پنج‌شنبه 8 آذر 1403

رگ کودک و مرفین‌های گم‌شده / داستان‌های یک نویسنده از روزهایی که پرستار بود

وب‌گاه خبر آنلاین مشاهده در مرجع
رگ کودک و مرفین‌های گم‌شده / داستان‌های یک نویسنده از روزهایی که پرستار بود

بیشتر داستان‌های مجموعه داستان مرز، نتیجه‌ی تقسیم تجربه‌ی شخصی نویسنده به شاخه‌ها و بخش‌هایی است که به‌واسطه شغلش در بیمارستان داشته. بی‌گمان تخصصی شدن داستان این پیامد را دارد که خواننده را به‌واسطه‌ی فاصله از تجربه‌ی زیسته‌ی نویسنده بترساند یا جهان داستانی او را لمس نشدنی بداند اما نفیسه نصیران این احتمال را به‌واسطه‌ی داستان‌گویی روان، قابل‌فهم و پذیرفتنی کرده است.

مرجان صادقی: ژرفکاوی‌ها و تجربیات نصیران داستان را در لایه‌ی زیرین خود، یعنی رنج و تنهایی غنی ساخته. خصایص مشترک فرهنگی و فکری به خواننده امکان ارتباط و احساس همبستگی می‌بخشد. آن‌چنان‌که در داستان اول مجموعه «کفش مردانه بپوش» تفاهم فکری به بیشترین حد خود رسیده. نفیسه نصیران برای درد و آلام شخصی شخصیت‌های داستانی نمود خارجی خلق کرده. به نظر می‌رسد تروما بخش ثابت و قابل ارجاع در شش داستان مجموعه است. آن‌چنان‌که در داستان اول زنی با مدرک دانشگاهی معتبر برای کشتن موش‌های شهر به‌عنوان کارگری روزمزد پیش‌قدم می‌شود و در خلال انجام این کار به رابطه‌ی خود و مادرش، رابطه‌ی خود و پدرش و رابطه‌ی خود و خواهرش که می‌گوید. شخصیت تک‌افتاده و سنجاق‌شده به وابستگی ناقص به اعضای از هم گسیخته‌ی خانواده: «سیما تا نشست توی ماشین گفت: «دیگه هرجوری بشه ما از هم جدا نمی‌شیم. خودمون از پس زندگی‌مون برمی‌آیم.» و برمی‌آمد تا وقتی که گفت: «هرکس زندگی خودش رو داره» و رفت. ص 14

نفیسه نصیران در مورد تروماهای شخصی و تخصیص آن‌ها به کنش و تجربه‌ی بیرونی آن‌چنان که در داستان اول - کشتن موش - خوانده‌ایم، می‌گوید: البته که وقتی آدم دست به قلم می‌شود، آن آنِ داستانی شکل گرفته در ذهنش، می‌شود محرکی برای نوشتن و پرداختن. برای من این داستان از یک تصویر شروع شد، چنگکی که به هر شاخه‌اش جسد یک موش آویزان است اما اگر بخواهم ربطش دهم به این سؤال، صادقانه و خالصانه‌اش این می‌شود که اغلب ما که فارغ‌التحصیل سینما و تئاتر بودیم، علی‌رغم اینکه به‌سختی در همین معدود دانشگاه‌های هنری پذیرفته می‌شدیم، وقتی بیرون می‌آمدیم دچار پریشانی شغلی می‌شدیم. شاید سندروم بلاتکلیفی عنوان بهتری باشد. ما یاد می‌گرفتیم چطور بنویسیم، چطور کارگردانی کنیم یا چطور بازی کنیم... اما کجا؟ چطور؟ به‌ندرت کانال درستی برای جذب و کار کردن ما پیش می‌آمد و حقیقتش این بود که حتی اگر راهی برای ورود وجود داشت، راهی نبود که بتوان با آن زندگی را سامان داد درآمدی داشت و به یک استقلال نصفه‌نیمه رسید حتی. گویی تو در سالیان تحصیل، زحمتی برای هیچ کشیده باشی. این، خشمی که از این پریشانی در آن روزها برای من وجود داشت و آن تصویر و قصه‌ی زندگی دوست آواره‌ای دست‌مایه‌ای شد برای نوشتن کفش مردانه بپوش.

تخصص و دنیای داستان

داستانی کردن تخصص و رمزهایی که به نظر محرمانه یا به گوش ناآشنا می‌آید، مثلاً در داستان «مرفین‌ها» نشان می‌دهد که ذهن نویسنده می‌تواند در هر شغلی به سمت به خدمت درآوردن آن تجربه در روایت شود. داستان مرفین‌ها داستان یک روز کاری پرستاری است که دستش باید رگ نوزاد بگیرد ولی ذهنش درگیر همکارش جهان است که متهم شده به دزدیدن مورفین‌های بخش پرستاری برای مردی که یک روز عاشقش بوده و مرد زن دیگری را به او ارجح دانسته. «همه می‌دانند که غیب شدن مرفین‌ها کار جهان نیست.» ص 57

نصیران در مورد نقش وحدت‌بخش داستان‌نویسی و خلق داستان در کنار گستردگی بی‌نهایت دانش اضافه کرد: «حقیقت این است که داستان وقتی برای خود نویسنده هم نگارشش جذاب است که به یک کشف یا بازکشف برسد؛ یعنی با همراهی قوه‌ی تخیل و تجربه‌ی زیسته به ساختن دنیایی بپردازد که او را به کشف معنایی جدید از زندگی برساند یا اقلاً زوایای پنهان مانده‌ی زندگی را برایش روشن کند. خب همین شاید عنصری است وحدت‌بخش که روایت را می‌تواند به هر گزاره‌ی مغفول مانده حتی دانش گره بزند. نکته‌ی دیگر بحث تازگی است. بردن روایت‌ها به صحنه‌ها و مکان‌هایی که به‌طورمعمول گذری سطحی به آن داریم برای ما فضای تازه‌ای ایجاد کند. نه‌فقط تازگی در مکان و زمان و فضا که درواقع تازگی معنا. درواقع می‌شود گفت آن اثرگذاری که در طول نوشتن داستان همواره به دنبالش هستیم را شاید در این فضاهای نامأنوس بیشتر بتوان یافت.»

بیشتر بخوانید:

سفر به درون تاریکی / به شکل تجربی می‌نویسم

لنگر نوح در دستان مونتسکیو / رمانی راوی رنج‌ها و کورسوهای امید روزگار ما

پشت همین میز چوبی شهادت می‌دهم که دکتر نون مُرد مُرد مُرد

روایت غریب زنی از فضای سخت، صنعتی و مردانه

هزارتوی شهر شلوغ و جهان داستانی نویسنده

آنچه سارتر از داستان تعریف کرده این است که داستان دارد به‌نوعی به علم تبدیل می‌شود. عرصه‌ای که در آن تجربیات آدمی به‌واسطه‌ی آن قابل‌فهم می‌شود و باعث می‌شود انسان‌ها در پهنه‌ی گسترده‌ی مکان و زمان بدون شناخت هم خود را اعضای یک پیکر بدانند. او می‌گوید داستان به وجود نیامده تا تنها یک محدوده‌ی واحد از تجربیات انسانی را بررسی کند. در پرتو ادبیات زندگی بهتر شناخته و بهتر زیسته می‌شود. در داستان «لاله‌زار» این مجموعه جنس تنهایی بیان مناسب برای انتقال تجربه‌ی پیری و گریز به خاطره‌ی عشقی از دست رفته را پیدا کرده. مستأجر خانه‌ای که برای فرار از روبرو شدن با استنطاق خانواده برای به هم خوردن نامزدی‌اش تعطیلات نوروز را در تهران مانده، وظیفه‌ی سرکشی و رسیدگی به صاحب‌خانه‌ی پیرش را قبول می‌کند. نامزدی او به خاطر عدم توافق محل زندگی بین تهران و شهرستانی که نویسنده اسمی از آن نیاورده به هم خورده. او تهران را شهری می‌داند که پرسه‌زنی در آن لذت‌بخش است. «چیزی از تهران برایم مهم بود که نمی‌توانستم تشخیص دهم چیست. فقط می‌دانستم که نمی‌توانم از تهران دل بکنم.» ص 44

آن پیوند بین مستأجر و صاحب‌خانه، زنی جوان و پیرزنی دچار فراموشی، خواننده را در احساس اشتراکی در تجربه‌ی جمعی تنهایی که آن را خاص تهران به‌عنوان کلان‌شهری شلوغ، دخیل می‌کند. نصیران در مورد خاصیت تهران در داستان‌گویی‌اش و بنای آراسته‌ی مجموعه داستانش در هزارتوهای رمزآمیز شهری شلوغ توضیح می‌دهد: «خب تهران به‌واقع برای من فضای لایه‌لایه‌ای ایجاد کرده. در شلوغی‌های خسته‌کننده‌اش همیشه ظرایف جذابی پیدا می‌کنم که من را خسته نمی‌کند. گویی که اتفاقاً آن را سرشار از قصه‌های شخصی می‌بینم که بایستی برای فهمشان وقت بگذارم، بشنومشان و بنویسمشان. این تراس‌های نزدیک به هم این مغازه‌های ردیف شده، مردمی که همواره هراسان و شتابان به دنبال آدرس‌های گم شده و کارهای انجام نداده‌شان هستند و بیش از همه انرژی پنهان شهر که به نظرم ریشه در گذشته‌ی رنگارنگ صدوپنجاه سال اخیرش دارد من را پابند می‌کند و درواقع کمکم می‌کند جهان داستانی مورد علاقه‌ام را خلق کنم.»

ساختن ترکیبی کارآمد از انزوا، تکنولوژی، خودانگیختگی شخصیت‌ها، ترکیبی است که مرز با آن روبرو هستیم. جامعه‌ای با آدم‌های کوکی که به نقل قصه‌ی خود می‌پردازند. نصیران در آخر می‌گوید: «من به سیاق اغلب اهالی داستان در هر لحظه، در هر دیدار در هر شی‌ء داستانی می‌بینم که زایشش سخت و طاقت‌فرساست و همین برایم جذابش می‌کند اما تا وقتی خوانده نشود و بازخوردی از مخاطبان ندیدم نمی‌توانم بفهمم که در نمودار کردن اثر و حیات بخشیدن به آن چقدر موفق بوده‌ام. این ابهام اگرچه بیشتر وقت‌ها به انسان حس سرگردانی در غبار می‌دهد اما صبر و حوصله هم می‌بخشد، آن‌قدر که بایستی، اجازه دهی که غبار بنشیند، آن‌وقت ببینی ساختمانی که با رگ و پی‌ای از جنس داستان ساخته‌ای چطور اثری از آب درآمده؛ که امیدوارم هرگز ویرانه‌ای بی‌هویت از آب درنیاید.»

مجموعه داستان مرز توسط نشر مرکز منتشر شده است.

5757

کد خبر 1671492
رگ کودک و مرفین‌های گم‌شده / داستان‌های یک نویسنده از روزهایی که پرستار بود 2