جابهجایی بینشهری مغزها

دنیای اقتصاد - فربد بهروز: در دهههای اخیر، یکی از پدیدههای مورد بحث در اقتصاد کار، افزایش قدرت انحصاری کارفرمایان در بازارهای محلی بوده است. این پدیده که اقتصاددانان آن را «مونوپسونی» یا انحصار در خرید میخوانند، وضعیتی را توصیف میکند که در آن، یک یا چند کارفرمای بزرگ بر بازار کار یک منطقه تسلط دارند و کارگران گزینههای شغلی محدودی پیش روی خود میبینند.
در چنین شرایطی، کارفرما به جای رقابت برای جذب نیروی کار، به قدرت اصلی تعیینکنندهی سطح دستمزدها تبدیل میشود. این مساله تنها به کاهش درآمد کارگران ختم نمیشود، بلکه همانطور که پژوهش جدیدی نشان میدهد، میتواند به فرار تدریجی اما پایدار مغزها و مهارتزدایی در یک منطقه منجر شود و در نهایت، جغرافیای انسانی و اقتصادی آن را دگرگون کند.
وقتی کارگران یک منطقه، از مهندس و حسابدار گرفته تا کارگر ماهر، در عمل تنها یک انتخاب شغلی واقعی پیش روی خود میبینند، توازن قدرت به شکل چشمگیری به سود کارفرما تغییر میکند. در یک بازار رقابتی، شرکتها برای به دست آوردن بهترین استعدادها با یکدیگر مسابقه میدهند و همین رقابت، دستمزدها را بالا میبرد. اما در بازار مونوپسونی، کارفرمای مسلط منطق متفاوتی را دنبال میکند و این پرسش برایش پیش میآید که چرا باید دستمزد بیشتری بپردازد، وقتی کارگران جای دیگری برای رفتن ندارند؟ این سوال، برآمده از یک راهبرد منطقی برای به حداکثر رساندن سود است. نتیجهی این راهبرد، فشاری است که به شکل نظاممند دستمزدها را پایین نگه میدارد. در چنین شرایطی، کارگران کمتر از ارزش واقعی کارشان دریافت میکنند و این تفاوت بزرگ، مستقیم به سود شرکت سرازیر میشود.
اما این فشار بر دستمزدها، تنها سرآغاز فرآیندی عمیقتر است که میتوان آن را غربالگری انسانی جامعه نامید. چرا که کارگران تودهای همسان نیستند و واکنشهای متفاوتی به این شرایط نشان میدهند. برای یک نیروی کار جوان، ماهر و تحصیلکرده، ماندن در چنین شهری به معنای نادیده گرفتن ارزش استعداد خود و پذیرش یک زیان دائمی است. در مقابل، کارگری با سن بالاتر و دارای ریشههای عمیق خانوادگی و اجتماعی، با هزینههای بسیار بیشتری برای مهاجرت روبهروست و گزینههای محدودتری دارد.
برای درک منطق این انتخابها، میتوان از «مدل روی» (Roy Model) کمک گرفت. این مدل اقتصادی بر این ایده استوار است که افراد مانند سرمایهگذارانی عقلانی عمل میکنند و هر یک مجموعهای از مهارتهای منحصربهفرد دارند. بازارهای کار مختلف برای این مهارتها قیمتهای متفاوتی تعیین میکنند؛ برای مثال، یک شهر فناوریمحور حاضر است برای مهارتهای شناختی پول بیشتری بپردازد، درحالیکه شهری صنعتی شاید برای مهارتهای فنی ارزش بیشتری قائل شود. مدل روی نشان میدهد که افراد به طور طبیعی به سمت بازارهایی جذب میشوند که در آن، ترکیب مهارتهایشان بیشترین بازدهی مالی را داشته باشد. از این دیدگاه، مهاجرت یک سرمایهگذاری هوشمندانه برای آینده است، بهویژه برای کسانی که مهارتهای ارزشمندتری دارند و افق زمانی طولانیتری برای بهرهمندی از این سرمایهگذاری پیش رو دارند.
حالا این منطق را در شهری به کار بگیریم که زیر سلطهی یک کارفرمای انحصارگر قرار دارد. این کارفرما با پایین نگه داشتن دستمزدها، در عمل این پیام روشن را به بازار میفرستد که در این شهر برای مهارتهای سطح بالا بهای اندکی پرداخت میشود. شاید این پیام برای یک کارگر کممهارت چندان تعیینکننده نباشد، چرا که تفاوت دستمزد او در این شهر با شهرهای دیگر آنقدرها زیاد نیست. اما برای فردی تحصیلکرده و بااستعداد، این پیام به معنای زیانی بزرگ و ادامهدار است. هزینهی فرصتی که او با ماندن میپردازد، بسیار بالاست و به خوبی میداند که با همین مهارتها میتواند در یک بازار کار رقابتی، درآمدی بسیار بالاتر به دست آورد.
در چنین شرایطی، مهاجرت برای او انتخابی لوکس نیست، بلکه یک ضرورت اقتصادی است. او با ترک شهر، در واقع از آیندهی حرفهای خود صیانت میکند. این کار، اقدامی هوشمندانه برای جلوگیری از فرسایش ارزش سرمایهی انسانیاش در برابر قدرت کارفرماست. چنین تصمیمی برای افراد جوانتر حتی منطقیتر به نظر میرسد، زیرا آنها زمان بیشتری برای جبران هزینههای اولیهی مهاجرت و بهره بردن از درآمدهای بالاتر در آینده پیش رو دارند.
در صف اول این مهاجرت، کسانی قرار دارند که بیشترین ظرفیت را برای رشد و نوآوری دارند، یعنی همان جوانان و تحصیلکردگان. این پدیده مانند یک صافی عمل میکند که به تدریج پویاترین نیروهای کار را از جامعه جدا کرده و به مناطق دیگر میفرستد. با گذشت زمان، این فرآیند به پدیدهای منجر میشود که پژوهشگران آن را «مهارتزدایی» (deskilling) مینامند. وقتی کارگران ماهر میروند، جایشان به سادگی پر نمیشود؛ چرا که متخصصان دیگر شهرها نیز انگیزهای برای ورود به چنین بازار سرکوبشدهای ندارند و در نتیجه، میانگین سطح مهارت و تحصیلات نیروی کار باقیمانده پیوسته پایین میآید.
برای اثبات این مدعا، پژوهشی از سوی دفتر ملی پژوهش اقتصادی آمریکا (NBER) به تحلیل دادههای چهار دهه، از 1980 تا 2020، در شهرهای ایالات متحده پرداخته است. پژوهشگران با به کارگیری شاخصهای استاندارد برای اندازهگیری تمرکز شغلی، تغییرات جمعیتی این مناطق را در طول زمان بررسی کردهاند. نتایج به دست آمده، این روایت نظری را با قاطعیت تایید میکند.
نخستین یافته این است که شهرستانهایی با تمرکز شغلی بالاتر، رشد جمعیت آهستهتری دارند، اما این کاهش رشد در میان تمام گروههای سنی و تحصیلی یکسان نیست. دادهها یک جابهجایی نسلی را نشان میدهند یعنی با هر درجه افزایش در شاخص تمرکز شغلی، سهم جمعیت جوان (26 تا 35 ساله) حدود چهار درصد کاهش و سهم جمعیت مسنتر (56 تا 65 ساله) نزدیک به چهار و نیم درصد افزایش مییابد. این آمار تصویری از جامعهای را ترسیم میکند که نه به دلیل کاهش زاد و ولد، بلکه به دلیل خروج جوانانش در حال پیر شدن است؛ فرآیندی که به فرسایش پویایی اقتصادی منجر میشود.
تاثیر این روند بر ترکیب تحصیلی جامعه برجستهتر است. آمارها نشان میدهد شهرستانهایی با قدرت انحصاری بالای کارفرما، به طور نظاممند در حال از دست دادن تحصیلکردگان خود هستند. با هر درجه افزایش در تمرکز شغلی، سهم جمعیت دارای مدرک دانشگاهی یا بالاتر، با افتی هفده تا هجده درصدی روبهرو میشود، درحالیکه سهم جمعیت با تحصیلات کمتر از دیپلم و دیپلم به ترتیب نه تا ده درصد و شش تا هفت درصد افزایش مییابد. این آمارها نشاندهندهی یک بازآرایی اجتماعی هستند؛ این شهرها به تدریج در حال تبدیل شدن به تلههایی برای افراد کممهارت و پناهگاهی برای بازنشستگان هستند و همزمان موتورهای رشد آیندهی خود، یعنی جوانان تحصیلکرده را به شهرهای دیگر میسپارند.
این فرآیند مهارتزدایی پیامد مهم دیگری نیز دارد که اغلب در بحثهای اقتصادی از آن غفلت میشود. زمانی که اقتصاددانان تلاش میکنند تاثیر انحصار کارفرما بر دستمزدها را بسنجند، معمولا دستمزدها را در مناطق با تمرکز بالا با مناطق رقابتی مقایسه میکنند. اما یافتههای این پژوهش نشان میدهد که چنین مقایسهای میتواند بسیار گمراهکننده باشد. شکاف دستمزدی که ما میبینیم، تنها به این خاطر نیست که کارفرما به کارگران مشابه پول کمتری میدهد. بخشی از این شکاف به این دلیل است که ترکیب و کیفیت نیروی کار در این دو نوع منطقه، دیگر یکسان و قابلمقایسه نیست.
به بیان روشنتر، پایین بودن دستمزدها در شهر انحصاری تنها یک دلیل ندارد. مساله فقط این نیست که شرکتها به مهندسان پول کمتری میدهند، بلکه این است که چنین شهرهایی در وهلهی اول مهندسان کمتری دارند و میانگین مهارت کل نیروی کارشان تحلیل رفته است. این چرخه حتی میتواند خود را تقویت کند. با کاهش رشد اقتصادی و خروج جمعیت ماهر، قیمت مسکن نیز در این مناطق پایین میآید. این موضوع، چنین مناطقی را برای گروههایی مانند بازنشستگان که درآمد ثابتی دارند یا کسانی که در بازارهای کار رقابتی شانس چندانی ندارند، جذابتر میکند. برنامههای حمایتی دولتی که مبلغ ثابتی میپردازند، در شهرهایی با هزینههای زندگی پایینتر، قدرت خرید بیشتری ایجاد میکنند. به این ترتیب، ساختار اقتصادی و اجتماعی این مناطق به گونهای تغییر میکند که روزبهروز برای سرمایهی انسانی با مهارت پایین مناسبتر میشود و همین امر، روند مهارتزدایی را عمیقتر میکند.
در نهایت، این پژوهش نشان میدهد که انحصار در بازار کار محلی، صرفا مسالهای مربوط به چانهزنی بر سر دستمزد نیست. این نیرویی است که جغرافیای انسانی یک کشور را از نو میچیند. این پدیده توضیح میدهد که چرا نابرابری میان مناطق مختلف فقط به شانس یا منابع طبیعی بستگی ندارد، بلکه میتواند ریشه در ساختار بازارهای کار محلی داشته باشد. شهرهایی که در چنگال یک یا چند کارفرمای بزرگ اسیرند، در مسیری بلندمدت از فرسایش سرمایهی انسانی گام برمیدارند که رهایی از آن بسیار دشوار است.
آیا راه گریزی از این چرخهی معیوب وجود دارد؟ در کنار راهکارهای سنتی مانند تقویت اتحادیههای کارگری یا تعیین حداقل دستمزد، یک تحول نوظهور میتواند تمام معادلات را بر هم بزند؛ پدیدهی کار از راه دور. بنیان الگوهای اقتصادی که تا اینجا بررسی کردیم، بر این فرض استوار بود که انسانها در همان مکانی کار میکنند که زندگی میکنند. این صورتبندی جدانشدنی کار و زندگی، کارگران را وادار میکرد برای دسترسی به یک بازار کار خوب، هزینههای سنگین زندگی در یک شهر گران را هم بپذیرند. کار از راه دور این معادله را بر هم میزند و این دو را از یکدیگر تفکیک میکند.
یک کارگر ماهر اکنون میتواند در شهری کوچک با هزینههای زندگی پایین و کیفیت زندگی بالا سکونت گزیند، اما برای شرکتی بزرگ در یک شهر گران و رقابتی کار کند و دستمزد همان بازار رقابتی را بگیرد. این پدیده میتواند نیروی انحصارگر محلی را خنثی کند. کارفرمای مسلط در شهر کوچک دیگر نمیتواند کارگر ماهر را با دوراهی یا شرایط من، یا ترک شهر روبهرو کند. زیرا آن کارگر به گزینهی سومی دست یافته است که منطق قدرت را بر هم میزند؛ اینکه میتواند در همان شهر زندگی کند، بدون آنکه برای کارفرمای محلی کار کند.
این تحول بالقوه، میتواند روند مهارتزدایی را معکوس کند. شهرهای کوچکی که پیش از این به دلیل بازار کار ضعیف، استعدادهای خود را از دست میدادند، اکنون میتوانند به آهنربایی برای جذب متخصصانی تبدیل شوند که به دنبال ترکیبی از کیفیت زندگی بالا و هزینههای پایین هستند. این امر نه تنها میتواند به احیای این جوامع کمک کند، بلکه با افزایش موثر عرضه نیروی کار ماهر برای کارفرمایان محلی، قدرت انحصاری آنها را نیز به چالش میکشد و به رقابتیتر شدن بازار کار منجر میشود.
اگرچه دادههای این پژوهش پیش از فراگیری کامل کار از راه دور به پایان میرسد، اما این مسیر جدید، افقی امیدوارکننده برای آینده ترسیم میکند. پدیدهی کار از راه دور این پتانسیل را دارد که آن قدرت ساختاری که دههها جوامع محلی را در مسیر فرسایش سرمایهی انسانی قرار داده بود، تضعیف کند. این تحول میتواند به استعدادهای محلی اجازه دهد نه تنها از شهرهای خود فرار نکنند، بلکه با مشارکت در اقتصاد جهانی، به موتور احیای همان جوامع تبدیل شوند.