با دستان خودمان، این بلا را سر تهران آوردیم
حسین محجوبی، 5 دهه است که از زندگی ماشینی و مدرن به تابلوهایش که طبیعت، درختان، اسبها و... را قاب گرفته، پناه برده است. او تاکید میکند: «ما آدمها، ما ساکنان تهران، خیلی به طبیعت این شهر ستم کردیم. طبیعت را از بین بردیم و با دستان خودمان، آن را ویران کردیم.»
مهدی یاورمنش: 90 سال دارد، اما سرزنده و همچنان در حال کار است. 70 سال پیش به تهران آمده، اما همچنان لهجه گیلانی خود را حفظ کرده است. خانهاش در نزدیکی میدان آرژانتین را به گالری تبدیل کرده و با اشتیاق پذیرای بازدیدکنندگان است. با مهمانهایش، با مهربانی برخورد میکند و میگوید همه مردم را دوست دارد، اما 5 دهه است که آدمها را از تابلوهایش بیرون انداخته است؛ چرا؟ چون آنها طبیعت را به ویرانی کشاندهاند.
آثارش، چند صد میلیون در حراجیهای داخلی و خارجی به فروش میرسند، اما خودش را چندان در بند آن نکرده و این بازار را، تفریح پولدارها میداند. تاکید میکند نقاشی برای او بازی نیست و حرفهای مهمی برای گفتن با زبان هنر دارد.
در دانشکده هنرهای زیبا، نقاشی خوانده و در کنارش، دروس معماری را هم گذرانده است. با برگزاری بیش از 90 نمایشگاه اختصاصی و شرکت در صدها نمایشگاه گروهی در ایران و سایر کشورها، از پرکارترین هنرمندان برجسته و صاحب سبک نقاشی ایران است.
سالها (دهههای 30 تا 50) در اداره شهرسازی تهران مشغول به کار بوده و در طراحی و ساخت پارکهای ساعی، ملت، لاله، نیاوران، خزانه و جمشیدیه، نقشی اساسی داشته است.
سابقه توام نقاشی و شهرسازی، شکلدهنده فلسفه هنری او شده است. چندان دل خوشی از شهر و زندگی ماشینی ندارد و زندگی را تنها با طبیعت پاک، معنا میکند.
او حسین محجوبی است؛ نقاشی که با درختها و اسبهایش به شهرت رسیده است و امکان ندارد پای صحبتهایش بنشینی و بحث به طبیعت، محیط زیست و رشد بدقواره تهران نکشد.
سال گذشته از شما نقل قولی شد که ساخت چیتگر اشتباه بوده است؛ برخی رسانهها اشتباه برداشت و فکر کردند منظورتان پارک چیتگر بوده است. این درحالی است که خود شما با توجه به شغلتان در شهرداری تهران، در ایجاد چنین فضاهای سبزی نقش داشتهاید. دقیقا منظور شما چه بود؟
کاملا اشتباه فهمیدند. ساخت پارک چیتگر در زمان خودش (سال 1342) کار خیلی خوبی بود. آن دوره قرار بود از غرب تهران (چیتگر) تا شمال (لویزان) و شرق (سرخه حصار)، یک کمربند سبز ایجاد شود. لواسانات هم بخش مهمی از این طرح بود. اما در اجرای پروژه و با کمبود آب، این طرح ناتمام گذاشته شد.
یعنی همان دورهای که شما در شهرسازی و پارکسازی تهران فعالیت داشتید. جزییات طرح چه بود؟
از دهه 30 این ایده شکل گرفت و در دهه 40، بخشهایی از آن عملی شد. طرح این بود که از دامنه کوههای اطراف تهران استفاده شود تا با درختکاری و ایجاد فضای سبز، اکسیژن شهر را تامین کنند. از چیتگر شروع شد و بخشی از آن هم که لویزان بود، درست شد.
میدانید که کوههای اطراف تهران، به شکل نعل اسبی، شهر را دربر گرفته است. شمال، شرق و جنوب آن را کوه گرفته و تنها جایی که هوا میتواند جریان پیدا کند، غرب است. یعنی آنجا باید باز و راهی برای وزش بادهای غربی باشد تا هوای تهران را پالایش کند که متاسفانه با ساخت و ساز برجهای بلند در زمینهای شمال پارک چیتگر که حالا منطقه 22 شهرداری است، راه این جریان هوای بسته شد. این ساخت و سازهای بلندمرتبه در اکوسیستم و هوای شهر تهران نقشی بسیار مخرب دارد. این وزش باد در طول حیات پایتخت، مایه نفس تازه کردن تهران بوده است که متاسفانه حالا جلویاش را با ندانمکاری گرفتهایم.
زمانی که ساخت و ساز در غرب تهران شروع شد و در اواخر دهه 80 و دهه 90 رشد عجیبی یافت، چرا شما که مخالف بودید، به عنوان یک هنرمند و یک کارشناس باسابقه شهرسازی، اعتراض نکردید؟
این حرف من نیست، حرف همه شهرسازان و مهندسان معماری، عمران، محیط زیست و آب است. وقتی قرار به ساخت و ساز و توسعه شهری باشد، باید همه کارشناسان نظر بدهند که که متاسفانه کسی سراغشان نرفت.
در ساخت و ساز شهری، همه جوانب امر باید در نظر گرفته و امکانات زیست محیطی، آب و هوا، ساختار زمین، پوشش گیاهی و... سنجیده شود. اما در برج سازی غرب تهران، هیچ مدیر و مقام مسوولی، این مطالعات را انجام نداد.
کسی به حرف ما گوش نمیکرد. هر کسی سرجایش نبود، مدیرانی تصمیم گرفتند که نه خودشان کارشناس بودند و نه از کارشناسان و متخصصان نظر خواستند. گرفتاری امروز ما در خیلی از زمینهها همین است.
کوههای اطراف تهران، به شکل نعل اسبی، شهر را دربر گرفته است. شمال، شرق و جنوب آن را کوه گرفته و تنها جایی که هوا میتواند جریان پیدا کند، غرب است. متاسفانه با ساخت و ساز برجهای بلند در زمینهای شمال پارک چیتگر که حالا منطقه 22 شهرداری است، راه این جریان هوای بسته شد. این وزش باد در طول حیات پایتخت، مایه نفس تازه کردن تهران بوده است که متاسفانه حالا جلویاش را با ندانمکاری گرفتهایم
برخی از مسوولان توسعه غرب شهر تهران، میگویند ساختمانهای بلند و برجهایی که حداکثر 20 طبقه هستند و ارتفاعشان به 60 متر میرسد، مانع وزش باد و تهویه هوای تهران از سمت غرب نمیشوند. نظر شما چیست؟
الکی و غیر کارشناسی حرف میزنند. این ساختمانها جلوی باد را گرفتهاند؛ چون جریان هوا از کف شروع میشود و ارتفاع میگیرد. به همین دلیل جریان هوا دچار مشکل شده است. حواستان باشد، ما نباید هیچوقت نظم طبیعت را بههم بزنیم.
در طرح جامع شهرسازی 25 ساله تهران که از 1347 آغاز شد، روی این مسائل فکر کرده بودیم؛ آن زمان من در شهرسازی شهرداری تهران کار میکردم. اساس این طرح، بر محدود کردن جمعیت تهران به میزان پنجمیلیون و 500 هزار نفر در سال 1370 و پذیرش الگوی توسعه خطی (شرقی - غربی) بود. تاکید بر رعایت ضوابط حریم گسلهای تهران برای ساخت و ساز از دیگر مسائل مطرح در طرح جامع تهران بود که میبایست به فضای سبز اختصاص مییافت. قرار نبود شمال تهران این طور گسترش یابد و با ساخت برجهای بلند، پرجمعیت شود.
مثلا در خیابان فردوسی و سعدی، قرار بود ساختمانها سه چهار طبقه باشد. قرار نبود مرتفعسازی شود. در غرب تهران هم ساختمانها نمیبایست بیش از دو سه طبقه میبودند.
افزون بر ایجاد مانع در جریان هوای تهران، ساخت و ساز روی گسلهای، مرتفعسازی افسار گسیخته و...، شما از مدیریت منابع آبی پایتخت هم انتقاد دارید. در اینباره توضیح دهید.
ببینید، آب، آبادانی میآورد. همه شهرهای بزرگ، در کنار منابع آبی مطمئن شکل گرفتهاند؛ اما در رشد بیبرنامه تهران، به این مسئله مهم توجه نشد. ما در تهران، برای مدیریت آبهای جاری و زیرزمینی، برنامه نداشتیم و نداریم و بد عمل کردهایم.
وضعیت درهرودهای معروف تهران، الان چطور است؟ با مسیلها چه کردیم؟ برای مثال، یک مسیل داریم که از شرق برج میلاد و گیشا به طرف غرب تهران میرود. میتوانستیم آن را به مسیری سرسبز و خرم تبدیل کنیم، اما به جایش در گیشا، رویش پاساژ زدیم. این کار عاقلانه است؟ همین کار را روی رودبار در میرداماد کردیم. چه بلایی سر مسیل نارمک یا سیدخندان - والیعصر آوردیم؟ این مدیریت آیا کارشناسی شده است؟
ما در تهران، این مسیلهای آب را از بین بردیم. تهران، نیویورک نیست که با آب احاطه شده باشد، آبادانیاش از همین درهها و مسیلها بود که از بین بردیم.
نوروز 98 ندیدید همین بیخردی، سیل ساده شیراز را در دروازه قرآن به یک فاجعه تبدیل کرد. آنجا هم روی مسیل را پوشانده و بولوار زده بودند.
وضعیت درهرودهای معروف تهران، الان چطور است؟ با مسیلها چه کردیم؟ برای مثال، یک مسیل داریم که از شرق برج میلاد و گیشا به طرف غرب تهران میرود. میتوانستیم آن را به مسیری سرسبز و خرم تبدیل کنیم، اما به جایش در گیشا، رویش پاساژ زدیم. این کار عاقلانه است؟ همین کار را روی رودبار در میرداماد کردیم. چه بلایی سر مسیل نارمک یا سیدخندان - والیعصر آوردیم؟ این مدیریت آیا کارشناسی شده است؟
این دست بردن در طبیعت، فاجعهساز است؛ حالا ممکن است خیلی زود اثر منفیاش را به رخ بکشاند یا به مرور. سیل دربند را در دهه 60 یادتان هست. وقتی بالادست رودخانه را بدون حساب و کتاب سد میسازید، معلوم است آن فاجعه رخ میدهد.
ما آدمها، ما ساکنان تهران، خیلی به طبیعت این شهر ستم کردیم. طبیعت را از بین بردیم و با دستان خودمان، آن را ویران کردیم.
برای همین بود که از دهه 40، آدمها را از نقاشیهایتان حذف کردید و فقط درختان، اسبها، پرندگان و... در آن ماندند.
بله. متاسفانه جلوی ماشینزیم را نمیشود گرفت. دنیا دست یک عده آدم حریص است که دنبال جمع کردن مال هستند، دنبال خراب کردن طبیعت هستند و به فکر ساختن؛ اما این، ساختن نیست، خراب کردن است.
در تابلوهای من از آلودکی هوا، آلودگی صدا و... خبری نیست. انسانها الان برای طبیعت، مثل دیوهای ویرانگر شدهاند.
در بررسی آثار نقاشی شما، رد دو سابقه و پیشینه هنری و کاریتان دیده میشود؛ تجربه اشتغال در شهرسازی تهران از دهه 30 تا دهه 50 و سابقه فعالیت در هنر مینیاتور. در مورد تاثیر کارتان در زمینه شهرسازی روی تابلوهایتان که صحبت کردیم، با اجازه برویم سراغ پیشینه شما به عنوان یک مینیاتوریست. آن تجربه در سنت نقاشی ایرانی، چه تاثیری روی تابلوهای رنگ و روغن شما گذاشت؟
خیلی.تکنیکی که انتخاب کردهام با موادی که خودم درست میکنم، باعث میشود ظرافت، لطافت و ریزهکاریهای تابلوهای رنگ و روغن من، به مینیاتور پهلو بزند.
ظرافت در آثار من بسیار مهم است. من 5 بار روی تابلوهایم کار میکنم. جزییات و لطافت این تابلوهای رنگ و روغن، از مینیاتور ایرانی آمده است البته با علم روز نقاشی.
یعنی یک برداشت هنری و تکنیکی از مینیاتور است با اجرایی مدرن و با دغدغههای انسان مدرن؟
بله، قطعا. چون خود مینیاتور دیگر تمام شده است، همانطور که خطاطی تمام شده و البته جلوههایش در هنر مدرن ادامه پیدا کرده است. باید راههای نو رفت.
از طرف دیگر، من با نقاشی بازی نمیکنم، حرف دارم؛ مشکلات و دغدغههای یک انسان را میگویم که در چنبره زندگی مدرن و ماشینیزم گیر افتاده است. انسانی که از طبیعت دور شده است و تخریب میکند. فلسفه کارهای من، طبیعت پاک است که انسان در آن جایی ندارد.
آن هم بیشتر طبیعت گیلان که ذهن و فکر شما را آکنده از خاطرات کودکی و نوجوانیتان از آن دیار کرده است.
بله، ما در کودکی، با مه صبحگاهی چشم باز میکردیم، به صدای زمزمه باران خو گرفته بودیم، در طبیعت خود را رها و آزاد میدیدیم، قد درختان، چشمان ما را به آسمان میبرد، آبی دریا و آسمان به هم میرسیدند، پشت بامها، سفالی بودند و... همه اینها در خدمت حرفی است که میخواهم با نقاشی بزنم؛ اینکه دست بردن در طبیعت اشتباه است.
من با نقاشی بازی نمیکنم، حرف دارم؛ مشکلات و دغدغههای یک انسان را میگویم که در چنبره زندگی مدرن و ماشینیزم گیر افتاده است. انسانی که از طبیعت دور شده است و تخریب میکند. فلسفه کارهای من، طبیعت پاک است که انسان در آن جایی ندارد
اما در تابلوهای شما افزون بر مه، بارش باران، درختان بلند قامت، مناظر بکر طبیعی، اسبهای رها و...، شالیزارها هم دیده میشوند که خودش به نوعی دست بردن در طبیعت است.
دست بردن در طبعیت برای زندگی انسان تا حدی اجتنابناپذیر است، اما باید منطقی باشد. برای مثال در گیلان، شالیزارها به بخشی از طبیعت تبدیل شدهاند، اصلا تصور زندگی مردم بدون شالیکاری غیرقابل تصور است. در دورهای، اقتصاد همه گیلان، صنعت ابریشم و کاشت برنج و کنف بود. اینها با طبیعت سازگار بودند. اما برای مثال، چایکاری مناسب آن طبیعت نبود. این گیاه، در شمال ایران، خوب محصول نمیدهد. از هند به شمال ایران آمد و سازگار نبود.
اما ابریشم هم از چین به طبیعت گیلان آمد؟
اما به طبیعت گیلان میخورد و اثری تخریبی نداشت. در عوض، کشت چای مخرب بود. در هند، هشت تا 9 ماه از باغهای چای بهرهبرداری میکنند، اما در ایران، برداشت، محدود به سه تا چهار ماه است.
در گفتوگو با شما، بیاختیار، صحبت از نقاشی، به طبیعت و محیط زیست و شهرسازی و ماشینزیم و... میکشد، با اجازه برگردیم به مباحث هنری. شما بیش از 5 دهه است که شیوه خاص و فردی خودتان را دنبال میکنید. از دهه 40 با دیگر هنرمندان، نویسندگان و شاعرانی چون سهراب سپهری، احمد شاملو، سیمین بهبهانی، جلال آلاحمد و... آشنا و هم صحبت بودید. در آن دوره هم، این دغدغههای امروزین شما، در گفتوگو با این چهرهها به بحث گذاشته میشد؟
بله. همان زمان هم، ماشین و صنعت، آرامش طبیعت ما را به هم زده بود؛ البته نه به شدت ویرانگر امروز.
از جمله، با جلال آلاحمد که در دهه 40 به تماشای نمایشگاههای من میآمد، از این بحثها زیاد میکردیم. مثلا، جلال از این ویژگی که درختان در تابلوهای نقاشی من، چشمان بیننده را به آسمان میبرد، خیلی خوشش میآمد. او به شدت دوستدار طبیعت گیلان و جذب چشماندازهای آن شده بود. میدانید که او علاقه داشت در اسالم زندگی کند و سرانجام هم آنجا درگذشت.
و با سهراب سپهری که او هم در شعر و نقاشی، ستایشگر طبیعت بود چطور؟
جلال آل احمد از این ویژگی که درختان در تابلوهای نقاشی من، چشمان بیننده را به آسمان میبرد، خیلی خوشش میآمد. او به شدت دوستدار طبیعت گیلان و جذب چشماندازهای آن شده بود. میدانید که او به اسالم علاقه داشت و سرانجام هم آنجا درگذشت
میدانید که سهراب سپهری هم دوره من بود، اما خاستگاهها و دغدعههای متفاوتی از هم داشتیم. او از محیط نیمه خشک کاشان میآمد و من از فضای سرسبز و مرطوب گیلان. بهترین نکته در تفاوت من و سهراب را شاید بشود این طور گفت: «او قبلهاش گل سرخ بود و من ذره خدا که همه عالم از آن به وجود آمده است.»
اما ذره خدا (بوزون هیگز Higgs boson)، بحثی علمی و مربوط به 10 سال اخیر است.
نه این طور نیست، تازه از نظر علمی به آن رسیدهاند، اما بحثی فلسفی، قدیمی و ریشهدار است. «چطور این جهان به وجود آمده است»، پرسشی دیرینه است. جهان را، طبیعت را و زندگی را باید پاس بداریم.
در چند سال گذشته، بازار هنرهای تجسمی در ایران رونق یافته است، تابلوهای شما خریداران زیادی دارند و در حراجهای جهانی هم خرید و فروش میشوند. این از دست آوردهای دنیای مدرن است، همان چیزی که شما زیاد دل خوشی از آن ندارید. این یک تضاد نیست؟
کارهای من از زمان قدیم هواخواه داشت. مثلا پمپیدو یا شهردار مسکو یا... که قبل از انقلاب به ایران آمدند، مقامهای وقت از تابلوهای من به آنها هدیه دادند. از همان 40 یا 50 سال پیش، کارهایم به خیلی از کشورها رفته است. الان، 250 اثر من در سوئد است. نمایشگاههای زیادی آن جا داشتم. 300 تا تابلود در فرانسه، دست گالریداران و مجموعهداران است. در موزه هنرهای معاصر تهران و کاخ سعدآباد است و خیلی جاهای دیگر.
منظورم افزایش قیمت آثار در حراجهای داخلی یا جهانی مثل کریستیز و ساتبیز است.
اینها، بازی پولدارهاست. تفریح است.
تفریح است یا سرمایهگذاری جدی؟
اروپا و آمریکا، فرهنگ دیوار دارند و ما فرهنگ فرش. فرش در ایران همیشه سرمایه بوده است.
اما در ایران هم بازار دیوار (اصطلاحی درباره خرید و فروش آثار هنری که روی دیوار نصب میشوند) راه افتاده است.
نه به صورت فرانسه و اروپا. فرانسه از قبل هنرمندان همه جهان که در آن کشور گرد آمدند، مثل پیکاسو، میلیاردها دلار کسب کرده است. ما هنوز خیلی مانده به آن مرحله برسیم.
الان آثار هنرمندان ایرانی، قیمتهای به نسبت خوبی در بازار هنرهای تجسمی دارند. این امیدوار کننده نیست.
بله دارند، اما وقتی اثر یک هنرمند درگذشته، بیشتر ارزشگذاری میشود، یعنی همه چیز این بازار، فرهنگ و هنر نیست. برای مثال، من در آستانه 90 سالگی هستم و منتظرند تا بمیرم و قیمتهای آثارم را افزایش دهند (با خنده).
خدا نکند.
واقعیت است، یکی دیگر از واقعیتهای تلخ ماشینیزم و ارجحیت پول و سرمایه بر همه چیز.
5757
کد خبر 1380679