روایتی از بمباران بیرحمانه اوین / محمد امین، قلبی که هزار پاره شد

خانوادههای زیادی عزادار حمله ناجوانمردانه رژیم صهیونیستی به مناطق غیرنظامی شدند.
به گزارش ورزش سه و به نقل از روزنامه اعتماد، خانواده سیدمحمدامین روشن روح یکی از آن بیشمار خانوادههایی بودند که حمله رژیم صهیونی به زندان اوین، زندگیشان را زیر و رو کرد. آنها هم مانند بقیه خانوادهها از همان روز نخست، خود را سراسیمه به محل زندان اوین رساندند و تا حدود یک هفته بعد که تکههایی از بدن جگرگوشهشان را تحویل بگیرند، در رفت و آمد بودند. محمد امین سرباز زندان اوین در قسمت اداری بود، 24ساله و لیسانس حسابداری. بیشتر از یک سال از خدمت سربازیاش مانده بود و او برای روزهایی که بعد از خدمت قرار بود به او برسد، برنامه داشت. میخواست زودتر شغل خوبی برای خود دست و پا کند و رخت دامادی بپوشد. پیکر که نه بخشی از بدن باقیمانده محمدامین را دوشنبه نهم تیر ماه از زیر آوار زندان اوین بیرون کشیدند و گویا بدون آنکه خانواده بتوانند برای آخرینبار او را ببینند، سهشنبه در قطعه شهدای بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد. یکی از سربازانی که آن روز محمدامین را دیده بود در زمان عملیات نجات و آواربرداری گفته بود که او را وسط اتاق دیده است که با دفتری که در دستش بود، داشت مرخصی سربازها را مینوشت و وقتی صدای انفجار آمده بود احتمال میداد که مانند دیگر سربازان، برای خروج به سمت در رفته باشد، چون آنطور که گفته میشود، آسایشگاه سربازان هم در همان ساختمان بود. منطقی این بود که همگی با شنیدن صدا برای خروج به سمت در رفته باشند و با اصابت موشک به آن، در همان حوالی خروجی زیر آوار مانده باشند.
خانواده او اما مانند تمام آدمهای چشم به راه، تا روز قبل از شناسایی هنوز امید داشتند که عزیزشان زنده باشد. یکی، دو باری؛ زمانی که اثر آدمهای زنده را در زیر آوار و پشت دیوارها یافته بودند، گمانهزنی درباره زنده بودن سید محمد امین هم قوت گرفته بود. وقتی معلوم شد که پشت یکی از دیوارهای فروریخته زندان، چهار نفر زیر آوارند، مادر از امدادگران خواسته بود تا نامش؛ محمد را صدا بزنند. نام او را هم صدا زدند اما هیچ کدام از عزیزانی که زنده از میان خاکها بیرون کشیده شدند، عزیز این مادر نبودند. امدادگران خیلی تلاش کردند تا بلکه اثری برای خانوادهها پیدا کنند. پس از اتمام عملیات خاکبرداری و آواربرداری میان آنچه که یافتند همه چیز بود، انگشت، دست، پا، محتویات شکم، انگشتر، زنجیر، پلاک و حتی همان یک لنگه کفش که بعد معلوم شد به پای شهیده فاطمه سیهپوش از کارمندان اداری زندان اوین بوده است. آنها همه آنچه به دستشان رسید را برای شناسایی و آزمایش دی. ان. ای ارایه کردند تا ردی باشد برای رفع بلاتکلیفی مادران و پدران. خانواده محمدامین، اول قبول نداشتند که عزیزشان آنجا بوده و کشته شده است اما وقتی دیدند که یک به یک خانوادهها را صدا میزنند و با فریاد و اشک پیکر یا نشانی میگیرند و میروند به باور رسیدند. خانوادهای تنها یک زنجیر یا پلاک گرفتند و خانواده دیگری یک انگشتر. صدای فریاد بود که در محوطه اوین شنیده میشد؛ صحنههایی که تمام تن آدم را میلرزاند. آنها هم با دیدن این صحنهها باور کردند که بچهشان دیگر از این ساختمان سالم بیرون نمیآید...
