شنبه 5 آبان 1403

دوست داشتند آواز خوانشان را بردوش بگیرند

خبرگزاری ایرنا مشاهده در مرجع
دوست داشتند آواز خوانشان را بردوش بگیرند

تهران - ایرنا - روزنامه جهان صنعت در سرمقاله‌ای به قلم فردین خلعتبری، نوشته است: زن میانسالی که با صدای شجریان عاشق شده است، ازدواج کرده است، انقلاب کرده است، همسرش را به جنگ فرستاده و دیگر ندیده است و همان صدا لالایی فرزندش شده است و فرزندش با همان صدا بزرگ شده و عاشق، یا هست یا با عشقش لابه لای جمعیت، جایش کجاست و چرا از مرغ سحر نخواند؟

در ادامه سرمقاله روزنامه جهان صنعت،‌آمده است: در قاب خیس جمعه هجدهم مهر نود و نه‌، سال کرونا، ساعت پنج صبح همراه با دو دوستم به مرده‌شویخانه بهشت‌زهرا می‌رسم. چه کسی زنده‌تر از او! اسمش شده سالن‌های تطهیر. چه کسی پاک‌تر از او! هنوز تاریک است. دم در چند نفر ایستاده‌اند. از دور آشنا به نظر می‌رسند. اکثرا خبرنگار و عکاس. ماسک نمی‌گذارد همدیگر را بشناسیم. دو در است و هر دو بسته. آتشی برپاست و یک دسته پلیس دور آن جمع اند و چراغ‌های گردان بر سر ماشین‌ها می‌رقصند. به آن سمت می‌روم و کم‌کم افراد دیگری اضافه می‌شوند. آدم‌های معمولی! پشت نرده‌ها ماموران با لباس نظامی خاکی درباره پستشان توجیه می‌شوند. از کسی که پشت در است، می‌پرسم آمده‌اند، می‌گوید نه و هم می‌گوید که برای ورود باید اسمتان باشد. می‌پرسم چه کسی هماهنگ می‌کند؟ جواب می‌دهد نمی‌دانم. حالا دیگر جمعیتی شده‌اند آدم‌های معمولی و نیروها مابین در و آنها فاصله می‌اندازند. از بین جمعیت عکاس‌ها جدا می‌شوند و به داخل می‌روند. سحر است. نغمه مرغ سحر شروع می‌شود و پلیس نظم بیشتری می‌گیرد و می‌شود دو صف. ما که هنوز جلوی در منتظریم، از مردم فاصله گرفته‌ایم. بالاخره آقای علی مرادخانی می‌رسد و در برایمان باز می‌شود. وارد حیاط می‌شویم‌. خانواده شجریان می‌رسند غمزده، موقر و آرام‌. همایون سیاه‌پوش است و مسوول همه چیز. با عکاس‌ها صد و پنجاه نفری می‌شویم. تقریبا همه همدیگر را می‌شناسیم. به داخل سالن می‌رویم. سنگی و ساکت. تابوت چوبی روشن بر دوش چند نظامی می‌رسد و جلوی تریبون قرار داده می‌شود. پس از آن استاد حسین علیزاده غمگین‌تر از همیشه می‌گوید. از طعم غرور و سربلندی و در آخر پس از چند سخنرانی کوتاه اشکبار، همایون حرف می‌زند از مولای خودش. چقدر خوددار است این پسر. مایی را که از جمعیت جدا کرده‌اند به حرف‌های او که از مردم می‌گوید، گوش می‌دهیم. کرونا این فاصله‌گذاری غیراجتماعی را توجیه می‌کند؟ حالا پیکر استاد را سوار آمبولانس می‌کنند و می‌فرستند به توس. پراکنده می‌شویم و مردم مانده در پشت نیروها از صحبت‌های همایون درمی‌یابند که سهمشان را از تشییع گرفته‌اند! من به توس نرفتم اما صبر کردم تا مراسم خاکسپاری برگزار شود، بعد اینها را بنویسم. در توس هم همین‌طور پیش رفت. مردم‌، بیرون. پلیس حائل و خواص، اندرون. بیرون، جا نیست. بیرون، فقط داخل نیست. یکی بگوید جای مردم کجاست؟ زن میانسالی که با صدای شجریان عاشق شده است، ازدواج کرده است، انقلاب کرده است، همسرش را به جنگ فرستاده و دیگر ندیده است و همان صدا لالایی فرزندش شده است و فرزندش با همان صدا بزرگ شده و عاشق، یا هست یا با عشقش لابه لای جمعیت، جایش کجاست و چرا از مرغ سحر نخواند؟ جوانی که از بین همه مسیرهای مخدوش زندگی به دنبال اصالت است، در این بی‌جایی چه بنالد به جز جور صیاد؟

مردی که پایش را از دست داده در روزهای سرای امید، آن سوی دیوار بی‌اعتمادی چه زمزمه کند جز عبور از شام تاریک‌؟ و افسری که کلاس آواز رفته و حالا ردیف‌دان است چرا الان نباید داغ این هجران را با مردم فریاد بکشد؟ لعنت به این ماموریت. دوست داشتند آوازخوانشان را، قلبشان را، بر دوش بگیرند که نشد. دوست دارند خاک پایشان را سرمه چشمشان کنند. حق‌شناسی بی‌دریغ و بی‌سیاست. شجریان در میهنی به وسعت قلب تمامی مردمی که دوستش دارند، زیست و زنده ماند. موسیقی جواب انکار قرون را این‌گونه می‌دهد.

منبع: روزنامه جهان صنعت *س_برچسب‌ها_س*