روزی که پای من به ژاپن باز شد
نویسنده این یادداشت در 36 سالگی به دعوت سازمان ملی رادیو تلویزیون ژاپن، ان اچ کی به توکیو رفت و هشت سال به عنوان کارشناس مسائل ایران، مترجم و گوینده اخبار و تولید برنامه در رادیو ژاپن به کار اشتغال یافت. از سال 1390 با وقوع فاجعه سه گانه ژاپن به عنوان خبرنگار و مستندساز آزاد در سفرهای متعدد بین ژاپن و ایران به کار ادامه داده است.
افشین والینژاد: میلیونها ایرانی امروز در خارج از کشور زندگی می کنند و میلیون ها هموطن دیگر هم در داخل ایران به آب و آتش می زنند و تلاش می کنند به هر شکل ممکن به "خارج" مهاجرت کنند. حجم گسترده تبلیغات برای جذب متقاضیان دریافت اقامت کشورهای مختلف بزرگ و کوچک (از کانادا تا جمهوری دومینیکن) و نیز فروش مسکن در ترکیه، قبرس و دوبی در ازای دریافت اقامت و اخبار و گزارش هایی که از میزان سرمایه گذاری و خرید مسکن توسط ایرانیان در این کشورها شنیده می شود به خوبی نشانگر این واقعیت انکار ناپذیر است که موج تازه ای از مهاجرت به خارج از کشور در میان هموطنان شکل گرفته است که برخی از آن به عنوان سونامی یاد می کنند.
با این وجود نباید فراموش کرد جمعیت کشور ما بیش از هشتاد میلیون نفر است و در کنار این میلیون ها ایرانی مهاجر و یا در تلاش برای مهاجرت و رفتن از ایران، ده ها میلیون هموطن دیگر در سراسر ایران یا به طور کلی عاشق وطن و سرزمین مادری خود هستند و هیچ انگیزه و علاقه ای برای زندگی در یک کشور دیگر را در سر ندارند و ایران را با تمام ناملایماتش دوست دارند و یا در شرایط مالی نامناسب، روزگار می گذرانند که حتی تأمین هزینه یک سفر داخلی زیارتی هم برای آنها ساده نیست بنابراین بدون رؤیای خارج و فکر مهاجرت، با تحمل دشواری ولی شرافتمندانه در زادگاه خود زندگی می کنند...
با نگاهی گذرا به تاریخ ژاپن بعد از جنگ جهانی دوم، به اصطلاحی برخورد می کنیم با عنوان Bubble Economy که آن را به طور مستقیم "اقتصاد حبابی" ترجمه کرده اند، ولی منظور دوره ای به خصوص از شکوفایی و رونق اقتصاد ژاپن است که بازار مسکن و بورس در کشور به طرز شگفت آور و بیسابقه ای رشد کرد و طی چند سال در اواخر دهه 1980 میلادی به شکل یک حباب، بزرگ شد و به اوج خود رسید. در آن سال ها، حجم گسترده ای از پروژه های عظیم عمرانی و توسعه در سراسر ژاپن به مرحله اجرا در آمد و در همین راستا، شرکت های بزرگ ساختمانی، صنعتی و خدماتی در آن کشور که فعالیت ها و عملیات خود را گسترش داده بودند با کمبود شدید نیروی کار مواجه شدند.
این دوران مصادف است با آخرین سال های دهه شصت خورشیدی، زمانی که اقتصاد ایران بعد از پشت سر گذاشتن هشت سال جنگ خانمانسوز با عراق، با چالش های سنگینی دست به گریبان بود و وضعیت نامناسب اشتغال برای جوانان جویای کار، به اشتیاق آنها برای کار در خارج از کشور دامن زده بود.
در آن سال ها از لحاظ نمودار جمعیتی، ایران، جوان ترین و ژاپن، یکی از سالخورده ترین کشورهای جهان به حساب می آمدند. از طرفی دیگر، آن زمان اتباع ایرانی برای ورود به ژاپن نیاز به اخذ روادید پیش از پرواز نداشتند و برای هر مسافر با در دست داشتن گذرنامه ایرانی، در فرودگاه های ژاپن ویزای توریستی به مدت حداقل دو هفته و حداکثر سه ماه صادر می شد.
همچنین به دلیل اختصاص یارانه های دولتی، نرخ بلیت های هواپیمایی ایران ایر در حد غیرقابل تصور ارزان بود. قیمت پرواز تهران - توکیو دوطرفه، فقط هجده هزار تومان معادل حدود 150 دلار بود! کارمندان دولت و خانواده شان علاوه بر آن به سادگی می توانستند از امتیاز چهل درصد تخفیف نیز برخوردار شوند.
همزمان شدن این چند واقعیت تاریخی، فرصت استثنایی و کم نظیری بوجود آورد و موجب شد طی چند سال، سیل جوانان ایرانی جویای کار، در کنار جوانانی از پاکستان، بنگلادش، نپال و سایر کشورها به سوی سرزمین آفتاب تابان سرازیر شوند.
آن جوانان در مدت کوتاهی بعد از ورود به ژاپن با ویزای توریستی به سادگی جذب یکی از شرکت های کوچک ساختمانی، صنعتی، خدماتی و غیره می شدند. کارفرمایان ژاپنی به دلیل نیاز مبرم به این نیروی کار خارجی جوان، تازه نفس و پر انرژی، بدون واهمه و بی توجه به عواقب این کار خلاف قوانین کشور، مصرانه از آنها می خواستند که حتی بعد از انقضای ویزای توریستی، به کار ادامه دهند و از غیرقانونی بودن اقامت خود هراس نداشته باشند.
پلیس و سایر سازمان های مربوطه انتظامی در آن کشور نیز که معمولا در اجرای قانون بسیار دقیق و سختگیر هستند، به طور مشخص چشم خود را بر این موضوع می بستند و با نادیده انگاشتن آن قانون شکنی گسترده، بی اعتنا از کنار آن می گذشتند. آشکارا اقتصاد کشور به شدت نیازمند این نیروی انسانی کمکی بود و بدون آنها حقیقتا از کمبود کارگر رنج می برد.
نگارندهی این یادداشت، در بیست و چهار سالگی، دی ماه 1368 از جمله اولین گروه های جوانان ایرانی بود که با سفر به ژاپن، آرزوها و رؤیاهای خود را آنجا قابل تحقق می دید. بدون هیچ اطلاع و آگاهی، وارد توکیو یکی از شگفت انگیزترین کلانشهرهای جهان شد و دو سال با اقامت غیرقانونی به عنوان کارگر جوشکار مشغول کار بود و با پس انداز قابل توجهی به میهن بازگشت. بعد از چند ماه در ایران به طور اتفاقی و معجزه آسا، به عنوان دستیار خبرنگار روزنامه یومیوری شیمبون استخدام شد و سه سال در دفتر این روزنامه بزرگ ژاپنی در تهران کار کرد... ازدواج کرد... سپس هفت سال خبرنگار آسوشیتدپرس در ایران بود.
در 36 سالگی به دعوت سازمان ملی رادیو تلویزیون ژاپن، ان اچ کی به توکیو رفت و هشت سال به عنوان کارشناس مسائل ایران، مترجم و گوینده اخبار و تولید برنامه در رادیو ژاپن به کار اشتغال یافت. از سال 1390 با وقوع فاجعه سه گانه ژاپن (زلزله، سونامی و آلودگی رادیو اکتیو ناشی از نیروگاه هسته ای فوکوشیما) به عنوان خبرنگار و مستندساز آزاد در سفرهای متعدد بین ژاپن و ایران به کار ادامه داده است.
در مجموع بیش از بیست سال در بخش های مختلف ژاپن زندگی کرده و حدود 40 سفر به آن کشور داشته است. در داخل ژاپن نیز به بیش از هشتاد درصد آن کشور سفر کرده است. علاوه بر رانندگی به وسیله خودروی شخصی، همچنین توسط هواپیما، قطار و کشتی به همراه خانواده، دوستان و نیز با دوچرخه تنهایی به سراسر این جزیره های زیبا را بازدید کرده است. در همان سال ها تقریبا همزمان به سراسر ایران نیز سفر کرده است... با رواج استفاده از شبکه های اجتماعی و اینترنت، خاطرات و تجربه های شخصی خود در این سفرها را در فیسبوک به اشتراک می گذاشت و نیز همان یادداشت های خود را برای گروهی از دوستان از طریق ایمیل ارسال می کرد...
نخستین بار در سال 1996 (1375) با اینترنت آشنا شدم و بعد از چند ماه در یاهو ایمیل باز کردم. از اوایل 2008 (1387) تقریبا همیشه در شبکه اجتماعی فیسبوک فعالیت داشتم و عکس ها و یادداشت ها و ویدئوهای خودم را به اشتراک می گذاشتم.
فرصت هایی که تا کنون در طول زندگی، آفریدگار هستی در اختیارم قرار داده را فراتر از لیاقت و شایستگی خود می دانم و احساس وظیفه می کنم تا روزی که جان در بدن دارم، تجربه هایی که در جریان این فراز و فرودها کسب کرده ام را در اختیار جوانان هم میهنم قرار دهم که این موقعیت ها و این امتیاز در اختیارشان نبوده... با این امید که شاید تجربه سفرهای بسیارم به پیشرفته ترین مناطق جهان حتی برای یک نفر مثبت و سودمند باشد. این آرزوی من است و در راستای تحقق آن از هیچ تلاش و کوششی دریغ نخواهم کرد.
واقع بینی و واقع گرایی را اصل مهمی در این زمینه می دانم و سعی می کنم پیش از آنکه از دیگران انتقاد کنم و یا در فکر پند و اندرز به دیگران باشم، به خود بیاندیشم و از خود آغاز کنم...
هیچوقت علاقه ای به مقایسه شرایط دیگر کشورها با میهن خودم نداشته ام ولی اعتراف می کنم که عملا این مقاومت، در رابطه با ژاپن برای من غیر ممکن بوده و به دلیل سفرهای بیشمار بین دو کشور و شغلی که داشتم همیشه این مقایسه صورت می گیرد... در بسیاری از موارد تفاوت بین دو عامل فرهنگی، اقتصادی یا اجتماعی بین دو کشور به حدی بارز و علنی بوده که راه گریزی از مقایسه وجود نداشته است و خواسته یا ناخواسته همیشه دو کشور ایران و ژاپن را با یکدیگر مقایسه می کنم و امکان مقایسه نکردن وجود ندارد.
بدون تردید یکی از ویژگی های خاص و برجسته ژاپنی ها، مشهور در جهان، ادب و احترام مردم آن کشور به تمام انسان ها و رعایت نظم و اخلاق و قانون است و این واقعیتی آشکار است که من هم صد در صد آن را از نزدیک لمس کرده ام و تایید می کنم. حقیقتا فرهنگ و تمدن و آداب اجتماعی مردم ژاپن ستایش برانگیزند و درس های زیادی دارند که باید از آنها آموخت. ولی تعریف ادب و بی ادبی در برخی موارد در هر فرهنگ و کشوری متفاوت است و به گونه ای الزامی، یک نسخهی یکسان را برای تمام انسان ها و کشورها صادق نمی توان دانست.
اولین باری که وارد یک رستوران ژاپنی شدم و پیشخدمت رستوران با نهایت احترام و ادب از ما استقبال کرد و با راهنمایی او پشت میز خوبی نشستیم، از برخورد محترمانه آن مرد میانسال شگفت زده بودم؛ رستوران خیلی خاص و گران قیمتی نبود ولی مشخص بود که آن همه ادب و صمیمیت ارزشمند در رفتار کارکنان یک ارائه کننده خدمات عمومی، به طور کامل یک استاندارد اجتماعی و مورد انتظار و فراگیر است که هر تازه واردی همچون من را عمیقا تحت تاثیر قرار می داد. بعد از چند دقیقه وقتی صدای هورت کشیدن رشته یا نودل را از چند میز اطراف شنیدم باورم نمی شد، گیج شدم و نمی توانستم درک کنم آن همه غذا خوردن با سر و صدا یعنی چی؟ تا پیش از آن نیز دو هفته از ورودم به آن کشور شاهد نظافت خیابان ها، رانندگی فوق العاده با رعایت قانون و احترام به دیگران و سایر جنبه های ادب و انضباط اجتماعی بودم... پس چی شد؟... تعجب من وقتی چند برابر شد که صدای باد گلوی دوست ژاپنی ام را بعد از خوردن آب شنیدم و خودش هم ناراحت نبود و به نظر می رسید آن کار برای او کاملا طبیعی بود... نیم ساعت بعد به اندازه ای حیرت زده شدم که باورکردنی نبود؛ وقتی همان دوستم که آقای محترمی بود دستمال بزرگی را از روی میزمان برداشت و چنان با صدای بلند دو بار فین کرد...
هر کسی در ژاپن زندگی کرده باشد میداند که در عُرف اجتماعی ژاپن این نکاتی که بیان کردم، رفتار نامناسبی شناخته نمی شوند و در میان اقشار مختلف مردم بسیار رایج / طبیعی و متداول هستند.
خواه ناخواه وضعیت اقتصادی و معیشتی مردم شریف و نجیب میهنم را با کشوری که بیش از سه دهه به آن رفت و آمد داشته و سال های مدیدی در آن کار و زندگی کرده ام مقایسه می کنم! به دلیل شغلم شاهد تحولات مثبت و منفی در هر دو کشور، با آمار و ارقام بوده ام و مقایسه برای من اجتناب ناپذیر و گریز ناپذیر است... و این مقایسه، هنگامی دردناک تر و حسرت بارتر می شود که خاطرات سفرهای زیاد پیوسته نیز پیش چشمانم، نموداری غیرقابل انکار از پیشرفت و توسعه در ژاپن و فرصت های سوخته و از دست رفته در میهن عزیزم را ترسیم می کند... البته قصدم از ابتدا ایراد گرفتن و پیدا کردن عیب و ضعف های موجود و بزرگ نمایی نبوده، بلکه فقط و فقط این بوده است که چه باید کرد؟ و چه می توان کرد؟
ژاپن، بدون تردید درس های زیادی برای جهانیان دارد.
4747
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1871660