چهارشنبه 7 آذر 1403

روایت یک خبرنگار از حضور در حسینیه امام خمینی در روز انتخابات

وب‌گاه مشرق نیوز مشاهده در مرجع

به گزارش مشرق، کبری آسوپار، فعال رسانه در کانال تلگرامی خود نوشت:

عشق و دین و سیاست

اول؛ صبحانه را خورده و نخورده باید رها کنم، می‌گویند دیر می‌شود و من نسکافه‌ی داغ را سر می‌کشم. حیفم می‌آید که باید عجله کنم؛ آخر مگر چند بار پیش از این، صبحانه را در این فضای حسینیه امام خمینی خورده‌ام؟ هیچ! اگر دیر هم بروم، حیفم می‌آید؛ آخر مگر چندبار پیش از این، هنگام رأی دادن رهبری در حسینیه امام خمینی بوده‌ام؟ هیچ! من همه هیچ، رفته‌ام جایی که سرشار است، از روح، از زندگی، از هر چه زیبایی که دل کسی چون من بخواهدش...

دوم؛ لبه‌ی جلوی سکویی که برای اهل رسانه و فضای مجازی تدارک دیده شده، ایستاده‌ایم. به هیچ چیز حواس‌مان نیست جز زمان که ببینیم تا زمان شروع رأی‌گیری چقدر مانده و این یعنی چقدر تا آمدن آقا مانده؛ چون همه می‌دانیم حضرتش رأی دادن را به تأخیر نمی‌اندازد.

سوم؛ اهل رسانه مشغول صحبت و هماهنگی‌ها هستند، داخلی و خارجی؛ ایرانی و لبنانی و چینی و آمریکایی و.... مقابل من آقای فیلمبردار حدوداً 50 ساله‌ای ایستاده، درشت اندام، با تی‌شرت یقه گرد و صورتی بدون محاسن؛ بی تفاوت به نظر می‌رسد و با همکارش هماهنگ می‌کند که بعد از اینجا بروند حسینیه ارشاد و بعدش نمی‌دانم کجا. در ذهنم می‌آید که شغلش است و لابد برایش فرقی نمی‌کند سوژه‌اش چه کسی باشد و کجا باشد و با خودم می‌گویم یعنی او حس کسانی را که با عشق برای روایت این سوژه عزیز آمده‌اند، درک می‌کند؟

چهارم؛ رهبر می‌آید، از در سمت راست، جز آقای گلپایگانی ریس دفتر، کسی همراهش نیست و این خلوتی دور آقا جالب است. صدای دوربین‌ها بالا می‌رود. دستی برای ما تکان می‌دهند، سمت عوامل انتخابات می‌روند، سلام و احوالپرسی، و بعد شناسنامه را می‌دهند. مشخصات‌شان ثبت می‌شود. برگه‌های رأی را پیش‌تر نوشته‌اند و حالا در صندوق می‌اندازند. پشت تریبون می‌روند... جملاتی کوتاه می‌گویند که زود رأی بدهید، به تعداد کاندیدای لازم رأی بدهید و خالی نگذارید، خطاب به مرددین هم می‌گویند «در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست» و بعد خداحافظی و گرفتن شناسنامه و رفتن... قبلش ما سلفی هم از دور با رهبری می‌گیریم، من و رهبر!

پنجم؛ خبرنگار المیادین خانم پر شوری است که از قبل آمدن به حسینیه با او آشنا می‌شوم. می‌گوید اگر فارسی را عجله نکنید و یواش حرف بزنید، متوجه می‌شوم. منظورش این است که شمرده شمرده بگوییم. رهبر که وارد می‌شود اشک‌های او سوژه اهل رسانه می‌شود، آقا که پشت تریبون می‌آید، همین خانم فریاد لبیک یا خامنه‌ای سر می‌دهد، بعد از پایان صحبت‌ها هم طلب چفیه می‌کند که دقایقی بعد از خروج آقا برایش می‌آورند و او باز گریه می‌کند و چفیه را بر چشم و صورتش می‌گذارد. کمی که بر احساسش مسلط می‌شود، فخرفروشی‌اش به ما با آمیخته‌ای از طنز و صمیمیت شروع می‌شود و پز چفیه سید القائد را می‌دهد. همه برایش کلی خوشحال هستیم. چفیه دست بدست می‌گردد، بوی عطر دارد که نشان می‌دهد رهبر برای حضور در انتخابات خیلی مفصل آماده شده‌اند.

ششم؛ حسینیه سریع خالی می‌شود. سوژه‌ی عزیزمان رفته و دیگر انگار هیچ خبری مهم نیست. همه سریع در حال جمع کردن وسایل هستند و آخرین عکس‌ها را هم می‌گیریم. موقع پایین آمدن از سکو چشم تو چشم می‌شوم با فیلمبردار 50 ساله با تی‌شرت یقه گرد، چشمانش از گریه سرخ شده؛ انگار در همین چند دقیقه کوتاه که رهبر اینجا بوده، این مرد قدر چند ساعت اشک ریخته، این سرخی کار چند دقیقه نیست! از قضاوتم درباره‌اش، پیش خودم شرمنده می‌شوم. رهبر برای همه است.

هفتم؛ انتخابات برای ماست، برای ما مردم. برای بودنش خون‌ها داده شده و رنج‌ها کشیده شده؛ استفاده‌ام از آنچه برای من است، دلیل نمی‌خواهد. هم حق ماست و هم حق ایران‌مان که عشق ماست. عجیب آنهایی هستند که چنین چیزی را پس می‌زنند.

11 اسفند 402 به وقت انتخابات مجلس دوازدهم حسینیه امام خمینی

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.