زندگی ممکن است بیرحم باشد اما انتخاب میکنیم که...
انسانها بهطورمعمول کارهایی را برای لذت بردن یا اجتناب از درد انجام میدهند. بیشتر ما با صدمه زدن به دیگران درد آنان را احساس میکنیم و این احساس را دوست نداریم. این مورد نشان میدهد به دو دلیل ممکن است مردم به افرادی که برای آنان ضرری ندارند، آسیب برسانند؛ یا درد دیگران را احساس نمیکنند یا از احساس درد دیگران لذت میبرند. دلیل دیگر آسیب رساندن به دیگران این است که تهدیدی از طرف دیگری...
بر اساس نتایج مطالعه فنلاندی، ساختار و عملکرد نواحی مغزی درگیر در احساسات و تنظیم آنها هم در مجرمان جنایی روانی و هم در افراد دیگر با عملکرد خوب که دارای ویژگیهای شخصیتی مرتبط با روانپریشی هستند، تغییر میکند. این مطالعه با تصویربرداری عصبی، تفاوتهای ساختاری و عملکردی را در نواحی مغزی مرتبط با تنظیم عاطفی در افراد دارای ویژگیهای شخصیتی مرتبط با روانپریشی یا اختلال شخصیت ضداجتماعی نشان میدهد.
مبنای عصبی روانپریشی
روانپریشی یک اختلال شخصیت است که با رفتار مزمن ضداجتماعی، نقص همدلی و خصیصههای جسورانه، مهار نشده و خودخواهانه مشخص میشود. بااینحال، ویژگیهای ضداجتماعی مشابه نیز در افرادی که ازنظر روانی و اجتماعی از وضعیت خوبی برخوردار هستند، مشترک است اما کمتر مشخص میشود. این امکان وجود دارد که خصوصیات مربوط به روانپریشی، پیوستاری را تشکیل دهند که فقط خصوصیات مفرط منجر به رفتار خشن و جنایی شود.
پروفسور لوری نامنما از دانشگاه تورکو فنلاند توضیح میدهد: «در بزهکاران جنایی روانپریش، تراکم نواحی مغزی که در کنترل شناختی و تنظیم هیجان نقش دارند به خطر افتاده است. هنگام مشاهده فیلمهای خشن، این مناطق واکنش شدیدتری در روانپریشها نشان دادند. در یک نمونه بزرگ از افراد سالم گروه کنترل، صفات مرتبط با روانپریشی در تغییرات مشابهی در ساختار مغز و عملکرد آنان وجود داشت و هرچه خصوصیات روانپریشی شخص بیشتر باشد، مغز او بیشتر به مغز مجرمان روانپریش شباهت دارد.»
پروفسور جاری تیهونن از موسسه کارولینسکا میگوید: «تغییرات ساختاری و عملکردی در مغز در مناطق درگیر در احساسات و تنظیم آنها متمرکزشده است. تغییرات در فعالیت و ساختار این مناطق میتواند بیعاطفه بودن و تکانشگری مرتبط با روانپریشی را توضیح دهد».
نتایج نشان میدهد که میزان ویژگیهای روانپریشی نیز در جمعیت عمومی متفاوت است. داشتن کمی از ویژگیهای مربوط به روانپریشی مشکلی ایجاد نمیکند، اما برای حدود یک درصد از افراد، روانپریشی آنقدر قوی است که ممکن است منجر به یک رفتار جنایتکارانه و خشونتآمیز شود.»
این یافتهها به درک عملکردهای بیولوژیکی ورای خشونت کمک میکند و امکان برنامهریزی برای درمانهای جدید و موثرتر برای پرخاشگری و رفتار ضداجتماعی را فراهم میکند.
سادیسمیها و روانپریشها
شخصی که از آزار یا تحقیر دیگران لذت میبرد، یک سادیسمی است. در تصور عامیانه افراد سادیسمی با شکنجهگران و قاتلان مرتبط هستند.
پدیده سادیسم روزمره کمتر افراطی اما شایعتر است. سادیسمیهای روزمره از صدمه زدن به دیگران یا تماشای رنج آنان لذت میبرند. آنان بهاحتمالزیاد از فیلمهای جنایتآمیز لذت میبرند، جنگها را مهیج و شکنجه را جذاب میدانند. این افراد نادر هستند، اما نه به آن اندازه که تصور میکنید.
سادیسم روزمره ممکن است یک غول اینترنتی یا یک قلدر مدرسه باشد. در بازیهای نقشآفرینی آنلاین، افرادی هستند که بازیکنان یا اعضاء دیگر را آزار میدهند یا از روی عمد آنان را تحریک میکنند تا لذت آنان را از بین ببرند و بازی را برای دیگران خراب کنند. سادیسمیهای روزمره به سمت بازیهای رایانهای خشن کشیده میشوند و هرچه بیشتر بازی کنند، سادیسمیتر میشوند.
برخلاف سادیسمیها، روانپریشها چیزهای دیگری میخواهند. اگر صدمه زدن به دیگران به آنان کمک کند آنچه را که میخواهند به دست آورند، بنابراین این کار را انجام میدهند. آنان اینگونه رفتار میکنند زیرا کمتر احساس ترحم یا پشیمانی یا ترس دارند. آنان همچنین میتوانند احساساتی که دیگران دارند را درک کنند، اما خودشان به چنین احساساتی آلوده نشوند.
خوشبختانه، بیشتر مردم هیچ ویژگی روانپریشی ندارند. فقط 0.5 درصد از افراد، روانپریش شناخته میشوند. بااینوجود حدود 8 درصد از زندانیان مرد و 2 درصد از زندانیان زن روانپریش هستند. اما همه روانپریشها خطرناک نیستند. روانپریشهای ضداجتماعی ممکن است به دنبال هیجان ناشی از مواد مخدر یا فعالیتهای خطرناک باشند. بااینحال، روانپریشهای اجتماعی در پیگیری بیمحابا از ایدههای بدیع، هیجان خود را میجویند. همانطور که نوآوریها جوامع ما را شکل میدهند، روانپریشهای اجتماعی میتوانند جهان را برای همه ما تغییر دهند. البته این مورد میتواند هم برای افراد سالم و هم بیمار وجود داشته باشد.
این صفات از کجا ناشی میشوند؟
هیچکس بهراستی نمیداند چرا برخی از مردم سادیسمی هستند. برخی فکر میکنند، سادیسم در زمان کشتار حیوانات هنگام شکار به انسان کمک میکرد و افرادی دیگر پیشنهاد کردند که سادیسم به مردم در کسب قدرت کمک کرده است. فیلسوف ایتالیایی نیکولو ماکیاولی نیز زمانی پیشنهاد کرد که «اختلال را زمانها و نه انسانها خلق میکنند». مطابق با این گفته، علوم اعصاب نشان میدهد، سادیسم میتواند یک تاکتیک بقاء باشد که با سخت شدن زمان ایجاد میشود. وقتی غذاهای خاصی کمیاب میشوند، سطح انتقالدهنده عصبی ما یعنی سروتونین کاهش مییابد. این کاهش باعث میشود که ما تمایل بیشتری به آسیب رساندن به دیگران داشته باشیم زیرا آسیب رساندن لذتبخشتر میشود.
روانپریشی ممکن است یک سازگاری باشد. برخی از مطالعات سطح بالاتر روانپریشی را به باروری بیشتر مرتبط دانستهاند؛ اما دیگران برعکس آن را یافتهاند. دلیل این امر ممکن است این باشد که روانپریشها بهویژه در محیطهای ناملایم از مزیت زایشی برخوردار هستند.
در حقیقت، روانپریشی میتواند در دنیای بیثبات و رقابتی پیشرفت کند. تواناییهای روانپریشها باعث میشود که آنان به دغلکاران تسلط پیدا کنند. تکانشگری و عدم ترس به آنان کمک میکند تا خطر کنند و دستاوردهای کوتاهمدت را به دست آورند.
ارتباط روانپریشی با خلاقیت ممکن است بقای آن را توضیح دهد. ریاضیدان اریک وینستون استدلال میکند که افراد ناسازگار باعث ایجاد نوآوری میشوند. بااینحال، اگر محیط شما از تفکر خلاق پشتیبانی میکند، اختلافنظر باقدرت کمتری به خلاقیت مرتبط است.
سادیسم و روانپریشی با صفات دیگری مانند خودشیفتگی و ماکیاولیسم (خودخواهی) همراه است. به چنین صفاتی، در کنار هم «عامل تاریک شخصیت» یا بهاختصار عامل دی گفته میشود. یک مولفه ارثی متوسط تا بزرگ در این صفات وجود دارد؛ بنابراین ممکن است برخی از افراد به این روش متولد شوند. بهطور متناوب، والدین با عامل دی بالا میتوانند با رفتارهای توهینآمیز نسبت به فرزندان خود، این صفات را به آنان منتقل کنند. به همین ترتیب، دیدن رفتارهای دیگران با عامل دی بالا ممکن است به ما یاد دهد که اینگونه رفتار کنیم. همه ما در کاهش بیرحمی، نقشی داریم.
ترس و محرومیت از صفات انسانی
سادیسم شامل لذت بردن از تحقیر و آزار شخص دیگر است. بااینحال اغلب گفته میشود که غیرانسانی شدن افراد، همان چیزی است که به ما اجازه میدهد بیرحمانه عمل کنیم. قربانیان احتمالی به عناوینی مانند سگ، شپش یا سوسک برچسبگذاری میشوند و گفته میشود این کار صدمه زدن به دیگران را آسانتر میکند.
نتایج تحقیقات نشان میدهد، اگر کسی یک هنجار اجتماعی را نقض کند، مغز ما با چهره او کمتر رفتاری انسانی دارد. این امر مجازات افرادی که هنجارهای رفتاری را نقض میکنند، برای ما آسان میکند.
این احساس خوبی است که فکر کنیم اگر کسی را انسانی ببینیم به او صدمه نخواهیم زد. البته توهم خطرناکی است. پاول بلوم، روانشناس معتقد است که ممکن است بدترین بیرحمیهای ما ریشه در عدم محرومیت از صفات انسانی مردم داشته باشد. مردم ممکن است بهراستی دیگران را آزار دهند زیرا آنان را بهعنوان انسانی میشناسند که نمیخواهند متحمل درد، حقارت یا پستی شوند.
به عنوان مثال، حزب نازی با نامیدن یهودیان با عناوین حیوانات موذی و شپش، آنان را از صفات انسانی محروم کرد. نازیها بهراستی یهودیان را تحقیر، شکنجه و قتلعام کردند، فقط به این دلیل که آنان را انسانهایی میدیدند که خوار و خفیف میشوند و از چنین رفتاری رنج میبرند.
آیا هر روانپریشی دارای اختلال شخصیتی ضداجتماعی است؟
اختلال شخصیت غیراخلاقی، اختلال شخصیت ضداجتماعی، اختلال شخصیت اجتماع گریز، اختلال شخصیت غیراجتماعی، اختلال شخصیت روانپریشی، اختلال شخصیت جامعهستیز همگی عباراتی هستند که به روش نامشخص و شاید حتی تصادفی برای اشاره به افرادی که رفتاری متفاوت از رفتارهای مورد انتظار جامعه دارند، بهکاررفته است.
این توافق وجود دارد که هر فردی با اختلال شخصیت ضداجتماعی یک روانپریش نیست. در حقیقت، نتایج تحقیقات نشان میدهد که فقط یکسوم افراد مبتلابه اختلال شخصیت ضداجتماعی از معیارهای روانپریشی برخوردار هستند اما در مورد روی دیگر سکه چطور؛ آیا هر فرد روانپریشی مبتلابه اختلال شخصیت ضداجتماعی تشخیص داده میشود؟ به نظر میرسد بسیاری از روانپزشکان ازجمله روانپزشکان قانونی معتقدند که این مسئله وجود دارد اما مطالعات کمی وجود دارد که بتواند رابطه بین روانپریشی و سایر اختلالات شخصیت فراتر از اختلال شخصیت ضداجتماعی را بررسی کند.
شاید نگاهی به تاریخ بتواند به روشن شدن پاسخ این سوالات کمک کند. اشنایدر، روانپریشی را نوعی ناهنجاری غیراختصاصی شخصیت توصیف کرد. وی در توصیف 10 نوع شخصیت روانپریشی، خود را به ارتباط این مفهوم با اختلال شخصیت ضداجتماعی محدود نکرد. برعکس، وی رفتار ضداجتماعی را از تعریف روانپریشی حذف کرد و استدلال کرد که وجود افراد روانپریشی غیر حساس بهطور کامل اجتماعی است. ازنظر این نویسنده، شخصیتهای روانپریش کسانی هستند که به دلیل غیرطبیعی بودن، متحمل رنجش خود و دیگران میشوند.
این موضوع با تصور فعلی از روانپریشی متفاوت است. این تقسیمبندی از انواع شخصیتهای روانپریشی اشنایدر پشتیبانی از طبقهبندی بیشتر از انواع اختلالات شخصیت توسط طبقهبندی بینالمللی از بیماریها (ICD) و راهنمای تشخیصی و آماری اختلالهای روانی (DSM) را فراهم میآورد. بااینحال، طبقهبندی اشنایدر شامل اختلال شخصیت ضداجتماعی نبود. دومی بعدها در این دو سیستم تشخیصی اضافه شد، زیرا مبنای مفهومی رفتاری که برای جامعه غیرقابلقبول است بیشتر جامعهشناختی بود تا روانشناختی؛ بهعبارتدیگر، اشنایدر بر مرکزیت شخصیت تمرکز کرد درحالیکه به نظر میرسد اختلال شخصیت ضداجتماعی بر مرکزیت رفتار ضداجتماعی متمرکز است.
بهتازگی، بلکبرن روانپریشی را بهعنوان ویژگیهای شخصیتی نزدیک به اختلالات شخصیتی خودشیفتگی و ریاکارانه نسبت به شخصیت ضداجتماعی تصور کرده است. به گفته وی، برخی از معیارهای روانپریشی در اختلال شخصیت ضداجتماعی یافت میشود (تکانشگری، دغلکاری، عدم مسئولیت، عدم پشیمانی) اما برخی دیگر به نظر میرسد در سایر اختلالات شخصیتی خوشه B بهویژه خودشیفتگی (بزرگنمایی، عدم همدلی)، ریاکاری (ابراز اغراقآمیز احساسات) و مرزی (تکانشگری) یافت شوند. بلکبرن به مطالعه عمیقتری در مورد روانپریشی علاقهمند بود و مانند اشنایدر، صرفنظر از ارتباط آن با رفتار مجرمانه، از بها دادن بیشازحد ارتباط بین روانپریشی و جنایتکاری انتقاد کرد.
بنابراین، باگذشت زمان تغییری در کانون توجه در تعریف روانپریشی ایجادشده است. این بیماری دیگر بهعنوان اختلالی که موجب آسیب روانی به دارنده آن میشود، ملاحظه نمیشود، بلکه بهعنوان اختلالی که موجب آسیب روانی به جامعه میشود، تشخیص داده میشود. درنتیجه، روانپریشی بیشتر از سایر اختلالات شخصیتی با اختلال شخصیت ضداجتماعی مرتبط است. توصیف این تیپ شخصیتی خاص در راهنمای تشخیصی و آماری اختلالهای روانی بهطور اساسی رفتاری است. اگرچه معیارهای طبقهبندی بینالمللی از بیماریها مربوط به اختلال شخصیت اجتماعی از برخی عناصر عاطفی برخوردار است، اما آنان به مظاهر عاطفی و رفتاری گسترده روانپریشی نمیپردازند.
بسیار مهم است که به خاطر داشته باشید که یکی از مهمترین مقیاسهای تشخیص روانپریشی، چکلیست روانپریشی ایجادشده توسط هار، شامل دو عامل فرعی همبسته است؛ اولین عامل مربوط به استفاده خودخواهانه و ظالمانه از دیگران است و دومین عامل مربوط به یک سبک زندگی بیثبات و ضداجتماعی مزمن است. فقط عامل فرعی دوم با اختلال شخصیت ضداجتماعی ارتباط نزدیک دارد. بااینوجود، اولین عامل فرعی رابطه نزدیک با آن نوع خاص از اختلال شخصیت ندارد. این ویژگی نزدیکتر به ویژگیهای اصلی روانپریشی است که توسط کلکلی در دهه 1940 توصیفشده است. این نویسنده توجه خود را بر اختلاف بین حالت عادی ظاهری و دنیای درونی پر هرجومرج روانپریشی متمرکز کرده است.
ازنظر برخی از محققان، جرم و جنایت بیش از آنکه یک علامت تشخیصی روانپریشی باشد، یک نتیجه است و آنان معتقدند که باید آن را جدا از دو عامل فرعی چکلیست روانپریشی موردمطالعه قرار داد که توسط هار پذیرفته نیست. ازنظر هار، رفتارهای ضداجتماعی و مجرمانه یک معیار تشخیصی لازم برای روانپریشی است.
همانطور که در بالا ذکر شد، فقط یکسوم از افراد مبتلابه اختلال شخصیت ضداجتماعی در جامعه عمومی از معیارهای روانپریشی برخوردارند. روانپریشی با ویژگیهایی مشخص میشود که معیارهای تشخیصی اختلال شخصیت ضداجتماعی نیستند، مانند عدم همدلی، تکبر و غرور بیشازحد؛ بنابراین، هر روانپریشی دارای یک اختلال شخصیت ضداجتماعی نیست، اما روانپریشی ساختاری ممکن است شامل صفات متفاوتی از انواع مختلف اختلالات شخصیت باشد.
نوجوانان با فقدان همدلی علائم اولیه روانپریشی را نشان میدهند
نوجوانانی که خصیصههای بیعاطفگی و بیاحساسی را از خود بروز میدهند، با ورود به بزرگسالی در معرض خطر بیشتری برای بروز صفات روانپریشی قرار دارند.
یک مطالعه پیشگامانه در جمعیت پرتغال نشان میدهد، نوجوانانی که دارای صفات غیر هیجانی و بیعاطفه زیادی هستند، میزان کمتری از گناه پیشبینیشده نسبت بهاحتمال ارتکاب یک عمل غیراخلاقی و مبارزه برای قضاوت یک عمل غیراخلاقی را بهعنوان عملی نادرست در نظر دارند.
محققان صفات بیعاطفگی، یعنی فقدان همدلی و بیتوجهی به خوشبختی و احساسات دیگران را در 47 نوجوان بین 15 تا 18 ساله ارزیابی کردند. نوجوانان پویانماییهای ویدئویی را مشاهده میکردند که نمونههایی از تخلفات اخلاقی را به تصویر میکشید، مانند مجازات کردن شخصی یا نگهداشتن پولی که از جیب شخص دیگری افتاده است.
اسکار گونزالس، دانشمند علوم اعصاب و یکی از محققان این تحقیق، توضیح میدهد: «این روش به ما امکان میدهد سناریوهای واقعبینانهتری را که در زندگی روزمره اتفاق میافتد، خلق کنیم.»
از نوجوانان سوال شد، اگر آنان کسانی بودند که مرتکب تخلفات اخلاقی میشدند، چقدر احساس گناه میکردند و چقدر فکر میکنند این اقدامات اشتباه بوده است.
اگرچه صفات غیر هیجانی بیعاطفه در نوجوانان بهعنوان پیشرو روانپریشی در بزرگسالی شناختهشده است، اما نتایج مطالعه با آنچه در مورد روانپریشی شناختهشده متفاوت است. «بزرگسالان با صفات روانپریشی سطح کمی از گناه پیشبینیشده را نشان میدهند اما اقدامات غیراخلاقی را اشتباه میدانند. بااینحال، در این مطالعه، نوجوانان با سطح صفات غیر هیجانی بیعاطفه بالا، سطوحی از گناه را نشان میدهند و اقدامات غیراخلاقی را کمتر بهعنوان اشتباه ارزیابی میکنند.»
هرچند، محققان شواهدی از تفکیک بین عواطف اخلاقی و قضاوت اخلاقی، یعنی بین احساس گناه و قضاوت درباره اعمال غیراخلاقی پیداکردهاند اما آنا سیرا کاردوسو، هماهنگکننده مطالعه توضیح میدهد: «حتی در نوجوانان با سطح زیر بالینی صفات غیر هیجانی بیعاطفه به سمت بزرگسالی در حال رشد است.»
آنا سیرا کاردوسو میگوید: نتایج این مطالعه «به ایجاد یک مدل رفتار ضداجتماعی شدید کمک میکند و توسعه اهداف مداخله، توانبخشی و پیشگیری زودهنگام از رفتار ضداجتماعی را امکانپذیر میکند.»
آینده خشونت
نیچه فکر میکرد که تحمل خشونت میتواند به رشد شجاعت، استقامت و خلاقیت کمک کند. آیا ما باید بیشتر خواهان رنج دیگران و خودمان برای رشد فضیلت باشیم؟
بهاحتمالزیاد خیر. اکنون ما اثرات بالقوه و درازمدت مهیب ناشی از تحمل خشونت از جانب دیگران، ازجمله صدمه بهسلامت جسمی و روانی را میشناسیم. مزایای مهربانی نسبت به خود، بهجای رفتار بیرحمانه با خود، نیز بهطور فزایندهای شناختهشده است و این ایده که برای رشد باید متحمل رنج شویم سوال برانگیز است. وقایع مثبت زندگی مانند عاشق شدن، بچهدار شدن و رسیدن به اهداف محبوب میتواند منجر به رشد شود.
آموزش از طریق خشونت، سوءاستفاده از قدرت و سادیسم خودخواهانه را به دنبال دارد. بااینحال، مذهب بودا گزینهای دیگر، ترحم برانگیخته را پیشنهاد میدهد. در اینجا، ما از روی عشق در مواجهه با دیگران رفتار میکنیم تا از آنان در برابر حرص و آز، نفرت و ترس محافظت کنیم. زندگی میتواند بیرحمانه باشد، حقیقت میتواند بیرحمانه باشد، اما ما میتوانیم انتخاب کنیم که بیرحم نباشیم.
منابع:
neurosciencenews.com
theconversation.com
sciencedaily.com
انتهای پیام