جمعه 9 آذر 1403

حاج قاسم گفت شما 10 نفر اجر شهید را بردید

وب‌گاه الف مشاهده در مرجع
حاج قاسم گفت شما 10 نفر اجر شهید را بردید

حاج قاسم کمی با ما حرف زد و خوب یادم است که گفتند امشب شما 10 نفر اجر شهادت را بردید. از جمع بچه‌هایی که آن شب عملیات کرده بودیم، دو سید مجروح هر دو زنده ماندند و مهدی ذاکر حسینی در خرداد 95 به شهادت رسید.

به گزارش روزنامه جوان، متن زیر خاطره‌ای از علی قباخلو درخصوص عملیات محرم (تاسوعای) سال 1394 است که طی آن 10 نفر از رزمندگان مدافع حرم مأمور می‌شوند به خط دشمن رسوخ کنند و راه را برای دیگر رزمندگان باز کنند.

محرم سال 94 قرار بود عملیاتی در حلب جنوبی بعد از تل اربعین و تل اذان در یک روستایی به نام مریمین انجام گیرد؛ مریمین قبل از روستای زیتان قرار داشت. من و 9 نفر از همرزمانم به عنوان نیروی خط‌شکن انتخاب شدیم تا زودتر از باقی نیرو‌ها به خط دشمن نفوذ کنیم و راه را برای دیگر واحد‌ها باز کنیم، چون حضور ما در عملیات زودتر شروع می‌شد، زودتر هم از وقوع عملیات مطلع می‌شدیم و خودمان را برای ورود به آن آماده می‌کردیم.

خط‌شکنی آن هم به تعداد نفرات معدود در دل دشمن امکان شهادت را بیشتر کرده بود، بنابراین سعی کردیم با خواندن ادعیه، ذکر، راز و نیاز به لحاظ معنوی خودمان را برای چنین معرکه‌ای آماده کنیم. یک شب بیدار شدم تا به خیال خودم با خواندن نماز شب، روحم را آماده شهادت کنم. غافل از اینکه هستند آدم‌هایی که روح‌شان را طور دیگری صیقل دهند.

آن موقع ما در مسجد خانات مستقر بودیم. مسجد آب داشت، ولی دستشویی‌هایش بسیار کثیف بود، طوری که نمی‌توانستیم از آن استفاده کنیم. باید از منبع جلوی مسجد آب برمی‌داشتیم و در بیابان کارمان را می‌کردیم. نیمه شب وقتی برای گرفتن وضو از مسجد خارج شدم، دیدم شهید تقی ارغوانی شلوارش را تا زانو بالا زده و هر دو زانویش را روی زمین دستشویی گذاشته و با گونی کثافات را تمیز می‌کند تا روز بعد رزمنده‌ها بتوانند از این سرویس استفاده کنند.

تقی بسیجی بود و مسئولیتی در قبال این چیز‌ها نداشت. اتفاقاً وقتی که من فرمانده یکی از گردان‌های امام علی در بسیج بودم، ایشان بسیجی گردان بود. از خوش‌اقبالی‌اش شهیدحاج‌حسین اسدالهی مسئول پایگاه‌شان در وردآورد بود و از طریق حاجی، تقی توانسته بود به سوریه بیاید. آن شب وقتی تقی را در آن حالت دیدم، پیش خود گفتم تقی تو شهادت را برای خودت خریدی. تمام شد و رفت! (تقی در اعزام دومش در بهمن سال 94 به شهادت رسید.)

آن شب گذشت و ما روز تاسوعا برای عملیات اعزام شدیم. درگیری از ورودی روستا شروع شد و توانستیم به داخل روستا رسوخ کنیم، اما نیرو‌هایی که قرار بود پشت‌سر ما بیایند، نتوانستند الحاق را صورت بدهند و به محاصره افتادیم. شرایط واقعاً سختی بود، خصوصاً که دو تا از بچه‌ها به نام‌های سیدحسن حسینی و سیدحسن امینی مجروح شدند. حسینی گلوله به سرش خورد و از آن طرف خارج شد. محمد باوند و من هر کدام یکی از مجروح‌ها را به دوش انداختیم و به اتفاق دیگر بچه‌ها سعی کردیم خودمان را از محاصره خارج کنیم.

تا یک مسیری که آمدیم، دیدم شهید تقی ارغوانی و یکی از بچه‌ها با یک ماشین که رویش دوشکا نصب بود، از راه رسیدند. مجروح‌ها را با آن‌ها روانه کردیم و خودمان همراه بچه‌ها پیاده به عقب برگشتیم. آن شب حاج قاسم که از بازگشت ما مطلع شده بود، پیش ما آمد. البته ایشان موقع رفتن به عملیات هم با ما ملاقات کرده بودند، حاج قاسم کمی با ما حرف زد و خوب یادم است که گفتند امشب شما 10 نفر اجر شهادت را بردید.

از جمع بچه‌هایی که آن شب عملیات کرده بودیم، دو سید مجروح هر دو زنده ماندند و مهدی ذاکر حسینی در خرداد 95 به شهادت رسید.