شنبه 3 آذر 1403

استاد صداسازی

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
استاد صداسازی

تقریباً دوازده سال به خاطر استفاده اشتباه از صدا تو حنجره‌ش زیگیل درمیاد. این طور که خودش می‌گه تو این سال‌ها روزگارش سیاه می‌شه.

تقریباً دوازده سال به خاطر استفاده اشتباه از صدا تو حنجره‌ش زیگیل درمیاد. این طور که خودش می‌گه تو این سال‌ها روزگارش سیاه می‌شه.

به گزارش خبرگزاری مهر؛ وِجتِبِل داستان یک خانواده ایرانی است که با اتفاقات گوناگون دست و پنجه نرم می‌کنند و وقایع مختلف و جالبی را پشت سر می‌گذارند؛ وقایعی که از جنس آگاهی، شادی، غم و گاهی هم هیجان است. قسمت قبل آن را اینجا بخوانید. سیزدهمین قسمت آن را در زیر بخوانید:

به محض شنیدن صدای اذان ایرج به نزدیکترین مسجد رفت. چون می‌دانست به زودی نوبتش نمی‌رسد با خیال راحت به عبادتش پرداخت. وقتی به مغازه برگشت مشتری‌های جدیدی آمده بودند و از برخی قبلی‌ها خبری نبود. کریم با اشاره آقایی را نشان داد و زیر لب گفت «این بنده خدا اسمش یاسره. از بنده‌های خوب خداست. وقتی تهران نیست یا تو سوریه در حال دفاع از حرمه یا تو اردوهای جهادیه. یه گروه جهادی دارن می‌رن مناطق محروم در عرض یک هفته یه حمام درست می‌کنن و برمی‌گردن». با این توصیفات، ایرج دوست داشت با یاسر هم‌صحبت شود اما مخفیانه صحبت کردن کریم یعنی او دوست داشت گمنام بماند. از طرفی آنقدر ایرج با یاسر با گرمی و محبت صحبت کرد که احیاناً بو برده بود کریم او را لو داده است. درخواست عمیق دعا برای خود و خانواده‌ات از کسی که فقط چند دقیقه است او را می‌بینی فقط یک علت می‌توانست داشته باشد آن هم اینکه فرد دیگری همه چیز را گفته باشد.

وقتی سر کریم خلوت شد به ایرج گفت یاسر خیلی کم تو خونه هست. تعجب می‌کنم همسرش چطور این دوری و تنهایی رو تحمل می‌کنه!

- لابد همسرش هم مثل خودشه. همدیگر رو با شناخت انتخاب کردن. چقدر هم ظاهر ساده‌ای داشت. از روی تجربه می‌گم؛ آدمایی که تو هیئت رابطه عمیقی با امام حسین برقرار می‌کنن کل اخلاق و زندگی‌شون رو تحت تأثیر قرار می‌ده.

- شدیداً باهات هم‌نظرم. یاسر خیلی آرامش داره. منشأ این آرامش فقط امام حسینه.

- آرامش یه جنبه اونه. این جور شخصیت‌ها حتی اگه تو سختی هم بی فتن خودشون رو کوچیک نمی‌کنن، به هیچ وجه اهل پاچه‌خاری نیستن؛ حتی اگه کارشون تو محل کار خوب پیش نره. کلاً عزت نفس دارن. دوست داشتم باهاش رفیق بشم ولی نمی‌شد.

- آره اصلاً اهل خودنمایی نیست. راستی دیروز یکی از بچه‌ها اینجا بود می‌گفت ایرج خودش سال‌ها بیماری نمی‌دونم چی داشت، همش از طبع و طب سنتی صحبت می‌کنه.

- لابد نباید بدونم کیه...

- ندونی بهتره. نمی‌خوام بینتون کدورت پیش بیاد.

- این دلیل نمی‌شه. این بیماری باعث شد خیلی تحقیق کنم. هم خیلی تحقیق کردم هم خیلی فکر. نتیجه‌ش هم این شد که درمان شدم و چیزایی یاد گرفتم که می‌تونم به دیگرون مشاوره بدم. الان استاد قرآن من استاد صداسازیه. به نظرت چرا اینقدر خبره شده؟

- چرا؟

- به علت اینکه تقریباً دوازده سال به خاطر استفاده اشتباه از صدا تو حنجره‌ش زیگیل درمیاد. این طور که خودش می‌گه تو این سال‌ها روزگارش سیاه می‌شه؛ از بس چرک خشک کن می‌خوره.

- الان هم درگیره؟

- نه. البته درمان نشد شفا گرفت ولی همین بیماری باعث شد به مرحله‌ای از استادی برسه که آدم احساس می‌کنه تو حنجره قاری رو می‌بینه. سر کلاس یک ذره از صدات بد استفاده کنی سریع جلوت رو می‌گیره. خود من خیلی تو فشار بودم؛ اینقدر که بهم گیر می‌داد. بارها احساس ناامیدی کردم. اما خدا رو شکر بعد از سه سال آخرش یاد گرفتم درست بخونم.

- یعنی سه سال تلاش کردی درست بخونی؟

- آره. گفتنش آسونه ولی تو عمل بسیار مشکله تا جای صدا رو درست و دقیق پیدا کنی. بنابراین اینکه شخصی بیماری داشته باشه دلیل بر این نیست که نباید تو اون زمینه نظر بده. اتفاقاً اگه بیماری طولانی بشه چه بسا آدم از روی تجربه به یه جمع بندی برسه که تو شناخت علت بیماری و راه درمان خیلی مؤثر باشه.

- یعنی هر کس می‌خواد قاری بشه باید اینقدر سختی بکشه.

- نه. بعضی آدما از همون اول درست می‌خونن. خیلی‌ها هم استاد خبره‌ای ندارن با همون دست فرمون اشتباه می‌رن جلو.

- خب تهش چی می‌شه.

- حدسم اینه که خیلی‌ها برای همین از گردونه خارج می‌شن یعنی اشتباه می‌خونن بعد می‌بینن حنجره‌شون اذیت می‌شه صوت و لحن رو کلاً می‌ذارن کنار. کسی هم نیست بهشون بگه ایراد کار کجاس. استاد خوب نعمت بزرگیه. در کل خدا بعضی وقتا یه چیزی رو از انسان می‌گیره در عوض اگر صبوری کنه و شکرگزار باشه دستش خیلی پر می‌شه. می‌گیره از روی حکمت بعد می‌ده از روی نعمت. برای هر دوش باید شکر کرد و راضی بود. تو زمینه رشد عقل و علم هم همین طوره؛ آدمایی که از عقل و معرفت خیلی پرمایه و فربه هستن تو یک زمینه مشترکن اون هم سال‌ها افتادن تو سختی و ابتلائاته. تلاطمات زندگی آدم رو عمیق می‌کنه. عمق پیدا کردن یه انتخابه. خیلی‌ها به مصیبت گرفتار می‌شن اما خیلی عمیق نمی‌شن چون سرشون به جای آسمون به آخور دنیاست. تا یادم نرفته بگم؛ کارت تموم شد یه فلش هم بهم بده. ظرفیت متوسط بده برای ضبط ماشین می‌خوام.

- فکر کنم حداقل یک ساعت دیگه طول بکشه.

- خودت طولش می‌دی بعد می‌گی هر وقت میای اینجا کنگر می‌خوری لنگر میندازی.

- از ته دل می‌گم هر وقت اینجایی دوست ندارم بری. لنگر و کنگر رو هم شوخی می‌کنم.

- معنی‌ش می‌دونی چیه؟

- چی؟

- همین ضرب‌المثل کنگر خوردن و لنگر انداختن.

- فکر کنم شما بیشتر می‌دونی.

- برای درمان بی‌خوابی البته با توجه به مزاج شخص، مصرف ترکیب ماست و کنگره خیلی خوبه. یک ساعت قبل از خواب باید خورده بشه.

- شده بیای اینجا و از طب سنتی چیزی نگی!

- علاقه‌س دیگه؛ خیلی بهش فکر می‌کنم.

در مسیر برگشت به خانه بود که وحید بابایی را دید. از دیدن او حول و حوش ساعت سه بعد از ظهر، تعجب کرد. وحید چند سال بیکار بود و نصیحت‌های خیلی از دوستان و اقوام برای مشغول شدن به کاری هر چند با دستمزد کمتر در او کارگر نشده بود. دو ماه پیش البته با راه حل ایرج در چاپخانه‌ای مشغول به کار شد. هر روز به خاطر اضافه کاری ساعت هفت - هشت شب به خانه می‌رسید. پرسه در خیابان در این ساعت روز باعث تعجب ایرج شده بود. تا اینکه هنگام نماز مغرب و عشا در مسجد او را دید. ایرج در صف سوم نماز جماعت در مسجد امام رضا (ع) ایستاده بود و وحید در صف اول. بعد از نماز وقتی از مسجد خارج شدند ایرج پرسید: اونقدر سرگرم کار شدی که مسجد نمی‌رسی بیای، امروز ساعت سه تو خیابون دیدمت؛ مرخصی گرفتی؟

- دیگه نمی‌رم اونجا. یادته روز اول که رفتم گفتم صاحب چاپخونه از اربعین و کربلا خوشش نمیاد کسی هم پیشش از این مسائل صحبتی نمی کنه؟ گفتی عیب نداره فعلاً برو مشغول شو.

- خب! مگه چیزی گفته؟

- نه. اصلاً قابل تحمل نیست. وقتی تا ساعت ده شب همه رو اضافه کاری نگه می‌داری باید عصرونه رو حداقل بدی. برای اینکه خرج نکنه تا ساعت نه و نیم نگه می‌داره بعد می‌گه تعطیله برید.

- خسیسه؟

- خیلی. موقع ناهار همه دور هم می‌شینیم ناهار می‌خوریم. میاد کنار بخاری وایمیسه. مجبوریم بهش تعارف کنیم. از هر کس یه لقمه می‌گیره و میره. خیلی پولداره اما دلش نمیاد برای خودش ناهار بخره.

- بیمه چی؟ هنوز بیمه‌ت نکرده؟

- نه. گفتی نماز اول وقت بخون کارت درست می‌شه. می‌رفتم موکب نمازم رو سر وقت نمی‌خوندم فکر می‌کردم کارم خیلی درسته. واقعاً هم با نماز اول وقت کارم درست شد اما اصلاً نمی‌تونم تحملش کنم. چاپخونه زیاده؛ می‌رم جای دیگه.

- درباره نظام چیزی نمی‌گه؟

- خیلی بد و بیراه می‌گه. خودش که می‌گه، چیزی نیست اما کسی جرئت نمی‌کنه درباره اربعین حرفی بزنه. احساس می‌کنم از خساستش گفتم زیاد تعجب نکردی...

- آره. قبلاً از خصوصیات این تیپ آدما شنیده بودم؛ خیلی پولدارن اما مثل گداها خرج می‌کنن. چند تا خونه و سرمایه خیلی زیاد تو بانک دارن ولی خیلی ذلیلانه زندگی رو می‌گذرونن.

این داستان ادامه دارد...