شنبه 22 شهریور 1404

زندانی

خبرگزاری ایرنا مشاهده در مرجع
زندانی

قشم - ایرنا - کتاب «زندانی» نوشته مهدی بردبار شامل مجموعه داستان‌های کوتاه است که توسط انتشارات سمت روشن کلمه در استان هرمزگان منتشر شده است.

6 داستان کوتاه با عنوان‌های «مهمان‌خانه»، «مرگ سرخ»، «زندانی»، «بازداشتگاه»، «رویای یک زن...» و «یک شب در گالری لباس عروس» در این کتاب گنجانده شده است.

بردبار زاده شهریورماه 1361 در شهر برازجان استان بوشهر است. وی از نوجوانی به مطالعه روی آورده و از سال 1382 به نویسندگی داستان کوتاه مشغول شده است.

«زندانی» کتابی به سبک سورئال است

نویسنده این کتاب به خبرنگار ایرنا گفت: داستان‌های این کتاب به سبک سورئال (جریان سیال ذهنی) نوشته شده است که در آن نمی توان واقعیت را از تخیل تشخیص داد.

مهدی بردبار افزود: خصیصه‌ی بارز این کتاب آن است که مخاطب در لابلای اندیشه‌های سورئال غرق و سررشته‌ی گره‌های داستان در نظرش گم می‌شود.

وی ادامه داد: این گره‌ها در داستان وجود دارد اما قرار نیست باز شود و همین امر دلیل گم شدن مخاطب است.

بردبار تصریح کرد: در ظاهر 6 داستان این کتاب مستقل است، اما خواننده با مطالعه کامل کتاب متوجه می‌شود که این فقط مربوط به روساخت داستان‌هاست.

وی افزود: در ژرفای معنا، این داستان‌هابا یک رشته‌ی نامرئی به یکدیگر مربوط شده است.

این داستان نویس خاطرنشان کرد: در این داستان‌ها علاقه‌های شخصی خود را دنبال کرده‌ام و در این مسیر از اسطوره‌ها و فلسفه نیز بهره گرفته‌ام.

این کتاب دارای 84 صفحه است و در سال 1399 توسط انتشارات سمت روشن کلمه به چاپ رسید و با بهای 20 هزار تومان روانه بازار شد.

برش هایی از کتاب:

... جرم پدرانم از روزی آغاز شد که چهار دست و پا روی زمین راه می رفتند، اما فکری عجیب به ذهنشان رسید و تمام قد روی دو پای خود ایستادند، دستانشان آزاد گشت و نگرش‌شان به هستی تغییر کرد و دیگربار سر بر جلوی هیچ بتی خم نکردند...

... شب قلم موی خود را در گواش سیاه فرو برده بود و سقف آسمان را رنگ زده بود. ستاره‌های ریزی درخشیدن گرفته بودند، اما آنچنان نبودند که در برابر توانمندی شب عرض اندام کنند...

... شریانم تنگ شده بود و خون در میان آن به زور تردد می‌کرد. خشمگینانه و در حالی که سعی داشت از من بر حذر باشد، چوب دستی دراز و قدیمی خود را چند بالا برد و روی پهلوی راستم فرود آورد. اما چوب دستی از یک طرف بدنم داخل می‌شد و از طرف دیگر بیرون می‌آمد. انگار این من بودم که او را می‌ترساندم...

*س_برچسب‌ها_س*
زندانی 2