حسرتی که بر دل بازیگر سینمای دفاع مقدس ماند / عاشوراییترین خاطره دفاع مقدسی آقای کارگردان + فیلم
سید جواد هاشمی در چهاردهمین قسمت «تنهای تنها» از حسرت بزرگ زندگی خود گفت.
به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، در محرم و صفر امسال، باشگاه خبرنگاران جوان برنامهای گفت و گو محور با نام «تنهای تنها» را تدارک دیده است که در حدود 30 دقیقه به زندگی افرادی میپردازد که کارشان به گونهای متفاوت با محرم و امام حسین (ع) گره خورده است.
برنامه «تنهای تنها» که در این ایام از سایت باشگاه خبرنگاران جوان تقدیم شما میشود، در چهاردهمین قسمت خود میزبان سید جواد هاشمی بازیگر و کارگردان سینما و تلویزیون بوده است.
کد ویدیو دانلود فیلم اصلیآقای هاشمی؛ چطور متوجه شدید که نشانههای هنر در وجود شما هست؟
مادر من شاعر و پدرم اهل هنر و آهنگساز بودند و شاید قدری از هنر من ژنتیکی باشد. در دوران نوجوانی در مسجد محله با بچههای کوچکتر تئاتر و سرود کار میکردیم. در سال 1358 آقای کمال الدین غراب برای اقامه نماز به مسجد محل ما آمد و با دیدن کار ما گفت: «من تئاتری دارم. دوست داری با ما کار کنی؟» این طور شد که خواسته یا ناخواسته وارد عرصه حرفهای تئاتر شدم.
شرایط خانواده به گونهای بود که به چیزی که علاقه داشتید، بپردازید؟
مادر من بسیار مذهبی بود و با کار من مخالفت داشت تا اینکه نمایش اول من را دید؛ «حج ابراهیم، حج عاشورا» مشابهت بریدن سر حضرت علیاکبر (ع) توسط دشمن و بریدن سر حضرت اسماعیل (ع) توسط حضرت ابراهیم (ع) را نشان میداد. این نمایش بی نظیر بود و زمانی که مادرم آن را دید، به من گفت «بهتر است این کار را ادامه دهی». اولین فیلم من هم «پرواز در شب» اثر دفاع مقدسی رسول ملاقلیپور بود. سیدالشهدا (ع) عنایت داشتند و من در این مسیر قدم گذاشتم. تاکنون سی و یک بار در فیلمها شهید شده ام!
ویژگی کارهای رسول ملاقلیپور چه بود که سبب ماندگاری آنها شد؟
رسول ملاقلی پور از بچههای جنگ بود و آشنایی ما با هم در جبهه اتفاق افتاد. زمانی که خواست «سقای تشنه لب» را بسازد، از من دعوت به کار کرد؛ اما من نتوانستم در آن فیلم بازی کنم. در نهایت در فیلم «پرواز در شب» توفیق همکاری با ایشان را پیدا کردم. به نظر من یک بچه جنگ، از جنگ احساسی را درک کرده که شاید کارگردانهای جنگ ندیده آن را درک نکرده باشند. به همین دلیل رسول ملاقلیپور آنچه میگفت بر دل مینشست؛ چون از دلش برمی آمد.
فیلمها و سینمای ما تا چه اندازه توانستهاند فرهنگ دفاع مقدس را بازگو کنند؟
هر کاری در زمینه دفاع مقدس انجام دهیم، قطرهای از اقیانوس است. من تلاش همکاران و همرزمان پشت صحنه فیلم های دفاع مقدسی را کم نمی کنم؛ اما هیچ وقت آن هنگامه، شخصیتها و شرایط ویژه جنگ تحمیلی را نمیتوان به راحتی به تصویر کشید. با این حال، تلاش همراهان ما در عرصه دفاع مقدس بسیار خوب بوده است.
زمانی که در جبهه حضور داشتید، کدام عملیات از همه سختتر بود؟
من سختترین شرایط را در عملیات والفجر مقدماتی در حالی که 15 یا 16 سال بیشتر نداشتم، درک کردم. پاتکهای بعد از عملیات کربلای 5 هم شرایط بسیار سختی برای من بود.
در آن شرایط به نماز هم توجه داشتید؟
صد در صد؛ نماز برای ما اولویت بود. درازکش با پوتین و با تیمم و در هر شرایطی نماز را میخواندیم. البته هرگز شرایط ما مانند نماز ظهر عاشورا نبود؛ اما کم از آن هم نبود. اینکه میگویند وجب به وجب خاک شلمچه، مملو از موشکها و خمپارهها و گلولههای دشمن بود، اغراق نیست.
عاشوراییترین خاطره شما از دفاع مقدس چه بوده است؟
دوستی اهل جنوب به نام خنافره داشتم که با هم در ماه محرم به جبهه اعزام شدیم. ایشان نوحه خوان جنوبیها بود. با اینکه مداح بود، اما خیلی اهل لطیفه بود. در عملیاتی خمپاره نامرد یا همان خمپاره 60، بغل پایش خورد و بدنش را نصف کرد؛ اما هنوز جان داشت. در همان لحظات ما را صدا زد و برای ما لطیفه گفت؛ اولین باری بود که با لطیفه گریه میکردیم. شاید یکی از لحظات ناب دوران طلایی من در هشت سال دفاع مقدس، شهادت شهید خنافره باشد.
همه بچههایی که در دفاع مقدس بودند، طیب و طاهر بودند؟
نه. در گردان دوستی به نام «ابراهیم قمه داشتم» که اهل نماز نبود و کلی تتو داشت. به این دلیل به او «ابراهیم قمه» میگفتند که روز عاشورا برای امام حسین (ع) قمه میزد. ابراهیم شهید شد ولی طیب و طاهر نبود؛ او در جنوب تهران به قلدری شهرت داشت.
امثال ابراهیم خیلی بودند که فضای جبهه آنها را تغییر داد و آدم دیگری شدند. امام خمینی (ره) فرمودند که «جبهه های ما دانشگاه است». عشق آنجا آدمها را از صافی عبور میداد. آنجا شهادت انتخابی دوطرفه بود؛ اینگونه نبود که فقط خدا فرد را انتخاب کند و شهید شود. خیلیها این را تصدیق میکنند. اگر تردید میکردی، شهید نمیشدی و قطعا من تردید کردم.
از مجموعه «دروازه ساعات» برای ما بگویید.
«دروازه ساعات» محل ورود رئوس شهدا و کاروان اسرای دشت کربلاست. شاید سختترین لحظات اهل بیت (ع) آنجا رقم خورد؛ پس حرف زدن از دروازه ساعات کاری سخت است. من خیلی تحقیق کردم که کجای قصه قرار بگیرم تا نمیرم.
«دروازه ساعات» قصه یک دیوانه است که به توصیه مادرش سنگ جمع میکند تا در جشن ورود اسرای کربلا شرکت کند. مادرش به او گفته اگر رأس حسین (ع) را نشانه بگیرد، بیشتر ثواب میکند. این دیوانه در فرآیند نمایشنامه متوجه میشود که سر فرزند پیامبر را نشانه میگیرد و از همه آدمهایی که فکر میکنند عاقل هستند، عاقلانه تر تصمیم میگیرد و نهایتا سنگ پرت نمی کند. خیلی خوشحالم که ما در آن زمان در شام نبودیم تا خدای ناکرده در جشن آن آدمها شرکت کنیم.
به پیاده روی اربعین مشرف شده اید؟
بله. دو بار حضور داشتم.
احساس میکنید دلیل این همه میل به پیاده روی اربعین چه چیزی است؟
لازم نیست احساس کنیم؛ امام حسین (ع) دلها را برده است.
اگر بخواهید قسمتی از واقعه عاشورا را به تصویر بکشید، کدام قسمت است؟
شاید عجیبترین لحظه کربلا را؛ لحظه وداع امام حسین (ع) با حضرت زینب (س).
انتهای پیام /