جنگ، بر اقتصاد پیروز می شود؟

جنگ یکی از مهمترین پدیدههای انسانی است. سومایا کِینِس، اقتصاددان و ستوننویس نشریه فایننشال تایمز، در یک پادکست اقتصادی از یک اقتصاددان با نام دانکن ولدون دعوت کرده است تا درباره جنگ و اثر اقتصاد بر آن سخن بگویند. آخرین کتاب دانکن به همین موضوع اختصاص یافته و با عنوان «خون و گنج: اقتصاد نبرد، از وایکینگها تا اوکراین» منتشر شده است. به گفته دانکن، امروزه اقتصاد نقش محوری در تداوم...
به گزارش اقتصادنیوز به نقل از روزنامه دنیای اقتصاد، سومایا کینس: جنگ یعنی سیاست، خونریزی و فلاکت. جنگ همچنین با اقتصاد گره خورده است. اگر قرار است بجنگید، بهتر است مطمئن شوید که میدانید چطور میخواهید هزینههای نبرد را تامین مالی کنید. و البته، قدرت اقتصادی میتواند در میدان نبرد به شما برتری ببخشید. پس اقتصاد به جنگ شکل میدهد، اما جنگ چگونه اقتصادها را میسازد؟ و اقتصادِ جنگ در گذر زمان چگونه دگرگون شده است؟
دانکن ولدون، نویسنده و گوینده اقتصادی و یکی از همکاران پیشین من است. او همچنین بهشدت شیفته تاریخ اقتصاد است. و مهمتر از همه، نویسنده کتابی جدید با عنوان «خون و گنج: اقتصاد درگیری از وایکینگها تا اوکراین» است
**بسیار خب، در مقیاسی از یک تا ده، اقتصاد چقدر برای جنگ اهمیت دارد؟ یک یعنی کاملاً بیارتباط و ده یعنی این دو یک چیز هستند.
بستگی دارد درباره چه دورهای صحبت میکنیم و از چه نوع جنگی حرف میزنیم.
**نه، نه. بدون هیچ اما و اگری، فقط یک عدد بگویید.
باشد، باشد. بدون اما و اگر. اگر اجازه ندارم هیچ شرطی بگذارم، میگویم هفت از ده.
**میشود بهطور خلاصه دلیلش را بگویید؟
فکر میکنم در جنگهای صنعتی مدرن، از نوعی که در قرن بیستم شاهدش بودیم و اکنون در قرن بیست و یکم در اوکراین میبینیم، عوامل اقتصادی برای تداوم توانایی نبرد، نقشی حیاتی دارند.
**بیایید به گذشتههای خیلی دور برگردیم. قرنها پیش، هزاران سال پیش، خشونت امری رایجتر بود. چه میزان از آن به این دلیل بود که خشونت در عمل به نفع اهداف اقتصادی تمام میشد؟
به نظرم اگر به عقب بازگردیم، بزرگترین پرسش در علم اقتصاد، که البته نمیتوانیم در یک پادکست نیم ساعته به آن پاسخ دهیم، این است که چرا برخی کشورها ثروتمند و برخی دیگر فقیرند؟ یک عامل بسیار مهم، نه آب و هواست و نه فناوری، بلکه چیزی است که اقتصاددانان آن را «نهادها» مینامند. نهاد کلیدی در سیر طولانی تاریخ بشر، «دولت» بوده است. و همانطور که جامعهشناس بزرگ تاریخ، چارلز تیلی، بیان کرده است: «دولتها جنگ میآفرینند و جنگها دولتها را میسازند». در بلندای تاریخ، هیچ عاملی به اندازه جنگ، محرک توسعه دولتها نبوده است.
**اما آیا منظور این است که جنگ به شکلگیری نهادهایی کمک میکند که آن نهادها در ادامه برای توسعه اقتصادی مفید واقع میشوند؟
بله، فکر میکنم در سیر طولانی تاریخ، اگر به تمام این نهادهای بزرگی که در چگونگی توسعه دولتها نقشی حیاتی داشتهاند نگاه کنیم، چه مالیات باشد، چه بانکهای مرکزی یا دولتهای بوروکراتیک مدرن، همگی از دلِ نیاز دولتها به تامین مالی جنگ پدید آمدهاند. نظام مالیاتی و نظام حقوقی، از دل جنگ توسعه یافتند. در دنیای پیشاصنعتی، حتی شاید بتوان گفت که جنگ صرفاً با کشتن انسانها، به نفع درآمد سرانه بود. زیرا جنگهای پیشامدرن، عموماً افراد زیادی را به کام مرگ میکشاندند اما سرمایه را تقریباً دستنخورده باقی میگذاشتند. جنگ نیروی کار را کاهش میداد، میزان سرمایه به ازای هر کارگر را افزایش میداد و در نتیجه توسعه را به پیش میراند.
اما از قرن نوزدهم به بعد، اوضاع فرق کرده است. ما از آن «دنیای مالتوسی» خارج شدهایم و اکنون در دنیایی با مواد منفجره قوی، بمبها و جنگی زندگی میکنیم که بهشدت ویرانگر سرمایه است. به نظرم از اواخر قرن نوزدهم، جنگ دیگر برای توسعه اقتصادی مفید نبوده است. اما فکر میکنم میتوان این استدلال را مطرح کرد که در بخش عمدهای از تاریخ بشر، جنگ در بلندمدت یکی از محرکهای مهم توسعه اقتصادی بوده است.
**میتوانید یک مثال مشخص دیگر از اینکه چگونه جنگ، نهادی را شکل داد که بعدها برای توسعه مفید بود، بیاورید؟
بانک انگلستان را در نظر بگیرید. ما اکنون در استودیوی شما در «سیتی» لندن نشستهایم، نه چندان دور از ساختمان بانک انگلستان. امروزه اگر به وبسایت بانک انگلستان مراجعه کنید، خواهید دید که دو هدف اصلی برای خود تعریف کرده است: ثبات پولی یعنی کنترل تورم؛ و ثبات مالی یعنی سالم نگه داشتن نظام مالی. هیچکدام از اینها هدف اصلی و اولیه بانک انگلستان نبود. بانک انگلستان صراحتا برای این هدف، و من عیناً نقل میکنم، «جمعآوری منابع مالی برای جنگ علیه فرانسه» تاسیس شد. بانک انگلستان به مرور زمان وظایف دیگری پیدا کرد، اما از همان ابتدای تاسیسش در دهه 1690 و همزمان با انقلاب مالی در بریتانیا، که شاهد ظهور مفاهیمی چون بدهی ملی، کنترل پارلمانی بر مخارج و خود بانک انگلستان بودیم، همه اینها ابزارهایی برای گردآوری پول برای جنگ با فرانسه بودند. این ابزارها با گذشت زمان، به ابزارهایی بسیار مفیدتر برای توسعه اقتصادی و سیاستگذاریهای کلان تبدیل شدند.
**میتوانم درباره آن «ذهنیت سوداگرانه» یا مرکانتیلیستی بپرسم؟ یعنی این ایده که روابط بینالملل یک بازی با حاصل جمع صفر است. شما میخواهید دشمنان خود را مغلوب کنید تا ثروتمندتر شوید، منابعشان را به دست آورید و از این قبیل کارها. آیا این دیدگاه درست بود؟
بله، این قطعاً باوری بود که در آن زمان سیاستها را هدایت میکرد. جهان از حدود سال 1500 تا قرن نوزدهم، در اکثر کشورها، به استثنای بریتانیا، تفکری سوداگرانه داشت. آنها معتقد بودند صادرات شما را قویتر میکند، زیرا وقتی چیزی صادر میکنید، طلا و نقره خارجی به کشور شما سرازیر میشود. در مقابل، واردات شما را ضعیف میکند، زیرا پول شما به جیب خارجیها میرود. در چنین جهانی، کشورها به دنبال مستعمره بودند و میخواستند تجارت با آن مستعمرات کاملاً تحت کنترل خودشان باشد. کالاهای مستعمرات باید با کشتیهای شما حمل میشدند و به بنادر کشور شما میآمدند. این یک نگاه کاملاً مبتنی بر حاصل جمع صفر به جهان است. ما میگوییم این تفکر در قرنهای هفدهم و هجدهم بسیار رایج بود، اما به نظر میرسد امروز هم در کاخ سفید طرفداران زیادی دارد. با این حال، عموم اقتصاددانان این نگاه را به جهان اشتباه میدانند.
**اگر جلوتر بیاییم، اقتصاد جنگ در قرن بیستم چگونه تغییر کرد؟
اقتصاد جنگ در قرن بیستم اساساً دگرگون شد، زیرا در این قرن ما با جنگ جهانی اول و دوم، یعنی دو «جنگ تمامعیار» روبهرو شدیم. و جنگ تمامعیار مقیاسی متفاوت از هر آنچه پیش از آن وجود داشت، دارد.
کافی است به هزینههای دفاعی به عنوان درصدی از تولید ناخالص داخلی نگاه کنید. در جنگهای بزرگ پیشین، بریتانیا حدود 10 تا 15 درصد از تولید ناخالص داخلی خود را صرف جنگ میکرد. اما در دو جنگ تمامعیار قرن بیستم، این رقم در برخی سالها به بیش از 50 درصد رسید. یعنی از هر دو پوند تولید اقتصاد، یک پوند مستقیماً صرف جنگ میشد. این جنگ از نظر هزینه در مقیاسی بیسابقه بود. اما موضوع فقط هزینه بسیار بالاتر آن نیست. اینها جنگهایی بودند که در آنها ظرفیت صنعتی اهمیت فوقالعادهای پیدا کرد. در نتیجه، سرنوشت این جنگها همآنقدر که در میدان نبرد رقم میخورد، در کارخانهها و مزارعی که غذا تولید میکردند نیز تعیین میشد. اقتصاد به عاملی کاملاً محوری تبدیل شد.
**میشود این موضوع را کمی بیشتر باز کنید؟ اینکه هرچه ظرفیت صنعتی بیشتری داشته باشید، سلاح بیشتری میسازید و این به شما برتری میدهد، کاملاً قابل درک است. اما آیا قدرت اقتصادی شما در آغاز جنگ، از راههای دیگری هم بر روند نبرد یا نتیجه آن تاثیر میگذاشت؟
قطعاً. بیایید درباره جنگ بزرگ، از 1914 تا 1918، صحبت کنیم و ببینیم اقتصادهای مختلف چگونه با آن کنار آمدند. در یک سو، بریتانیا، فرانسه و بعدها ایالات متحده قرار داشتند. آنها عموماً اوضاع را مدیریت کردند. نظامهایشان کارآمد بود. توانستند تولید را بهشدت افزایش دهند و توازن درستی میان فرستادن نیروی کافی به جبهه، حفظ نیروی کار در کارخانههای مهماتسازی و اطمینان از تامین غذای جمعیت غیرنظامی و حفظ حمایت عمومی از جنگ برقرار کنند.
حالا به یک مثال افراطی نگاه کنید؛ کشوری که اقتصادش در برابر این چالش از هم پاشید: روسیه. روسیه درگیر انقلاب شد و از جنگ کنار کشید. چرا؟ دلیلش جالب است: کمبود شدید غذا در شهرها. بلشویکها با شعار «صلح و نان» به قدرت رسیدند و احتمالاً بخش «نان» برای بسیاری از مردم اهمیت بیشتری داشت. اما اگر از منظر اقتصادی به موضوع نگاه کنیم، چرا در سالهای 1916 و 1917 در شهرهای روسیه کمبود غذا وجود داشت؟ بخشی از دلیل آن این بود که مردان و اسبهای زیادی که در کشاورزی نقش داشتند، برای جنگ بسیج شده بودند. اما این تمام ماجرا نیست. مشکل اصلی، فروپاشی تبادلات اقتصادی بود. در روسیه پیش از جنگ، که کشوری عمدتا دهقانی بود، تبادل اقتصادی به این شکل بود که روستاها مازاد اندک کشاورزی خود را به شهرها میفرستادند و در ازای آن، کالاهای صنعتی میخریدند. اما در طول جنگ، تمام ظرفیت صنعتی که پیش از این کالاهای مورد نیاز روستاها را تولید میکرد، به سمت تولیدات جنگی هدایت شد. در نتیجه، یک کشاورز با خود فکر میکرد: «اگر بیش از نیاز خانوادهام محصول تولید کنم، با آن چه کنم؟ چیزی برای خریدن وجود ندارد.» به این ترتیب، این تبادل از هم گسست، تولید غذا بهشدت کاهش یافت و نتیجه آن، قحطی در شهرهای روسیه و سقوط رژیمی بود که دیگر توان ادامه جنگ را نداشت.
**آیا میتوان در زمینه جنگیدن، الگوهایی از نقاط قوت و ضعف نظامهای اقتصادی مختلف شناسایی کرد؟
فکر میکنم بله. اگر به جنگهای تمامعیار قرن بیستم نگاه کنیم، در هر دو مورد، پیروز میدان، در غیاب واژهای بهتر، «دموکراسیهای لیبرال سرمایهداری» بودند. البته در جنگ جهانی دوم، اتحاد جماهیر شوروی کمونیستی متحد قدرتهای غربی بود و استالین پس از جنگ بسیار بر این نکته تاکید میکرد که «ما ثابت کردیم کمونیسم توانایی پیروزی در یک جنگ تمامعیار را دارد و کمونیسم نظام مناسبی برای جنگ و صلح است.» خب، آمریکاییها یا بریتانیاییها هم میتوانستند همین ادعا را داشته باشند. نظام اقتصادی سرمایهداری آنها نشان داد که قادر است در هر دو جنگ تمامعیار به سرعت خود را با نیازهای تولید جنگی تطبیق دهد. به نظرم نکته کلیدی در جنگ تمامعیار، مدیریت بدهبستانهاست. اینکه چه تعداد نیرو در ارتش نیاز داریم؟ چه تعداد در کارخانهها؟ چه بخشی از اقتصاد را میتوانیم به جنگ اختصاص دهیم؟ چگونه غذای مردم را تامین کنیم؟ یک کشور لیبرال سرمایهداری با اقتصادی انعطافپذیر، در هر دو جنگ بزرگ قرن بیستم ثابت کرد که در مدیریت این بدهبستانها بسیار بهتر از رژیمهای خودکامه و اقتصادهای دستوری عمل میکند.
**و حالا درباره بخش خدمات صحبت کنیم. اهمیت یک پایگاه صنعتی و تولیدی قوی کاملاً روشن است. اما بخش خدمات چطور؟ حسابداران چقدر در توانایی یک کشور برای جنگیدن و پیروز شدن موثر بودند؟
بله، فکر میکنم از دو منظر میتوان به بخش خدمات نگاه کرد. بهطور مشخص درباره حسابداران، آنها در ماشین جنگی بریتانیا در جنگ جهانی اول بسیار مهم بودند. بریتانیا آلمان را تحت محاصره دریایی موثری قرار داد. اما طبق قوانین جنگ، آلمان همچنان میتوانست از کشورهای بیطرف مانند هلند یا کشورهای اسکاندیناوی واردات داشته باشد. پس از نظر فنی، هیچ مانعی برای یک شرکت هلندی وجود نداشت که مواد اولیه جنگی را از بریتانیا وارد کرده و به یک شرکت آلمانی بفروشد. بنابراین، بریتانیا نوعی نظارت دقیق را اعمال کرد که تقریباً توسط حسابداران انجام میشد. آنها میزان واردات هلند در دوران پیش از جنگ را محاسبه کردند و اعلام کردند هر میزانی که از آن فراتر رود، مشکوک به ارسال به آلمان تلقی شده و اساساً تحریم خواهد شد.
اما بهطور کلیتر، بله، شما به یک بخش تولیدی برای ساخت گلوله، مهمات و تانک نیاز دارید. اما در عمل مشخص شد که در هر دو جنگ تمامعیار، اشتغال بخش بزرگی از جمعیت در بخش خدمات بسیار مفید بود. زیرا عموماً میتوان افراد را در صورت لزوم از بخش خدمات به نیروهای مسلح یا بخش تولید منتقل کرد، بدون آنکه اقتصاد دچار فروپاشی شود. مشکلی که کشورهای بیشتر کشاورزیمحور مانند روسیه، امپراتوری اتریشمجارستان یا آلمان در جنگ جهانی اول داشتند، این بود که انتقال جمعیت زیاد از بخش کشاورزی بدون ایجاد کمبود غذا بسیار دشوار است. مردم معمولاً تصور میکنند خودکفایی در تولید غذا در زمان جنگ یک نقطه قوت است. اما بریتانیا در هر دو جنگ، بیشتر غذای خود را وارد میکرد و این را یک منبع قدرت میدانست. زیرا به این معنی بود که بریتانیاییهای کمتری نیاز به کار در مزارع داشتند و تعداد بیشتری میتوانستند در کارخانهها یا در ارتش خدمت کنند. تا زمانی که مسیرهای دریایی باز بود و منابع جهان میتوانست به بریتانیا سرازیر شود، این کشور در هر دو جنگ، با تکیه بر واردات غذا، یک نبرد بسیار جهانیشده را مدیریت کرد.
**شما به تحریم در جنگ جهانی اول اشاره کردید. مفهوم «جنگ اقتصادی» بین دو جنگ جهانی چگونه تکامل یافت؟
بله، جنگ اقتصادی، یعنی اقدامات عامدانه برای محروم کردن دشمن از منابع اقتصادی، بخش بزرگی از هر دو جنگ جهانی بود. در جنگ اول، بریتانیا آلمان را محاصره کرد تا از وارداتش جلوگیری کند و آلمان نیز با زیردریاییهایش سعی در غرق کردن کشتیهای بریتانیایی داشت تا با قطع واردات غذا، ضربهای کاری به این کشور بزند. تلاش آلمان برای فلج کردن بریتانیا با جنگ زیردریایی در نهایت شکست خورد. اما در جنگ جهانی دوم، این رویکرد یک پله فراتر رفت و تفاوت بزرگ، چیزی بود که «بمباران استراتژیک» نامیده میشود: بمباران کارخانهها، مناطق مسکونی و در نهایت جمعیت غیرنظامی دشمن با هدف آسیب زدن به ظرفیت تولیدی آنها.
به نظر من، جنگ اقتصادی در این مقیاس، که عملاً به دنبال نابودی فیزیکی توان تولید دشمن است، تاثیری مهم، تدریجی و فزاینده در طول جنگ دارد. اما یکی از درسهای جنگ جهانی دوم این است که طرحهای هیجانانگیزی که مثلاً نیروی هوایی آمریکا برای «پایان دادن سریع به جنگ» ارائه میداد، همیشه موفق نبودند. طرحهایی مانند نابود کردن توانایی آلمان در تولید نفت مصنوعی یا بلبرینگ، که یک قطعه حیاتی در ماشینآلات مختلف است. آنها تلاش زیادی صرف این کارها کردند، اما جنگ ظرف چند ماه تمام نشد. اقتصاد آلمان به کار خود ادامه داد، زیرا آنها از «اثرات جایگزینی» بهره بردند: مواد دیگری پیدا کردند، از ذخایر خود استفاده کردند و فرآیندهای تولید را تطبیق دادند. فکر میکنم یکی از درسهای تمام اینها این است که یک اقتصاد مدرن مانند زنجیری نیست که با شکستن یک حلقه از هم بپاشد. بلکه بیشتر شبیه یک شبکه درهمتنیده است و قطع کردن تمام پیوندهای آن زمان بسیار زیادی میبرد.
**وقتی به آمادگی برای جنگ فکر میکنیم، چقدر راحت میتوان فهمید که واقعاً باید چه کاری انجام دهیم؟
یک مشکل این است که، همانطور که ضربالمثل قدیمی میگوید، «ژنرالها همیشه برای جنگ قبلی آماده میشوند.» این تا حدی درست است. جنگ در طول زمان تغییر میکند. وقتی به درسهای جنگ اوکراین نگاه میکنیم، واضح است که پهپادها نقشی بسیار بزرگتر از گذشته در جنگهای مدرن ایفا میکنند و ارتشهای غربی باید در این زمینه سرمایهگذاری کنند.
اما همچنین روشن است که ابزارهای بسیار قدیمی مانند توپخانه سنگین نیز همچنان نقشی اساسی دارند. برقراری توازن درست میان این دو، وظیفه استراتژیستها، ژنرالها و کسانی است که تحولات جنگ اوکراین را از نزدیک دنبال میکنند. اما آنچه بهطور کلی میتوان گفت این است که شما به اقتصادی نیاز دارید که بتواند تولید صنعتی را به سرعت افزایش دهد، آنقدر انعطافپذیر باشد که این کار را انجام دهد، و دولتی که از تمام بدهبستانهای موجود آگاه بوده و بتواند این بدهبستانها و گلوگاهها را مدیریت کند.
**اقتصادی مانند اقتصاد بریتانیا را در نظر بگیرید. فکر میکنید ما در چنین جایگاهی هستیم؟
تصمیم مهمی که اوایل امسال گرفته شد این بود که هزینههای دفاعی به عنوان سهمی از درآمد ملی از 2.3 درصد تولید ناخالص داخلی به 2.5 درصد افزایش یابد. این یک خبر مهم بود و تحلیلهای زیادی را به دنبال داشت. اما این ایده که با رسیدن به 2.5 درصد مشکل حل شده، یک خاماندیشی است. واقعبینانه، هزینههای دفاعی در سراسر اروپای غربی به سمت چیزی حدود 3.5 درصد از تولید ناخالص داخلی در حرکت است. فکر میکنم دولت آلمان این موضوع را درک کرده است. حتی دولتهایی مانند اسپانیا که معمولاً در هزینههای دفاعی عقب بودهاند، اعلام کردهاند که این رقم را به 2 درصد خواهند رساند. بنابراین ما به آرامی در حال گذار به دورهای با هزینههای دفاعی بالاتر هستیم. البته وقتی گاهی اوقات تفاسیر هیجانزدهای میشنویم که اروپای غربی باید خود را در «وضعیت جنگی» قرار دهد، منظورم این است که نه، لزومی ندارد. رسیدن به 3.5 درصد از تولید ناخالص داخلی به معنای وضعیت جنگی نیست.
**در مورد آمریکا چطور؟
دولت فعلی آمریکا واقعاً در حال بازآرایی سیاست دفاعی خود به شیوهای بسیار قاطعانه است. گزارش پنتاگون در ابتدای ماه مه به صراحت اعلام کرد که ارتش آمریکا دو اصل اساسی دارد: دفاع از خاک قارهای ایالات متحده و بازدارندگی در برابر چین در آسیا. نکته مهمی که بسیاری متوجه آن شدند، غیبت اروپا، ناتو و همچنین خاورمیانه در این اولویتها بود که همگی در تفکر استراتژیک آمریکا تنزل جایگاه یافتهاند.
**انگیزههای اقتصادی در برنامهریزی برای درگیریهای آینده چقدر اهمیت دارند؟
اهمیت بسیار زیادی دارند و گاهی میتوانند کاملاً زیانبار باشند. در یک دولت دموکراتیک، وزارت دفاع نهادی است که در هر دوره بودجهریزی با وزارت دارایی و سایر بخشها برای کسب بودجه بیشتر چانهزنی میکند. این کاملاً منطقی است، همانطور که وزارت بهداشت یا آموزش نیز برای خود بودجه بیشتری میخواهند. اما این امر میتواند به مشکلاتی در تحلیلهای خروجی از وزارتخانههای دفاع منجر شود.
برای مثال، اگر به دهه 1970 و تخمینهای آمریکا از تواناییهای شوروی در دوران جنگ سرد نگاه کنید، همیشه برآوردهای متفاوتی در واشنگتن وجود داشت. یکی از سوی ارتش، یکی از نیروی دریایی، یکی از نیروی هوایی، یکی از پنتاگون و یکی از سیا. و هرکدام بر جنبههایی از تهدید تاکید میکردند که بزرگنمایی آن به نفع بودجه خودشان بود. فکر میکنم ما این پدیده را در آستانه جنگ اوکراین نیز دیدیم. در سال 2022، ارتش روسیه عملکرد بسیار ضعیفی در اوکراین داشت و تا پایان سال، تحلیلهای اندیشکدههای غربی گاهی آن را به سخره میگرفتند. اما این دیدگاه پیش از تهاجم روسیه وجود نداشت.
در ژانویه و فوریه، اجماع بر این بود که تهاجم روسیه به اوکراین وحشتناک است، اما حداقل جنگ به سرعت تمام میشود زیرا ارتش روسیه به سادگی پیشروی کرده و ظرف چند هفته در کییف خواهد بود. چرا؟ چون ارتشهای غربی تصویری از یک ارتش روسیه ساخته بودند که آبدیده، مجهز به فناوریهای پیشرفته مانند پهپاد و توپخانه بود و غرب پاسخی درخور برای آن نداشت. این تا حدی به این دلیل بود که نهادهای نظامی غربی سالها تهدید نظامی روسیه را بزرگنمایی کرده بودند، زیرا به نفعشان بود که روسیه یک تهدید بزرگ جلوه کند تا بتوانند بگویند: «برای مقابله با این تهدید، بودجه ما را افزایش دهید.» ما همیشه باید نسبت به انگیزههای پشت هر تحلیلی هشیار باشیم.
به نظر شما این موضوع در مورد درگیریهای آینده چقدر اهمیت دارد؟ با توجه به افزایش تنشهای آمریکا و چین، آیا ممکن است برخی از این ترسها اساساً محصول انگیزههای موجود در مجموعههای نظامی باشد؟
مطمئناً تنش میان چین و ایالات متحده در منطقه اقیانوس آرام در حال افزایش است و درک از تهدید روسیه در اروپا نیز رو به رشد است. اینها ترسهای مشروعی هستند، اما باید بسیار مراقب باشیم که انگیزهها چگونه وارد این معادلات میشوند. من این را در درگیری محدود امسال میان هند و پاکستان دیدم. ناگهان تمرکز زیادی روی توانایی جتهای ساخت چین که نیروی هوایی پاکستان از آنها استفاده میکرد و توانستند چند جنگنده میراژ فرانسوی هند را سرنگون کنند، معطوف شد. این موضوع بهشدت تبلیغ شد که «ببینید، این رویارویی فناوری نظامی مدرن چین و غرب است و فناوری غربی ضعیفتر از آب درآمد. بنابراین باید ثروت هنگفتی صرف توسعه جنگندههای جدید کنیم.» همیشه باید در برابر این نوع تحلیلها کمی محتاط بود، به خصوص که در درگیری هند و پاکستان، هرگز نمیتوان آنچه رخ داد را از شرایط محلی، آموزش نیروها و دکترین نظامی جدا کرد. این یک آزمون سرراست برای مقایسه فناوری نظامی چین و غرب نیست.
**بسیار خب، فرض کنیم جنگ جهانی سوم رخ دهد. تولید ناخالص داخلی امروز طرفهای درگیر چقدر اهمیت خواهد داشت؟ آیا میتوان به سادگی ارقام را جمع زد و پیشبینی کرد چه کسی برنده میشود؟
نه، نمیتوان. اگر ممکن بود، کار خیلی سادهتر میشد. اما فکر میکنم میتوان گفت کشوری یا اتحادی از کشورها با تولید ناخالص داخلی بسیار بالاتر، این توان را دارد که در کوتاهمدت شکست بخورد، تلفات خود را جبران کند و دوباره تلاش کند. هرچه جنگ طولانیتر شود، اهمیت تولید ناخالص داخلی و ظرفیت صنعتی بیشتر میشود. در یک جنگ کوتاه، شاید طرف ضعیفتر از نظر اقتصادی بتواند به یک پیروزی سریع دست یابد. اما اگر درگیری طولانی و فرسایشی باشد، طرفی که تولید ناخالص داخلی بالاتری دارد، میتواند بیشتر دوام بیاورد و تابآوری بیشتری داشته باشد، در حالی که طرف ضعیفتر همیشه آسیبپذیر است و نمیتواند از یک شکست کمر راست کند.
پس اگر در یک کشور نسبتا ثروتمند در اروپا یا آمریکا زندگی میکنید، این حرف کمی آرامشبخش است.
کمی آرامشبخش است. اگر فقط اروپا را، حتی بدون ایالات متحده، با روسیه مقایسه کنید، واضح است که اقتصاد اروپا بسیار قویتر است، تولید صنعتی و سطح درآمد سرانه بسیار بالاتری دارد. من مطمئنم که در هر درگیری طولانی و پایداری، این عامل تعیینکننده خواهد بود. نگرانی اصلی، شکست در یک جنگ کوتاه است. و راه جلوگیری از آن، سرمایهگذاری کافی در دفاع در کوتاهمدت است تا یک «بازدارندگی معتبر» ایجاد کنید. یعنی به دشمن نشان دهید که ما ظرف چند ماه شکست نخواهیم خورد. بنابراین، اگر به ما حمله کنید، جنگ طولانی خواهد شد و در یک جنگ طولانی، ما پیروز خواهیم شد، زیرا اقتصادهای بهتر و توسعهیافتهتری داریم.
همچنین بخوانید ما را در شبکههای اجتماعی دنبال کنید