌انگیزد و او را به هم‌دلی با شخصیت‌های داستان وانمی‌دارد.

وی افزود: نویسنده برای پروبال دادن به داستان و خلق داستان‌های فرعی نیازمند همراهی شخصیت‌هایی بوده و تلاش کرده بهانه‌های قابل قبولی برای این همراهی فراهم آورد. مثلاً زمانی که پدر پای حرف‌های میرزارضا می‌نشیند، رگ غیرتش به جوش می‌آید و حس می‌کند برای گرفتن حق خود و دیگران باید با میرزا هم‌سفر شود. پیرمرد ساربان نیز وقتی از هدف آن‌ها باخبر می‌شود، قصد همراهی آن‌ها را می‌کند، ولی با رسیدن گروه به تهران، ساربان به بهانه سر زدن به دوستش راه خود را در پیش می‌گیرد و پدر نیز در خانه فرمانفرما به عملگی و بنایی می‌رود. انگارنه‌انگار که این دو نفر برای هدف بالاتری؛ یعنی مبارزه با ظلم و بردن داد نزد شاه راهی تهران شده بودند.

سرو نماد آزادگی، پایداری و زندگی توصیف می‌شود و در فرهنگ ایران جایگاه کلیدی دارد

در ادامه فاطمه موسوی با اشاره به کتاب «سرو بلند گوراب» گفت: موضوع داستان، موضوع همیشگی و تاریخی مبارزه با ظلم است. کوچکعلی که عضو کوچکی از خاندان اربابی است، عمه بزرگی دارد مبادی آداب و ارباب مسلک، که به‌دلیل این‌که فرزندی نداشته، جاوید پدر او را بزرگ کرده. عمه حالا انتظار دارد که برادرزاده‌اش راه اجدادش را ادامه دهد. اما پدر که نام جاوید برای او آگاهانه و هدفمند انتخاب شده و صاحب کارخانه است، به‌نوعی یک‌مبارز به شمار می‌رود که برای کارگرانش اهمیت زیادی قائل است و به مردم روستای آباواجدادی‌شان به چشم رعیت نگاه نمی‌کند و آگاه است که در کارخانه‌اش فعالیت‌های انقلابی انجام می‌شود.

وی افزود: عده‌ای به دنبال پرونده‌سازی برای او هستند و عمه با آگاهی از این ماجرا و هشدار به او نگران است. پدر در برابر صاحبان زر و زور که قصد تصاحب روستا و آوارگی اهالی آن را دارند، می‌ایستد و در این راه جانش را می‌گذارد و همین مسأله بیداری و طغیان مردم روستا را رقم می‌زند. داستان با یک صحنه تأثیرگذار و طلایی آغاز می‌شود. به یک باره سروکله زاغ‌هایی که ظاهرشان حتی برای بزرگترها هم تازگی دارد، پیدا می‌شود. زاغ‌هایی که آنقدر در روستا جاگیر شده‌اند که در خیالبافی‌های حسینعلی و کوچکعلی اسم تپه بزی را هم به تپه زاغی تغییر می‌دهند و حتی می‌شود قصه آمدن‌شان به روستا را برای آیندگان تعریف کرد. حمله زاغ‌ها که در اثر شیطنت حسینعلی و کوچکعلی به باغ اتفاق می‌افتد و تمام میوه‌های باغ توسط آنان از بین می‌رود، مصادف می‌شود با آمدن موسیو ترانت فرانسوی به خانه اربابی خانواده کوچکعلی.

این‌داستان‌نویس در ادامه: این‌مسأله، تصادف نیست و نویسنده عامدانه تلاش کرده حمله زاغ‌هایی را که برای همه تازگی دارد و نکبت و نحسی‌شان قرار است به قول ننه کردی دامان همه را بگیرد، با ورود موسیو ترانت - که ادعای دوستی دارد، اما آتش نامردی اش به دامان خانواده می‌افتد و هم‌چنین ماجرای کشف معدن و حضور شرکت‌های خارجی همسان سازی کند. موسیوی کاشف و شرکت های خارجی و عوامل داخلی هم دستش قرار است میوه‌های این خاک را از بین ببرند؛ حتی اینکه عمه خانم به اشتباه مدام از زاغ ها به عنوان کلاغ نام می برد حاوی این پیام است که او در تشخیص دوستی موسیو ترانت دچار همین اشتباه شده است.

موسوی گفت: نام داستان و مرکزیت داشتن این سرو در روستای مورد اشاره داستان نیز حاوی پیام است؛ سرو نماد آزادگی، پایداری و زندگی توصیف می‌شود و در فرهنگ ایران جایگاه کلیدی دارد. سرو هیچگاه خزان ندارد. یک درخت راست‌قامت و همیشه سبز است. در برابر سرما پایداری می کند. سرو نماد زندگی و جاودانگی است و نقش کلیدی در داستان دارد. این درخت ریشه هزارساله دارد و مردم آن سرزمین امواتشان را پای آن دفن میکنند. این درخت کهن‌سالِ استوار پایدار، پناه مردمان این سرزمین است.

سرو بلند گوراب یک اثر ملی حماسی است

در ادامه فاطمه نفری نیز سرو بلند گوراب را اثری ملی‌حماسی دانست که انقلاب اسلامی ایران را به حماسه عاشورا پیوند می‌زند.

وی درباره داستان کتاب سرو بلند گوراب گفت: کوچکعلی که پدرش، مهندس جاوید، بازمانده نسل خان و خان‌سالاری است، پس از تقسیم اراضی و ور افتادن تدریجی نظام ارباب و رعیتی، با جریان انقلاب که نوپاست همراه می‌شود و قصد محافظت از روستای گوراب که تتمه ارث پدرانش است را دارد. مرگ شهادت‌گونه مهندس، مردم روستا را روشن‌تر از پیش کرده و با جریان آگاهی‌بخش و بیدارکننده انقلاب که هم‌زمان با عاشواری حسینی شده است، همراه می‌کند.

این نویسنده گفت: حیرت مردم و بچه‌های روستا از دیدن خانواده میسیو ترات که نماینده اجنبی‌هاست، گریزی به هنگام به بیگانه‌پسندی و بی‌غل‌وغشی جماعت ایرانی می‌زند که همواره فرنگی‌ها را سوار بر خر خودشان کرده و خود به دنبال خر دویده‌اند و پس از کنده شدن دم الاغ، میان خودشان دعوا و درگیری سر گرفته و جماعت اجنبی خود را کنار کشیده و به نظاره ایستاده است. و مهم‌تر اینکه حکیمیان موفق می‌شود همه این حرف‌های مهم را در نهایت سادگی و بدون شعارزدگی، در قالب داستانی زنده و نوجوان‌پسند، توسط راوی نوجوان برای نوجوان‌ها روایت کند.

وی ادامه داد: چکیده این روایت را می‌توان در چند دیالوگ پدر کوچکعلی با مأموران حکومتی که برای تصاحب زمین‌های قانونی او و آواره کردن مردم روستا، به جهت بهره‌برداری از معدن سربی که به تازگی کشف شده آمده‌اند، خواند. آنجا که در صفحه 84 می‌گوید: «گیرم که زمین‌ها را خریدید، درخت‌ها را از ریشه درآوردید، مزرعه‌ها را خشکاندید و همه آدم‌ها را قاتی مرغ و خروس‌ها از خانه‌هایشان بیرون کردید، با امواتمان چه می‌کنید؟ دورتادور این سرو بلند را می‌بینید؟ این‌ها گور مرده‌هایمان است. من خودم تا پنج پشتم، همین جا پای همین درخت دفن شده‌اند.

کتاب «سرو بلند گوراب» مشخصه‌های یک داستان بلند را دارد

در ادامه فاطمه موسوی دربار قالب اثر گفت: به صراحت می‌توان گفت کتاب سرو بلند گوراب یک رمان نیست؛ بلکه بیش‌تر مشخصه‌های یک داستان بلند را دارد. تنه داستان لاغر است و عملاً داستان های فرعی چندانی در آن به چشم نمی‌خورد. مسأله در اواسط داستان جدی می‌شود و داستان اوج می‌گیرد و در این جاست که داستان با سرعت بسیار زیاد پیش می‌رود و با همین سرعت پایان می‌پذیرد. پیرنگ کار با ضعف روبه روست. علت مرگ جاوید مشخص نمی شود. اینکه چه شده، چه گذشته و دقیقاً چه کسی او را کشته معلوم نمی شود. دلیل اصرار عوامل حکومت برای کالبدشکافی جنازه که منجربه شورش اهالی روستا می شود و کار به تیراندازی و دزدیدن جنازه توسط کارگران و اهالی روستا می‌شود مشخص نیست.

این نویسنده گفت: طرح ماجرای عزاداری و نذری دادن در روز عاشورا توسط خانواده کوچکعلی، حمله کلاغ ها و انتظار نحسی‌ای که قرار است دامن‌گیر شود، پیدا شدن معدن در روستا و ایستادگی پدر در برابر اربابان زر و زور از اواسط داستان، پایان آن را برملا می کند. می‌توان گفت تنها غافلگیری داستان نقش موسیو است. مهمانی که ادعای دوستی دارد، اما در اصل بیگانه حریص و فرصت طلبی است که حتی به دوستان خود نیز در برابر منافعش رحم نمی کند. هرچند که پس از برملا شدن این مسأله مشخص نمی شود که موسیو و خانواده اش چه می شوند و به کجا می روند و چرا عمه که این‌همه برای حفظ زمین‌های خانوادگی اصرار دارد، کار موسیو را نادیده گرفته و توجیه می‌کند.

وی افزود: شخصیت پردازی داستان دچار ضعف های فاحشی است. هیچ‌کدام از شخصیت ها چهره ندارند. تکیه کلام های بی مزه حسینعلی و تکرار مداوم آنان خواننده را خسته می کند. کوچکعلی به عنوان راوی داستان نقش فعال و تعیین‌کننده ای ندارد و تنها راوی وقایع است. عمه خانم و عمو از حالت تیپیک یک خانواده ارباب زاده و فرصت طلب بیرون نیامده‌اند. مادر به شدت منفعل است و درحد یک نقاش و آشپز باقی می ماند. درباره جاوید هم که سرنوشتش پیش برنده اصل داستان است، اطلاعات چندانی وجود ندارد.

می‌شد از عنصر توصیف و فضاسازی در کتاب «سرو بلند گوراب» بهتر استفاده کرد

در ادامه فاطمه نفری گفت: درخت سرو که همواره نماد ایران و ایرانی بوده، در اینجا محافظ گذشتگان و اصالت انسان ایرانی است و اموات و بزرگان مردم زیر سایه سرو، محفوظ و مدفون شده‌اند. همین‌جاست که معلوم می‌شود که همه‌چیز زیر سر میسیو ترات است که مهمان خانه مهندس شده است. جاوید میزبان او و خانواده‌اش شده، تکریمش کرده، برای پذیرایی مرغ شکم‌پر مقابلش نهاده و او در کمال وقاحت نان و نمک مهندس را خورده و از پشت به او خنجر زده است. اوست که کاشف معدن است و نه‌تنها سهم خودش را تمام و کمال گرفته، که از جانب مهندس نیز جهت فروش زمین‌ها به مأموران حکومت وعده داده شده است. اینجاست که محتوا عمیق‌تر شده و نویسنده نهیب می‌زند، باید در حافظه تاریخی انسان ایرانی ثبت شود که این فرنگی‌ها هر زمان به ما نزدیک شده‌اند، پی منافع خویش بوده‌اند و چه بهره‌ها که از خاک ما نبرده‌اند!

وی ادامه داد: اما در کنار این داستان قدرتمند و محتوای عمیق، نویسنده می‌توانست از عنصر توصیف و فضاسازی، بهتر بهره بگیرد تا یک داستان اقلیمی به تمام‌معنا خلق کند که نه‌فقط در نام به روستای گوراب که از توابع یزد است، بپردازد؛ بلکه به معنای واقعی، داستان بومی خلق کند و بر وزن اثرش بیفزاید. ضمن اینکه شخصیت‌ها را صاحب سن، صورت و مشخصات خاص ظاهری کند و به شخصیت‌ها هویتی خاص و متمایز ببخشد.

این نویسنده گفت: باید اشاره درستی به سال وقوع داستان می‌کرد و تکلیف شخصیت های مهمی هم‌چون میسیو ترات را مشخص می‌کرد. اما نویسنده در یک‌سوم پایانی داستان که نیاز به پردازش بیش‌تر در آن کاملاً محسوس است، چنان درگیر ضرباهنگ تند و ریتم بالای حوادث شده که گویی شخصیتی به اهمیت میسیو ترات را که باعث و بانی مرگ قهرمان داستان است، فراموش کرده و در کمال حیرت، شخصیتی به دقت و پختگی خانم‌آغا، عمه مهندس که نقش مادر را برای او ایفا کرده نیز نقش میسیو ترات را نادیده می‌انگارد و در صفحه 87 می‌گوید: «سیاسی‌بازی پدرم ممکن است کار دستش بدهد و اینکه فکر کنیم این مصیبت‌ها همه زیر سر میسو ترات است، قضاوت عادلانه و درستی نیست.»

وی افزود: هرچند که نویسنده در اینجا مسأله مهمِ نقش ما و سیاست‌مداران داخلی را گوشزد می‌کند، اما در این نقطه حساس داستان، چنین دیالوگی شخصیت عمه را دچار تناقض می‌کند و با محتوای انقلابی و حماسی اثر نیز در تضاد است.

داستان نویس با استفاده از جاذبه‌های تاریخی می‌تواند هیجان ایجاد کند

در پایان عذرا موسوی درباره اهمیت نگارش داستان های تاریخی برای نوجوانان گفت: نوجوان در کتاب درسی خود با وقایع تاریخی آشنا می‌شود، بی‌آنکه از رابطه علی‌ومعلولی آن‌ها آگاه باشد. درس‌های تاریخی را از بر می‌کند و در فاصله کوتاهی به فراموشی می‌سپارد، حال‌آنکه یک داستان‌نویس می‌تواند با استفاده از جاذبه‌های تاریخی، گره و تعلیق داستانی و سپس هیجان ایجاد کند و زمینه را برای شناخت حال با بررسی وقایع گذشته و ساخت هویت تاریخی نوجوان فراهم کند.