در سوگ هزارو چهارصد و سومین فرق شکافته عدالت
سحر آرام در کنار سجاده علی (ع) نشسته و چشم بر آسمان دوخته... ماه شتابان به نیمه غربی آسمان میرود تا پیش هنگام تر از آمدن صبح کوله بارش را بسته باشد... نسیم محزون از کوچه های شهر می گریزد ... آسمان لبریز درد قضا و مبهوت مصیبت بلا، بی آنکه شوقی به آمدن سپیده داشته باشد... مرغان سحرگاه سر به زیر بال محنت فرو برده و آرام میگریند و مرثیه فراق میسرایند... قلم تاریخ شال سیاه بر سر انداخته، اندوهگین میرود تا تلخ ترین حادثه زمین را بر کتیبه زمان بنگارد... سکوت ملکوت و سحرگاه... عشق از نهانخانه جان علی آب حیات می نوشید، از سبوی صبر علی، لب تازه می نمود و در شعله های فروزان معرفت او، روشنی می افروخت و زمزمه ای میشد لبریز مثنوی سازهای غزلخوانی که مناجات علی را از کوچه های بی وفایی کوفه بر میگرفتند و در کوی دلربایی معبود میسرودند...
تپشهای قلب او، آکنده از تشویش فرداهایی بود که میدانست عدالت را به مسلخ بیداد خواهند برد و در خاطر، اندیشه از آن داشت که روزی مسندهای عدل علی، اریکه بردگان قدرتی شود که خامه به کلک عدالت فرو برند اما بیاض صفحه به بیداد اموی سیاه شود. دردی که امروز در هزاره ای نوین از آن رنج میبرد و علی چهارده قرن پیش با این درد جانکاه، قافله روز را به رباط شب میرساند شاید در خلوت نخلستانها، راز خود را با خدا گوید و درد خود را به قامت صبر نخلستان سپارد سحر از نیمه گذشته است و سکوت همچنان مبهوت خواب / شبزدگان بلا را نظاره می کند... قطیفه های غفلت بر پیکره بشریت لباس عافیت پوشیده و خدنگ تزویر، بیداری را نشانه رفته است... مالک را نیمه راه مصر، شربت شهادت نوشاندند و میثم را از سرزمین نهروان به میخانه معرفت علی بردند تا در آستانه شور شیدایی کربلا، بر صلیب نخل، فریاد توحید سر دهد.... اویس را پر پرواز دادند تا در صفین، عقاب روحش بر بلندای ملکوت بال و پر گشاید و رُشَید را پیمانه صبر بخشیدند و در سبوی جانش باده منایا و بلایا افشاندند تا دلش محرم سر الله شود.
اینک سپیده در راه است... فلق تاریکی شب را شکافته و شهادت بالهایش را زیر پای مرد تقوا گشوده... علی ردای عبودیت بر قامت انداخت... کفشهای بندگی پوشید و آرام آرام در مسیر توحید رو به خانه حق نهاد تا فرشته مرگ را در آغوش کشد... بیست و پنج سال سکوت... پنج سال خلافت و در تمام این سالها نفاق چه بیرحمانه شمشیر بران بر سیمای حقیقت می کشید و علی (ع) در میانه میدان، چه تنها ایستاده بود... هنوز یاس کبود زهرا (س) و پهلوی شکسته یگانه دختر بطحاء، نشتر غم بر روحش میزد و عصمت شلاق خورده ی محبوس در میان در و دیوار، پنجه بر مرغ احساسش میزد... دستهای جهالت چه جسورانه، غدیر را به مسلخ سقیفه بنی ساعده برد، تا مسند عابدین، غریبانه مکنت راشدین شود... عدالت قربانی سعایت و ولایت در زنجیر خلافت... تاریکی، حقیرانه می تاخت بر روشنی و خاموشی تازیانه میزد بر فریاد... و شب مغموم در شط زمان، حیرانِ سنگ اندازی شرم آور نامرد مردان منافق بود، متانت بوسه بر کفش علی میزد، وقار از شرک دامان ادب پیش قدوم عشق می گسترد، زمین از درد به دور خویش می پیچید...
علی اما صبورانه، قدمهای شتابان در ره بی بازگشت بگذاشت،... علفهای ریا، خار مغیلانِ تعصب، بوم شوم بی وفایی ها و تنها نور این ظلمتکده، فانوس مسجد بود که میعاد عبادت بود ومیقات شهادت بود... مسجد کوفه، محراب آشنا با سجده های علی (ع)، دیوارهای گِلی، شمشیر زهرآلود تعصب فراتر از تشرع.، نفاق خفته در تزویر و تقوایی که تنها جرم مولا (ع) بود... قامت عدالت با صلابت در محراب عبادت ایستاد، تکبیر توحید که از حنجره عبودیت او برمیخاست در تکرار مأموم، پژواک میشد، علی (ع) ایستاده در نماز، شتاب عجیبی به معراج داشت، شهادت دیده بر آئینه نگاهش میدوخت و رستگاری شاهبال پروازش را می گشود. سرو توحید چون سر بر آستان بندگی نهاد، سیف تعصب عنان خشم از کف بداد، محراب رنگ شفق گرفت و آسمان در خود گریست، انبان محبت، بر زمین فتاد و کشتی شجاعت در ساحل شهادت، پهلو گرفت... خورشیدی که مطلع حضورش در خانه خدا بود، مغرب وجودش نیز در خانه خدا رقم خورد...
دیگر بار رمضان آمده است، بهار عصمت و خزان معصیت.... خورشید رخسار علی در دامان سرخ مغربِ زندگی، با همان شوقی که به معراج داشت، دردمندانه میگریست از غربت عدالتی که صفین بر صلیب نیزه اش کشید، جمل در بصره زیر هودج ناکثین پیمان شکن رشته حیات برید و زیر سم ستمگریهای ستمگرانه قاسطین، شاهبالش شکست... بامداد بیست و یک ماه رمضان در پیش است... نسیم غمگنانه از لا به لای بوته های تفکر میگریزد.... نخلها خم شده اند، خورشید میگرید و صحرا سر به بیابان نهاده است... و عدالت چشم به راه قلمهایی که بی پروا، حق را کتابت کنند و قدمهایی که نستوه در برابر بیداد بایستند... وجدانهای بیدار بر سر پیمان ماندگار، قلبهای شکیب و لرزان از آتش لهیب... موحدانی که توحید را بر صلیب نخلها تکرار کنند ... مجاهدانی که جان فدیه مکتب معرفت نمایند... پرچمداران حقیقت که آزادگی را بر بامهای بلند انسانی برافرازند... و شرافتمندان آزاده ای که عدالت را بر سریر قضاوت نشانند.... و کیست آن تشنه کوی بلا که جان در عطش شاگردی مولا ببازد و خویشتن انسانی پای دریوزه قدرت نبازد...
* مدیر کانون فرهنگی هنری صبا تابلوی «ضربت خوردن امام علی (ع)» اثر یوسف عبدینژاد