شنبه 3 آذر 1403

بزرگ‌کردن دیگران دلیل نمی‌شود روی گرده متوسلیان پا بگذاری!

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
بزرگ‌کردن دیگران دلیل نمی‌شود روی گرده متوسلیان پا بگذاری!

این دروغ است. من در کل این‌صحنه‌ها حضور داشتم. به‌خاطر همین می‌گویم. اگر می‌خواهی حسن باقری و خرازی و سلیمانی را بزرگ کنی، دلیل نمی‌شود پایت را بگذاری روی گرده احمد!

این دروغ است. من در کل این‌صحنه‌ها حضور داشتم. به‌خاطر همین می‌گویم. اگر می‌خواهی حسن باقری و خرازی و سلیمانی را بزرگ کنی، دلیل نمی‌شود پایت را بگذاری روی گرده احمد!

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ صادق وفایی: چهلمین‌سالگرد انجام عملیات والفجر مقدماتی در اسفندماه 1401، بهانه خوبی برای برگزاری میزگرد بررسی کتاب «زمین‌های مسلح» نوشته گلعلی بابایی بود. طبق روال میزگردهای پیشین پرونده «جنگ بی‌تعارف» پس از انتشار مقالات نقد و بررسی، این‌جلسه هم با حضور تعدادی از راویان حاضر در کتاب مورد نظر برگزار شد؛ گلعلی بابایی نویسنده کتاب و کادر گردان جعفر طیار در لشکر 27، سعید قاسمی مسئول اطلاعات عملیات لشکر 27، محمود امینی فرمانده گردان خندق لشکر 27 در عملیات والفجر یک، احمد بویانی از رزمندگان گردان کمیل در لشکر 27 و یکی از معدود نفرات زنده‌مانده در کانال کمیل و علی زنده‌دل از نیروهای قدیمی تبلیغات لشکر 27.

تا این‌جای کار یک‌قسمت از گزارش میزگرد بررسی «زمین‌های مسلح» منتشر شد که در آن، همه حاضران در جلسه جز سعید قاسمی به بیان سخنانی درباره پیشینه‌های والفجر مقدماتی و شرایط ایران و عراق در آن‌برهه پرداختند. گلعلی بابایی نویسنده کتاب شرایط پیش از عملیات والفجر را تشریح کرد، علی زنده‌دل ضمن تاکید بر لزوم ثبت و ضبط خاطرات و مستندات جنگ همراه با محمود امینی به بیان خاطره‌ای از شهید همت پرداخت و احمد بویانی هم از محسن سرواهرابی عنصر نفوذی مجاهدین خلق در اطلاعات عملیات لشکر 27 گفت که با فرار به عراق، طرح و نقشه عملیات را لو داد و دشمن را از تحرکات ایران مطلع کرد.

گزارش قسمت اول این‌میزگرد در پیوند زیر قابل دسترسی و مطالعه است:

* «نفوذی‌های انجمن حجتیه و منافقین در والفجر مقدماتی خیلی ضربه زدند»

در ادامه مشروح دومین‌قسمت گزارش این‌میزگرد را می‌خوانیم؛

* خب جناب قاسمی، رسیدیم به این‌جا که همه از اجرای والفجر مقدماتی خبر داشتند. شما جواب این‌سوال را برای جوانان امروزی بدهید که چرا با وجود این‌که همه از عملیات‌مان خبر داشتند و عنصر غافلگیری‌مان در شب دیگر خاصیت‌اش را از دست داده بود، عملیات کردیم.

قاسمی: بسم‌الله الرحمن الرحیم. قبلش یک‌نکته را بگویم. کارهای گلعلی بابایی و حسین بهزاد لذیذ هستند. به قول ما آرشیتکت‌ها دیتِیلی هستند. و می‌دانم که حسین بهزاد، گلعلی را مجبور کرده نامش را از پای کتاب حذف کند وگرنه ردپایش در اثر دیده می‌شود. ثبت آن‌وقایع که 40 سال از آن‌ها گذشته واقعا در شرایط امروز که خیلی‌ها را از دست داده‌ایم، کار سختی است. سعید مهتدی، سعید سلیمانی و همه کسانی که حرف داشتند و قبل و بعد کرونا رفتند، حرف داشتند ولی حرف‌هایشان زده و ثبت نشد.

پس کار در این‌شلم‌شوربای فرهنگی خیلی سخت است و این‌کتاب هم مربوط به الان نیست. الان نه بچه‌رزمنده‌ها وقت می‌گذارند این‌کتاب را بخوانند، نه دیگران. اکثریت را می‌گویم. مادامی که این‌موبایل لعنتی وقت‌ها را پر کرده، کسی کتاب نمی‌خواند. الان که مردم دنبال قیمت دلار و مذاکره هستند، چه‌کسی می‌آید «زمین‌های مسلح» بخواند؟ بنابراین کاربرد این‌کتاب برای 100 سال دیگر است. همیشه هم تاریخ این‌گونه بوده است. آن‌موقع است که عده‌ای سوال می‌پرسند این‌دیوانه‌ها چرا وقتی راهکار قفل شد، دوباره عملیات کردند؟ این‌کتاب به کار آن‌زمان می‌آید که کسی نیست جواب این‌سوالات را بدهد.

یک‌نکته دیگر این‌که امروز کتاب درباره جنگ، کنتراتی و کیلویی منتشر می‌شود. اما کاری موفق می‌شود که مولف یا نویسنده‌اش در این‌حال‌وهوا نفس می‌کشد. پس وقتی هنوز وقت داریم، باید زوایای پنهان جنگ را که هنوز از فرمانده‌گردان‌ها شنیده نشده استخراج کنیم. هنوز دعواهای صوری راه می‌اندازند که فاتح واقعی خرمشهر که بود؟ قاسم سلیمانی بود یا حسین خرازی یا متوسلیان؟ هنوز سراغ فرمانده‌های رده بالا مثل محسن رضایی می‌روند ولی از فرمانده گردان‌ها و خاطراتشان غافل‌اند.

تصویری که ارائه می‌شود این است که متوسلیان قصد عقب‌نشینی دارد ولی حسن باقری مانعش می‌شود. این دروغ است. من در کل این‌صحنه‌ها حضور داشتم. به‌خاطر همین می‌گویم. اگر می‌خواهی حسن باقری و خرازی و سلیمانی را بزرگ کنی، دلیل نمی‌شود پایت را بگذاری روی گرده احمدبابایی: این‌ها را ول کن! برویم سر اصل مطلب!

قاسمی: اتفاقا جای این‌حرف‌ها همین‌جاست! یک‌مشکل دیگر دروغ‌پردازی‌هاست. الان کارد بزنی خون من در نمی‌آید. در فیلمی که از احمد (متوسلیان) ساختند («آخرین روزهای زمستان») این‌طور نشان می‌دهند که احمد می‌گوید چپ‌ام خالی است و می‌خواهم عقب‌نشینی کنم. تصویری که ارائه می‌شود این است که متوسلیان قصد عقب‌نشینی دارد ولی حسن باقری مانعش می‌شود. این دروغ است. من در کل این‌صحنه‌ها حضور داشتم. به‌خاطر همین می‌گویم. اگر می‌خواهی حسن باقری و خرازی و سلیمانی را بزرگ کنی، دلیل نمی‌شود پایت را بگذاری روی گرده احمد! ما این‌مشکل را سر کتاب هم داریم. این‌آقای گلعلی خواسته درباره فلان عملیات کتاب بنویسد. زنگ زده به فلان فرمانده که آقا بیا توضیح بده چرا در آن‌موقع، چپ متوسلیان را خالی گذاشتی؟ خب شب اول راه باز نبود. شب دوم و سوم که باز بود! طرف هم بی‌خیالی طی کرده و نیامده توضیح بدهد. چندسال بعد خبرش کرده‌اند که آقا توی کتاب چنین و چنان نوشته شده است. او هم رفته شکایت و شکایت‌کشی که دیگر نباید این‌کارها تکرار شود! آقا به‌جای این‌کارها بیا توضیح بده چرا در زمان معین نیامدی موضعت را پر کنی!

[خطاب به بابایی] اتفاقا در همین‌شرایط که دیوانه‌هایی مثل من و تو زنده هستیم، باید بگوییم که بیت‌المقدس یعنی احمد متوسلیان! هیچ‌کس نتوانست خط بشکند الا احمد! حسین خرازی به محور کوشک زد، احمد کاظمی زد، قاسم سلیمانی هم زد. ولی توفیق نداشتند و خط شکسته نشد؛ بنا به هر دلیلی! اما جگر داشته باشید و دلیلش را بگویید. بعد آمدند پایین‌تر از کوشک، راست ما! دزفولی‌ها نتوانستند. در چپ ما هم بچه‌های جهان‌آرا نتوانستند.

بابایی: آقا بحث را صنفی نکن! [می‌خندد]

قاسمی: آقا! دیدید حالا؟ هرچیزی را که کادره کرده‌اید باید بگویم؟ باید آنکادر و سانسور کنم؟

بابایی: [خنده] آنکادر نکن بابا! درباره (والفجر) مقدماتی حرف بزن!

بویانی: حاج‌سعید دارد زمینه‌اش را آماده می‌کند.

قاسمی: آخر چرا صحنه‌ای که گل فیلم است، باید از اساس دروغ باشد؟ احمد و عقب‌نشینی؟ حالا جالب است که احمد خودش به حسین قجه‌ای که آخر دیوانگی و شجاعت بود، گفت عقب‌نشینی کند! ولی قجه‌ای در بی‌سیم گفت «می‌دانی چه می‌گویی؟ من از این‌خاکریز عقب‌تر بیایم، دیگر محال است بتوانیم این‌نقطه را بگیریم! دیگر مرحله بعدی‌ای وجود نخواهد داشت که از کارون عبور کنیم و بیاییم روی جاده! هر چه هست همین‌جاست!» ولی از این‌صحنه گل کار بیت‌المقدس است، خبری نیست. کارگردان هم، دوست من و توست و نمی‌شود به او حرفی زد. بماند! برویم سراغ بحث والفجر مقدماتی و والفجر یک.

* در خدمت‌تان هستیم.

مقدماتی برای ما لشکر بیست‌وهفتی‌ها و تاریخ جنگ واقعا یک‌داستان پر رمز و راز است. به خاطر همین، کارش با یکی‌دو جلسه حرف و گفتگو تمام نمی‌شود. باید مباحث احساسی را کنار گذاشت و عمیق و عملیاتی راجع به آن صحبت کرد. بعد از شهادت آقاسیدمرتضی آوینی تقریبا هرسال ظهر عاشورا در منطقه قتلگاه او مراسم داریم. فقط چندسال گذشته به‌خاطر کرونا به مشکل برخوردیم. در این‌برنامه‌ها وقتی اشک و احساس فروکش می‌کند، تازه دانشجوی جوان می‌آید یقه‌ات را می‌گیرد که «آقا تو گفتی دوشب قبل از عملیات بچه‌های شناسایی درگیر شدند و عملیات لو رفت. محسن سرواهرابی هم که فرار کرد و نقشه‌ها را به دشمن تحویل داد. پس خل بودید عملیات کردید؟» این‌سوال را باید محترمانه و منطقی جواب بدهی. والا راهیان نور تبدیل به یک‌سری سوال پیچیده می‌شود که یکی از آن‌ها این می‌شود که ما با فرماندهانی کار کردیم که بچه‌های مردم را به کشتن دادند.

متاسفانه رسانه نداریم و جوابمان هم کتاب 800 صفحه‌ای است. پس باید براساس توان مخاطب، محتوای متناسب با قصه تولید کنیم.

به راننده بلدورزر گفتم این را جمعش کن! او هم حرکت کرد و جلو رفت. قشنگ می‌دیدم مثل دیگی که آب در آن می‌جوشد و قل‌قل می‌کند، این‌واکسی‌ها و گوجه‌ای‌ها زیر شنی بلدوزر پق پق می‌کردند و می‌ترکیدند. یک‌دفعه یک‌چیزی زیر زنجیر شنی ترکید و چند نفر از دور و کنارم روی زمین ریختند. من هم احساس کردم لباسم خیس شده. دست زدم و تعجب کردم که دستم با مایعی خنک خیس شداین را هم بگویم که اسم «زمین‌های مسلح» هم خیلی حرف دارد.

* چه‌طور؟

پیش از اجرای والفجر مقدماتی، زمین مابین ایران و عراق از فاو تا پیرانشهر، هزار و 200 تا 300 کیلومتر زمین است. که متر به مترش را از دره و کوه و دامنه گرفته تا دشت، [تاکید می‌کند] متر به متر برای عراق مسلح کرده بودند. یعنی متری را نداشتیم که مسلح رها شده باشد. به‌عنوان یک‌عنصر اطلاعات عملیاتی می‌گویم. یک‌جاهایی انبوه بود و از همه موانع یک‌نمونه‌اش داشت؛ از بشکه 20 لیتری فوگاز گرفته که منفجر می‌شود و از درونش قیر داغ می‌پاشد تا (مین‌های) واکسی، گوجه‌ای، خورشیدی، ضد تانک، ضد نفر و... همه مدل این‌ها را در این‌یک‌تکه لعنتی داشتیم. شبی که به خط زدیم، پشت یک‌تانک یا بولدوزر با جعفر جهروتی‌زاده پناه گرفته بودیم. دیدم یالی که از تپه دوقلو آمده بود پایین، سه‌ردیف سیم‌خاردار انبوه هرمی دارد؛ دو ردیف پایین یک‌ردیف بالا. شاید هم بیشتر بود. سه‌چهار ردیف. دیدم خدایا این‌اصلا بازشدنی نیست! نیروها هم یک‌جا را شکافته و جلو رفته بودند. به راننده بلدورزر گفتم این را جمعش کن! او هم حرکت کرد و جلو رفت. قشنگ می‌دیدم مثل دیگی که آب در آن می‌جوشد و قل‌قل می‌کند، این‌واکسی‌ها و گوجه‌ای‌ها زیر شنی بلدوزر پق پق می‌کردند و می‌ترکیدند. یک‌دفعه یک‌چیزی زیر زنجیر شنی ترکید و چند نفر از دور و کنارم روی زمین ریختند. من هم احساس کردم لباسم خیس شده. دست زدم و تعجب کردم که دستم با مایعی خنک خیس شد! توجهی نکردم. شنی بلدوزر که پاره شد، راننده گفت چه‌کار کنم؟ گفتم «فعلا بیا پایین ببینم چه باید بکنیم!»

این‌شنی که پاره شد، بلدوزر همان‌جا ماند. جلوتر رفتم که فهمیدم ترکش به پایم خورده و خونریزی دارد. راه افتادم با موتور کمی آن‌طرف را سرکشی کردم. هوا هم داشت روشن می‌شد. حسین راحت به من گفت چه کنیم؟ گفتم «حسین ولش کن! نمی‌شود از این‌جاها جلو رفت. کنار تپه‌دوقلو یک‌خاکریز بزنیم.» تیر مستقیم تانک می‌آمد. بچه‌ها هم میدان مین را پاکسازی نکرده بودند. فقط یک‌تکه را سوراخ کرده بودند و رفته بودند جلو تا کانال سوم. بعضا هم می‌گفتند تا کانال چهارم. که سر همین سه و چهار یک‌دعوا داریم.

یک‌ربع بعد از این‌که خاکریز را زدیم، با حاجی (همت) صحبت کردم. وضعیت را پرسید. گفتم «داریم با اسباب‌بازی‌های حسین راحت خاکریز می‌زنیم. شما توجیه باش که اگر کسی آمد این‌سمت، بیاید توی بغل ما.» گفت خوب است. ادامه بدهید! در این‌موضعی را که دارم می‌گویم عکس دارم. من و اسکندری و سعید سلیمانی.

بابایی: دستش را گرفته‌ای و داری می‌کشی.

قاسمی: باریکلا!

* آقای قاسمی والفجر مقدماتی برای اطلاعات‌عملیاتی‌هایی که شما هم بین‌شان بودید چه‌طور بود؟ چه چالش‌هایی داشتید؟

این‌ماجرا، برای ما نسبت به همه عملیات‌های دیگر تا آخر قصه که مرصاد بود، رنگ‌وبوی دیگری دارد. چون چهارمین عملیاتی است که بعد از از دست‌دادن احمد با همت هستیم. بعد از این‌که احمد اسیر می‌شود، می‌آییم برای رمضان، بعد مسلم، بعد زین‌العابدین و بعد می‌آییم برای مقدماتی. در این‌عملیات‌ها همت خیلی تحت فشار است که قبلا همین‌جا و روی همین‌صندلی درباره‌ش صحبت کرده‌ام.

همان‌لحظه که حاجی گفت می‌خواهیم این‌جا عملیات کنیم، یاد آن‌لحظه‌ای افتادم که امام حسین (ع) به کربلا رسید و اسم سرزمین را پرسید. همان‌لحظه یک‌غمی توی دلم نشست و گفتم یا ابالفضل! عجب زمین بی‌خودی برای عملیات دارد! رمل بکر* بله درباره «کوهستان آتش» و عملیات‌های والفجر 3 و 4 صحبت می‌کردیم.

همت من را به منطقه برد و گفت عملیات این‌جاست. بعد از فتح‌المبین به تنگه چزابه و برغازه نرفته بودم. آمدیم به برغازه و دیدم یک‌منطقه پیش رویم هست که یک‌پارچه رمل است. حاجی گفت باید این‌جا را شناسایی کنید چون عملیات این‌جاست ولی جهت دقیق فلش حرکت را تا چندشب دیگر به ما می‌گویند. همان‌لحظه که حاجی گفت می‌خواهیم این‌جا عملیات کنیم، یاد آن‌لحظه‌ای افتادم که امام حسین (ع) به کربلا رسید و اسم سرزمین را پرسید. همان‌لحظه یک‌غمی توی دلم نشست و گفتم یا ابالفضل! عجب زمین بی‌خودی برای عملیات دارد! رمل بکر! تا چند روز بعد که چادر بیاورند و بچه‌ها مستقر شوند، جهت حرکت هم مشخص شد. گفتند روی خود جاده را مهدی باکری و دیگران بزنند؛ خود جاده مستقیم فکه که به تاسیسات بزرگان می‌خورد و حسین اسکندرلو رویش شهید شد. این‌محور ما نبود. به ما گفتند باید به قلب رمل‌ها بروید! یاعلی! رفتیم توی رمل‌ها.

* و این‌گونه شناسایی‌ها شروع شد.

بله. چندنفر عرب منطقه شوش به‌عنوان راهنما با ما بودند. یبار و حسن و... این‌ها را بچه‌های دزفول به ما داده و به آن‌ها گفته بودند بچه‌های تهران را زیاد جلو نبرید. یکی دوتاشان قاچاقچی بودند و یکی‌دوتاشان هم در منطقه زندگی می‌کردند و دام و احشام داشتند. آن‌موقع تازه چهاردستگاه (موتورسیکلت) 250 نوی باک‌شتری به یگان اطلاعات عملیات آمده بود که حاج‌حسین (الله‌کرم) سوییچ دوتا از این‌ها را از من و مجید زادبود گرفت و داد به یبار. من به حسین ایراد گرفتم ولی این‌ها خودشان موتورسوار بودند و از این ایژهای روسی سوار می‌شدند. حسین با این‌دوتا موتور دل این‌ها را به دست آورد. همین باعث شد در هفته دوم شناسایی ما را بیاورند تپه دوقلویی که خودش بعدا شد خط. از روی تپه، طاووسیه و رُشَیدیه را دیدیم. وقتی از تپه پایین می‌آمدیم دیدم یا ابالفضل! رد پاهایمان روی رمل مانده است. حسین همانجا گفت این باید آخرین‌شناسایی ما در این‌منطقه باشد. چون با حساب ردپاها شناسایی‌مان لو می‌رود.

در گزارشی که به حاج‌همت دادم، گفتم کانال اول و دوم را دیدم. کانال‌های سوم و چهارم هم دیده نمی‌شدند چون در عمق بودند. حسین هم به حاجی گفت ردپایمان روی رمل باقی مانده است. حاجی ماجرا را ول نکرد. گفت راهکار مناسب پیدا کنید! یا مثلا وقتی گفتیم ردپایمان می‌ماند، گفت جارو به پشت‌تان بندید که ردپاها را از بین ببرد. رمل‌ها هم به‌سمت رشیدیه و طاووسیه روان بودند و در جاهایی دشمن می‌توانست بدون دوربین هم حرکت‌های ما را در رمل تشخیص دهد. معلوم می‌شد داریم شناسایی می‌کنیم.

ولی باز کار متوقف نشد. حاجی تاکید کرد شناسایی‌های ریزتری انجام بدهید. چون زمین مسلح است و نمی‌توانیم بگذاریم شبِ عملیات، موانع را خنثی و زمینش را شناسایی کنید. تکرار این‌قصه منجر به چند اتفاق شد. یکی این‌که بچه‌های تیپ سیدالشهدا آمدند سمت راست ما. زمین سمت راست ما یک‌زمین رملی بود به اسم 85 که وقتی بچه‌های شناسایی سیدالشهدا برای شناسایی این‌زمین رفته بودند، عراقی‌ها با هلی‌کوپتر رفتند سروقتشان. مسئول پرسنلی تیپ سیدالشهدا با کیف سامسونت پر از مدارک آن‌جا در ماشین بود. وقتی هلی‌کوپتر رسید، ماشین را رها و فرار کردند. در نتیجه همه‌چیز ازجمله آن‌کیف افتاد دست عراقی‌ها.

* از نظر سمت چپ هم به مشکل برخوردید؟

بله. سمت چپ ما در جریان شناسایی، در کانال با دشمن درگیر شد. ما درگیر نشدیم اما در ماهِ دوم کارمان (شناسایی) یک‌اتفاق جدید افتاد. عراقی‌ها یک‌خط جدید روی تپه دوقلو تشکیل دادند؛ تپه دوقلویی که تا قبل از آن شناسایی‌اش کرده بودیم. به این‌ترتیب یک‌خط به داستان اضافه شد که در آن، بیش از یک‌کیلومتر از پیچیده‌ترین موانع بازدارنده جنگی به‌صورت کمپلکس به کار برده شده بود. کنت الکساندر دومارانژ وزیر وقت اطلاعات فرانسه هم گفته که آن‌زمان به عراقی‌ها مشاوره می‌دادند. این‌محور، محوری بود که آن‌ها (فرانسوی‌ها) می‌دانستند ایران حتما بعد از تجربه عملیات فتح‌المبین و بیت‌المقدس، اگر گازش را بگیرد، یک‌ضرب از چنانه و برغازه تا پشت العماره می‌آید. یعنی به سر پل غزیله می‌رسد و العماره به برد تیرش می‌رسد. زمینش هم بسیار عالی است. چون ما بین دو منطقه هور عملیات می‌کردیم؛ هورالهویزه و هورالصناف. منطقه عملیات یک‌مثلثی بین این دو هور بود. عملیات ما قاعده مثلث بود از پاسگاه فکه تا چزابه و دو ضلع دیگرش هرکدام دوسه‌کیلومتر جلوتر به پل غزیله می‌رسند که قرار بود شب اول یا دوم ما به آن‌جا برسیم.

کنت الکساندر دومارانژ وزیر وقت اطلاعات فرانسه هم گفته که آن‌زمان به عراقی‌ها مشاوره می‌دادند. این‌محور، محوری بود که آن‌ها (فرانسوی‌ها) می‌دانستند ایران حتما بعد از تجربه عملیات فتح‌المبین و بیت‌المقدس، اگر گازش را بگیرد، یک‌ضرب از چنانه و برغازه تا پشت العماره می‌آید. یعنی به سر پل غزیله می‌رسد و العماره به برد تیرش می‌رسد. زمینش هم بسیار عالی است. چون ما بین دو منطقه هور عملیات می‌کردیم؛ هورالهویزه و هورالصنافهمان‌طور که آقای سردار بابایی گفت، جبهه ما به‌دلیل غرور بیش از حد جلوی پایمان را هم نمی‌دید. بعد از شناسایی‌ها به حاج‌همت گفتیم «تو روی نقشه با آنتن داری 20 کیلومتر را نشان می‌دهی. ما اطلاعات‌عملیاتی‌ها بعد از غروب آفتاب، پنج‌شش‌نفری با کوله‌بار سبک گوله می‌کنیم توی راه و 7 شب که راهی می‌شویم، یکِ شب به خط می‌رسیم. یعنی 4 ساعت و نیم تا 5 ساعت بکوب می‌رویم تا به لب خط کمین دشمن برسیم.» چندشب پیش از عملیات سر همین‌مساله بود که دعوایمان با برادرمان آقای (غلامعلی) رشید شروع شد. توجه نمی‌کردند که بعضی از بچه‌ها یک‌ساعت تا خط فاصله داشتند و نیروهای دیگر باید کمِ کم، 5 ساعت توی راه باشند. شب عملیات ما هنوز به خط نرسیده بودیم که بعضی از بچه‌ها به خط زدند و وقتی رسیدیم همه تله‌منورها روی هوا بودند و منطقه روشن شده بود.

* به جزئیات خود شناسایی‌ها هم بپردازیم.

در حین شناسایی‌ها اتفاقاتی افتاد که زمین عملیات را سوزاند. [خطاب به امینی] 12 عامل باعث شدند زمین عملیات بسوزد حاج محمود! یعنی 12 عامل بود که در جلسات آخر منتهی به اجرای عملیات توسط فرمانده‌ها مطرح شدند؛ یکی گفت لو رفته‌ایم، یکی گفت ما اسیر داده‌ایم و ماجرای آن‌مردک بی‌همه‌چیز (سرواهرابی) هم اتفاق افتاده بود و گزارش شد.

* شما در شناسایی بودید که فرار کرد و به عراق رفت؟

بله. عصر به شناسایی نقطه رهایی رفتیم. وقتی برگشتیم بچه‌ها گفتند یکی کم است. همان‌عصر و در شروع کار رفته بود آن‌طرف. فکر می‌کنم به دیدگاه شهید بهشتی رفته بودیم.

بویانی: سه دیدگاه داشتیم؛ شهید بهشتی، شهید رجایی و شهید باهنر. نزدیک هم بودند.

قاسمی: بله. در یکی از این‌دیدگاه‌ها بود. خلاصه بچه‌ها به من گفتند حاجی، این‌بابا نیست! گفتم یعنی چی نیست! یک‌روز صبر کردیم و ناگهان معلوم شد چه شده است! همه آمدند و چیزهایی که از او می‌دانستند تعریف کردند. همه ادا اطوارهای نمازشبش را تعریف کردند. بعد از آن دعوا هم که از گردان اخراج شد، سر از اطلاعات عملیات سر درآورد. بعد هم وارد مجموعه نیروهای حاج محمد جوانبخت می‌شود. صبح روز دومی که اسیرهای عملیات را تخلیه کردیم، اسرای عراقی گفتند «فردی با این‌مشخصات و زیر پیراهنی سفید آمد تسلیم ما شد و کالک عملیات شما را به ما داد که فهمیدیم می‌خواهید عملیات کنید.» بعد از این‌که اسرای جنگ‌مان هم آزاد شدند و آمدند، ایشان همراه آن‌ها آمد و آخرین‌خبری که از او داریم این است که در کرج است. بماند!

برگردیم به بحث. 12 عامل مطرح شد که آقا به‌خاطر این‌ها عملیات نکنیم! حالا جمهوری اسلامی ایران تصمیم گرفته عملیات کند و 500 هزار نفر را آورده پای کار. چادر و کمپ زده و کلی تاسیسات برای این‌کار در نظر گرفته است. همان‌طور که عزیزان گفتند، در صف نانوایی‌ها هم صحبت از این‌عملیات بود. یک‌اتفاق عجیب هم افتاده بود؛ این‌که بچه‌ها هر روز در رده گردان و گروهان روی ماکت‌های عملیات که روی زمین درست شده بود، توجیه می‌شدند. یک‌سری شوخی و تکه هم درست شده بود که فلان رزمنده می‌گفت «رفتم مرخصی ننه‌ام گفت چرا می‌خواهید از فکه به دشمن بزنید؟ از جای دیگری بزنید! آن‌جا موانع زیاد دارد! از شلمچه بزنید!»

[خنده حاضران]

* چرا این‌طور بود؟

نمی‌دانم چرا واقعا این‌طور بود که از 20 روز پیش از عملیات همه درباره ریز جزئیات عملیات همدیگر را توجیه می‌کردند. حاج‌همت هم روی این‌توجیه‌کردن تاکید داشت و تاکیدش هم درست بود.

* چرا؟

می‌گفت بچه‌های تهران یک‌ویژگی دارند و بنا به این‌ویژگی، اگر فقط فرمانده‌گردان‌ها توجیه باشند و بچه‌ها چیزی ندانند، همان‌اول عملیات تلنگشان در می‌رود. بلاتکلیف می‌مانند و رها می‌کنند و می‌آیند عقب. ولی اگر توجیه شوند، هرکدامشان یک‌فرمانده‌گردان هستند و خط را نگه می‌دارند. این‌تحلیل حاجی از بچه‌های تهران درست بود و به همین‌دلیل تاکید می‌کرد همه بچه‌ها توجیه شوند.

در شناسایی‌ها هم اتفاقات زیادی افتادند. مثلا محمد و حسین راحت دو برادری هستند که در شب‌های شناسایی با هم بودیم. مثل شیر در شناسایی‌ها شرکت می‌کردند. یک‌شب در پشت کانال اول، محمد به من گفت «حسین را نگذار بیاید جلو!» [بغض می‌کند.] گفت «این، سه‌تا دختر دارد و اگر طوری‌اش شود، من از چشم تو می‌بینم! من خودم می‌روم جلو!» این‌دعواها و کل‌کل‌ها پشت میدان مینی بود که آن‌طرفش صدای حرف‌زدن عراقی‌ها می‌آمد. یک‌بارش را هم حاج‌حسین الله‌کرم شاهد بود. که در نهایت، محمد کنار جعفر ربیعی شهید شد و حسین هم کنار خود من در خبیر در جزیره جنوبی شهید شد.

* معضل شناسایی‌ها چه بود آقای قاسمی؟

این‌که رد پای همه‌مان در رمل‌ها می‌ماند. یعنی همه مسیری را که می‌رفتی دشمن می‌دید. من هم هرچه می‌گفتم بابا برای چه باید دوباره از یک‌مسیر برویم، گوش داده نمی‌شد.

* برگردیم به خاطره تپه دوقلو و عکسی که به آن اشاره کردید!

همان‌جا که بودیم، هنوز خونریزی‌ام ادامه داشت که دیدم از بالای تپه دوقلو همین‌طور دارد تیر به سمت‌مان می‌آید. نگو این‌لامصب‌ها هنوز پاکسازی نشده‌اند. ما اصلا نیرویی برای این‌ها نگذاشته بودیم. همه نیروها را گذاشته بودیم بروند در عمق. این شد که با ده پانزده نفر زدیم به تپه دوقلو. کِی؟ ساعت 10 و 11 صبح.

* یعنی وقتی که هوا دیگر روشن شده است!

از تپه بالا کشیدیم و آن‌ها هم ترسیدند. سنگرهایشان را گرفتیم و یک‌خط روی تپه دوقلو تشکیل دادیم. تا چه‌زمانی؟ تا وقتی که گفتند عقب‌نشینی کنید.

* یعنی تا کی؟

سه‌چهار روز بعد از این‌که بچه‌های کمیل و حنظله به خط و کانال‌ها زدند و گیر افتادند. یعنی آن‌اتفاقات که می‌افتاد (محاصره گردان‌های کمیل و حنظله)، این‌خط هنوز پابرجا بود. بچه‌های کمیل و حنظله که اصلا نتوانستند عقب بیایند! حیوانکی‌ها همان‌جا ماندند و شهید شدند. آن‌هایی هم که موفق به عقب‌نشینی شدند، عده قلیلی بودند. چون خط مسلح دشمن را به‌صورت رخنه‌ای شکافته و به عمق رفته بودیم. به همین‌دلیل نیرو وقت عقب‌نشینی نمی‌دانست از کجا باید برگردد. باز وارد میدان مین و زمین مسلح می‌شود. تازه، شبی هم در کار نیست چون عین 5 شبی که تک و پاتک بود، اصلا شبی وجود نداشت.

* چرا؟

این‌قدر منور و فِلِر می‌زدند که تا کیلومترها همه‌چیز روشن و مشخص بود.

امینی: چندتا از بچه‌هایی که آمدند عقب، سر از شوش درآورده بودند.

قاسمی: [با تعجب] الله اکبر!

بویانی: حاج‌سعید من با خیلی‌ها یک‌بحث دارم. همه عملیات‌هایی که بودم یک‌طرف، آن‌شب در مقدماتی یک‌طرف. خیلی‌جاها بحث می‌کنم و می‌گویم «آقا سه‌تا کانال داشتیم. یکی پیش از تپه بود.» درست است؟

قاسمی: بله. حالا داستانش را برایت می‌گویم.

بویانی: ما سه‌پل ساخته‌شده فلزی 6 متری داشتیم که برای عبور از سه‌کانال اول در نظر گرفته شده بودند. متاسفانه هرسه را سر کانال اول خرج کردیم. خیلی‌ها که نبوده‌اند و امروز روایت‌گری می‌کنند، امروز می‌گویند کانالی که اول جاده آسفالت دم پاسگاه قرار دارد، کانال اول است و کانالی که کمیل در آن گیر کرد، کانال دوم.

قاسمی: نه شما درست می‌گویید و همین‌الان هم عکس‌های ماهواره‌ای آن‌مقطع هست.

بویانی: من هم با یقین به آن‌ها می‌گویم نه. یک‌کانال قبل از تپه دوقلو داشتیم که وقتی به تپه دوقلو آمدیم، گروهان یک ما که آقای شاهمحمدی فرمانده‌اش بود، درگیر شد و گروهان‌های دو و سه از تپه رد شدیم و جلو رفتیم. بعد از تپه دوقلو موضعی بود شبیه همان‌تپه دوقلو که روی آن چندتا ضدهوایی کار گذاشته بودند. ما آن‌جا درگیر شدیم. قبلش یکی از گردان‌های نجف اشرف خورد به سینه گردان کمیل. شدیم دو ستون. کلاه‌هایمان خورد به هم. تلق تلوق که تو مال کجایی تو مال کدام گردانی؟ یک‌عراقی صدایش رفت بالا که قف! قف! ما یک‌نیرو داشتیم به اسم علی که عرب عراقی بود. ایستاد و چیزی به عربی گفت. او که حرف زد نامردها نشستند پشت ضدهوایی‌ها و دِ بزن! شروع کردند به زدن ما! یک‌جاده باریک جلویش بود. سمت چپش هم میدان مین و سیم‌خاردار فرشی بود. گردان مقداد از نجف اشرف باید می‌رفت روبروی شلیک این‌ضدهوایی‌ها. فرمانده‌گردانش پیش من بود. فریاد می‌کشید و می‌گفت وخید برید! خودش که ایستاد آبکش شد! هیچ‌وقت یادم نمی‌رود! ضدهوایی چارلول او را آبکش کرد.

قاسمی: در کل چهارتا کانال هست که از جاده شروع می‌شوند. اولی 10 متر بعد از جاده شنی مرزی ماست. دیگری با فاصله 20 متر جلوتر است. دو کانالِ در عمق هم جلوتر هستند.

قبلش یکی از گردان‌های نجف اشرف خورد به سینه گردان کمیل. شدیم دو ستون. کلاه‌هایمان خورد به هم. تلق تلوق که تو مال کجایی تو مال کدام گردانی؟ یک‌عراقی صدایش رفت بالا که قف! قف! ما یک‌نیرو داشتیم به اسم علی که عرب عراقی بود. ایستاد و چیزی به عربی گفت. او که حرف زد نامردها نشستند پشت ضدهوایی‌ها و دِ بزن! شروع کردند به زدن مابویانی: که اصلا به آن‌ها نرفتیم.

قاسمی: بله. ما هم هیچ‌وقت در تفحص از کانال‌های سوم و چهارم شهید پیدا نکردیم. اصلا نَفَس کسی اجازه نمی‌داد از کانال دو رد شود و به سه و چهار برسد. حالا ماجرا چه بود؟ این که عراقی‌ها وقتی فهمیدند ما می‌خواهیم حمله کنیم، روی تپه دوقلو یک‌خط می‌زنند و یک کانال جدید هم احداث می‌کنند که طولش به 300 و 400 متر می‌رسید. این‌کانال چسبید به رمل دوقلو. این‌یک‌مسیر باریک بود که شد راهکار عملیاتی ما و سمت چپش هم میدان مین بود. ما در این‌کانال تازه تاسیس درگیر نشدیم. اصل داستان در کانال یک و دو بود.

بابایی: اینی که الان جلوی رشیدیه است،...

بویانی: می‌شود کانال دوم.

قاسمی: [به بابایی] الان سوال شما چیست؟

بابایی: کانالی که الان جلوی رشیدیه است، کانال دوم است؟

قاسمی: بله. دقیقا از بعد جاده کانال اول شروع می‌شود؛ همانی که ابوالفضل سپهر رویش نشست و عکس گرفتیم.

بابایی: آن‌کانالی که پای تپه دوقلو است...

قاسمی: آن را حساب نکن! همین است که محل اختلاف است. این‌کانال یک‌ماه‌دوماه کمتر از شروع عملیات زده شد.

بویانی: موقع اقدام، دو نفر پریدند داخل کانال. یکی این‌طرف یکی‌آن‌طرف. که نیروها را از کانال رد کنند.

* چرا؟

چون سن نیروهای ما کم بود. این‌دو نفر بچه‌ها را می‌گرفتند و بلندشان می‌کردند و هل می‌دادند بالای کانال. به همین‌دلیل 20 دقیقه طول کشید کل گردان از این‌کانال بیاید بیرون.

ادامه دارد...