زیباییها و زشتیهای ایران عهد قاجار
اولین باری بود که (در ایران) یک چاپارخانه میدیدم چاپارخانه به ایستگاههایی گفته میشود که برای اقامت مسافران چاپارسوار و همچنین نگهداری اسبهای چاپار ایجاد شده است. قسمت اعظم آن از گل و به شکل مربع است. دیوارهای رفیعی دارد که در هر گوشه آن برجی قد برافراشته.
کتاب «شرح سفری به ایالت خراسان»، سفرنامه «مک گِرگور» وابسته نظامی انگلیس در هندوستان است که سال1875 در جریان سفر وی از بمبئی به برخی مناطق جنوبی، مرکزی و شرقی ایران آن زمان نوشته شده است. سی. ام مک گرگور در مقدمه کتاب آورده است: «باید بگویم نتایج آن سفر مرا از ایران بیزار کرد.»
به گزارش دنیای اقتصاد؛ متن گرگور بیشک با انگیزه و اهداف سیاسی و نظامی تنظیم شده است. او طراح بوده و ضمن توصیف دقیق برخی مکانهای استراتژیک و شاخص ایران، آنها را طراحی کرده است. در جایی از کتاب آشکارا هدف از این مسافرت را بیان کرده؛ «ناچارم اعتراف کنم که بیتفاوتی دولت من در بعضی امور حیرتانگیز است. اگر دولت میدانست که داشتن اطلاعات درباره میدان جنگ آینده تا چه حد در رسیدن به پیروزی مفید خواهد بود، نسبت به کشفیات تازه بیتفاوتی نشان نمیداد. به هر حال انگیزه شخصی من شاید هم ناشی از خصوصیات اخلاقی انگلیسیها باشد که میگویند اگر دولت نکند من خود میکنم - بلی این احساس است که مرا به اینجا میکشاند - سفر به هر نقطه آسیا منظور مرا برآورده میکند یا بهتر بگویم، سفر به هرجا که خارج از جامعه اروپایی باشد.» این کتاب با ترجمه مجید مهدیزاده به دست خوانندگان فارسیزبان رسیده است. در اینجا بخشهایی از آن را میخوانید:
اولین باری بود که (در ایران) یک چاپارخانه میدیدم چاپارخانه به ایستگاههایی گفته میشود که برای اقامت مسافران چاپارسوار و همچنین نگهداری اسبهای چاپار ایجاد شده است. قسمت اعظم آن از گل و به شکل مربع است. دیوارهای رفیعی دارد که در هر گوشه آن برجی قد برافراشته.
فاصله هر گوشه تا گوشه دیگر 80 تا 100 پا میشود. بر بام چاپارخانه بالکنی است به عرض 18پا و اطراف بالکن معجرهای سستی برای سنگرگاه تعبیه شده و در پایین اتاقهایی است برای استفاده مسافران و چارپایان. چاپارخانه تنها یک در ورودی دارد که بالاخانهای بر آن ساخته شده است. بعضی از آنها دارای چاه آب یا آبانبار هستند، ولی اگر کاروانسرا و چاپارخانه مجاور یکدیگر واقع شوند، آب چاپارخانه از کاروانسرا تامین میشود.
ساختمانهای عمومی شیراز همه به فرمان کریمخان زند ساخته شده است. به نظر میرسد کریمخان بهترین حاکمی بوده که فارس به خود دیده است. بعضی از این ساختمانها در موقع ساخته شدن در سطح ساختمانهای درجه سه اروپا بودهاند. اکنون همه آنها در حال فروریختن هستند و قسمتهای خارجی آنها بهطور اسفانگیزی رو به زوال است که متاسفانه این وضعیت معرف بسیاری از ساختمانهای ایران است.
زیباترین جایی که در شیراز دیدم اتاق پذیرایی نواب حسین علیخان بود که اتاق کوچکی بود با گچبریهای زیبایی بردیوارها و داخل این گچبریها به طرز خاصی آینهکاری شده بود. اینجا و آنجا نیز تصاویری دیده میشد که روی هم رفته به اتاق ظاهر شادی بخشیده بود و با ذائقه نواب خوب جور میآمد.
خانههای ایران کم و بیش نقشه مشابهی دارند؛ اگرچه این مردم از نظر هنر معماری و بسیاری هنرهای دیگر از هندیان پیشرفتهترند، این خانهها با سلیقه ما چندان جور درنمیآیند. اطراف منزل را دیواری کاملا سست محصور کرده و با در کوتاهی با خارج ارتباط پیدا میکند.
در اینجا سعی ندارم خرابههای تخت جمشید را توصیف کنم و نمیخواهم درباره آن نظری بدهم؛ زیرا به کرات توسط کسانی که آنها را مطالعه کردهاند، توصیف شده است و نیازی به توضیح من احساس نمیشود. به هر حال باید بگویم در آنجا چیز فوقالعاده زیبا یا شگفتانگیز نظرم را جلب نکرد و نیز نشانه خاصی که ثابت کند روزگاری شهر بزرگی بوده است به چشمم نخورد.
بیش از 6بنا در آنجا نیست و به جز تالار بزرگی که ستونهای سنگی دارد سایر بناها عظمتی ندارند و متقارن نیستند. بزرگی سنگهایی که به کار رفته بطور حتم قابل توجه است؛ ولی به نظر من صرف بزرگی سنگها هیچگونه عظمت و شکوهی را توجیه نمیکند. با وجود این، بیتردید، این مکان ارزش آن را دارد که برای دیدنش چند مایلی از مسیر خود منحرف شویم.
یزد در جایی واقع شده که کلمه واحه دقیقا درباره آن مصداق دارد. اطراف شهر و دهات مجاور آن را صحرای خشک و سوگواری فراگرفته که شن آن به تدریج بر مزارع دستاندازی میکند. پیشترها مشکل میتوانستم باور کنم که شهری اینچنین در شن مدفون و به کلی ناپدید شود؛ ولی در شهری، چون یزد این پیشروی تدریجی آشکارا مشهود است؛ در چندین نقطه پیرامون شهر شن از سر دیوارها گذشته و اکنون باد آن را به داخل شهر میآورد؛ البته این پیشروی به کندی صورت میگیرد.
دورنمای یزد از هر سو فوقالعاده نازیبا است و جز بامهایی به رنگ خاکی حزنانگیز دیده نمیشود، حتی وجود بادگیرها نیز نتوانسته به این شهر منظره جالبی ببخشد.
در این شهر کموبیش درختانی میتوان یافت؛ ولی ارتفاع آنها از بامها نمیگذرد. خیابانهای یزد مانند جاهای دیگر پیچ در پیچ است؛ ولی کثیفتر از حد معمول نیست. در میان بسیاری از آنها جوی آبی روان است. بازارها مانند ساختمانها ظاهری آشفته دارند، اما اجناس متنوعی در آنها یافت میشود و بسیار فعال به نظر میآیند.
از نشانههای چشمگیر یزد بادگیرها، سردابهها و زیرزمینهای آن است که این هر سه با یکدیگر هماهنگی دارند و وجود اینها نشاندهنده آن است که آب و هوای یزد از نقاط دیگر ایران گرمتراست. در هر صورت گرمای هوا حداقل در ماه مه خیلی شدید نیست و نمیتوان آن را با هوای هندوستان مقایسه کرد.
طی سه روزی که من آنجا بودم در اتاقی که همه درهایش باز باشد و اقدام خاصی برای خنک کردن آن انجام نگرفته باشد دما هرگز از 27درجه سانتیگراد تجاوز نمیکرد. شبهنگام تا 22درجه و صبح زود تا حدود 17.5درجه تقلیل مییافت. یک روز با اسب دور دیوار شهر گردش کردم و هیچگونه استحکاماتی مشاهده نکردم. در واقع وضع حصار شهر آنقدر خراب است که نمیتوان آن را یک مانع دفاعی به حساب آورد.
این شهر در واقع از نظر سوقالجیشی هیچ اهمیتی ندارد از همه طرف به وسیله خانهها، کشتزارها، روستاها و دیوارهایی احاطه شده و حصار شهر چنان ویران است که حدود آن به سختی تمییز داده میشود. میتوانم بگویم وسعت بناهای ویرانشده، حصارهای متروک چینهای و قبرستانها تقریبا به اندازه خانههای مسکونی است.
برای آباد ساختن این شهر راهی نیست مگر آنکه همه اینها را با خاک یکسان کنند. بقایای یک قلعه بزرگ که بدون استفاده رها شده و زمینهای بکر اطراف آن در صورتی که دیوارهایش خراب شود، میتواند به باغ سودآوری تبدیل شود. در یزد شیرینیهای خوبی تهیه میشود مصرف آن نیز زیاد است؛ زیرا اصولا ایرانیان به شیرینی علاقه زیادی دارند؛ این علاقه تا آنجاست که تعجب میکنم چرا تاکنون قنادان ایتالیایی به شهرهای ایران کوچ نکردهاند.
ذائقه ایرانیان با شیرینی سازگاری بسیار دارد و در اینجا مواد لازم برای تهیه انواع مختلف شیرینی یافت میشود. از دیگر تولیدات دستی یزد کفش، نمد، قالیچه، ظروف سفالی و برنجی است. در یزد یک چیز فراوان است که تا حدود زیادی جبران برخی کمبودهای آن را میکند و آن یخ بسیار خوبی است که در زمستان از شیرکوه میآورند.
در طول اقامت در یزد گفتوگوی طولانی و جالبی با چندتن از بازرگانان عمده داشتم و از آنها اطلاعات لازم درباره راههایی که از یزد منشعب میشود، دریافت کردم. پس از پرسشهای زیاد به این نتیجه رسیدم که قسمت عمده کالا از بندرعباس و شیراز وارد میشود و به تهران میرود. قسمتی از آن نیز به اصفهان برده میشود.
بسیار عجیب است که از تبریز و از طریق تهران نیز کالای تجارتی میآورند و از این محل به هرات میبرند که در مجموع مسیر پرپیچ و خمی است. به نظر من انگلیس میتواند حداقل بازار یزد را زیر نفوذ خود درآورد؛ زیرا کالاهای انگلیسی را میتوان به راحتی از راه دریا تا فاصله 20منزلی یزد آورد و از آنجا با شتر و از راهی که فقط یک یا دو نقطه آن دشوار است، به اینجا حمل کرد.
اکنون وقت آن است که چند کلامی درباره شهر طبس بگویم. طبس در دشتی واقع است که پیرامون آن را محدوده کوچکی از زمینهای زیرکشت فرا گرفته، ولی همینکه از این محدوده خارج شویم، در هیچ طرف چیزی جز کویر مشاهده نمیشود. در سی مایلی شمال غربی آن رشته کوه شوراب و بسیار دورتر از آن، در سمت شمال کوه نستنجی قرار دارد و از شرق به رشته کوه شتری محدود میشود که هرچند جلوی دید را میبندد، ولی وجود این شکلهای جالب و رنگهای نادر آن موجب میشود که منظره وحشتناک و یکنواخت کویر نیز از دید ناپدید شود. شهر طبس را یک حصار بلند و گلی دربرمیگیرد که گل آن را از یک خندق بیرون آوردهاند.
درازا و پهنای شهر نیممایل در یک چهارم مایل میشود. در هر طرف آن دو دروازه است و خیابانی تا وسط شهر از طرف دروازه کشیده شده است. در طبس بازار نیست و خانههای آن ظاهر فقیرانهای دارند.
در میانه ضلع جنوبی، «ارگ» یا قلعهای است که چندان بهرهای از استحکام ندارد و انسان را به یاد بالاحصار پیشاور میاندازد. روی هم رفته نه قلعه و نه خود شهر، هیچیک نمیتواند سدی باشد در مقابل دشمن، حتی ناآگاهترین دشمنی که از ابتداییترین اصول هنرهای جنگی آگاه نیست؛ زیرا درختان اطراف آن را چنان گرفتهاند که نمیتوان حتی یک تیر از روزنههای دیدبانی قلعه شلیک کرد و جنس دیوارهای آن چنان سست است که سهساعت آتش دشمن را نیز تحمل نخواهد کرد.
دیدنیترین جای طبس همان خیابان است که از دروازه گلشن شروع میشود و به طرف کوهها میرود و در هر طرف دو معبر درختکاریشده دارد که در میان آنها جویهای آبی روان است. بلندی آن به یک مایل میرسد و در دو طرف آن خانهها و باغهای اعیان واقع است.
امروز موفق شدم چهار تفنگچی به خدمت بگیرم؛ ولی باید بگویم چنین محافظانی را بیفایده میدانم؛ زیرا مطمئنم اگر خطری پیشآید، آنها اولین کسانی هستند که خواهند گریخت؛ از آن گذشته همراه بردن آنها جنبه اجباری دارد و انسان مجبور میشود نیازها و خواستههای آنان را نیز برآورده سازد و گرنه ممکن است اسباب و اثاثیه او را بدزدند.
راه امروز من از بیابانی میگذشت که پیدا کردن مسیر در آن بسیار آسان به نظر میرسید. معهذا سه بار راه اشتباه را به من نشان دادند و هر سهبار نقشهها و قطبنمای من به درستی مطابقت داشتند. آنها اشتباه خود را نمیپذیرند و با چنان اطمینانی ادعا میکنند راه را بلدند که آدم مجبور میشود حرف آنها را باور کند.
امروز از دشتهای عریان همیشگی گذشتیم؛ ولی این دشت از یک بابت با جاهای دیگر تفاوت کلی داشت و آن اینکه زمین این ناحیه در صورتی که آب داشته باشد، حاصلخیز خواهد بود. در این بیابانهای خشک، تماشای منظره زیبای دهشک درمیان کوهها غنیمت بود.
دهشک در دو بخش ساخته شده است که هر دو در درهای واقع شدهاند که کوههای زیبایی دو طرف آن را فراگرفته است و زمینهای کشاورزی به هر دو بخش متصل است.
سبزی شاخ و برگ انبوه درختان سپیدار و توت به این محل زیبایی خاصی میبخشد. در اینجا تنها دو یا سه خانه زیبا وجود دارد که متعلق به مقامات دولتی است و سایر خانهها بامهای گنبدی معمولی دارند. زمینهای زیر کشت این روستا بسیار است و تمام فضای بین کوهها را دربرگرفته است.
شهر قاین نیز بسیار فقیر است و حداکثر 800 باب خانه گنبدی محقر دارد و در آن خانهای که از نظر معماری جالب باشد، نیست. بزرگی مسجدجامع آن توجه انسان را جلب میکند؛ ولی با وجود بزرگی، زیبایی چندانی ندارد. از نظر نقشه با مسجدهای دیگری که دیدهام تفاوت زیادی دارد. سر در آن بزرگ است و آجرهای قهوهای رنگش را سفید کردهاند و روی آن با رنگ قرمز طرحی کشیدهاند.
مناره ندارد و عمارت آن به سربازخانه شبیه است. سه سقف گنبدی در پشت آن وجود دارد. قاین در جنوب درهای واقع شده است که حدود 10مایل درازا و 6مایل پهنا دارد و از شیراز پستتر است. باغهایی که دور این شهر را فراگرفته است دورنمای زیبایی به آن میدهد.
باغهای اینجا و باغهایی که در جاهای دیگر ایران دیدهام، مساحت زیادی از زمینهای قابل کشت پیرامون خود را اشغال میکند و به نظر من کار درستی نیست که از این همه زمین حاصلخیز برای باغ استفاده شود که در واقع نیاز اولیه مردم به شمار نمیآید و تنها حالت تفنن دارد.
مردم این محل عموما فقیرند و اگر لباس و وضع ظاهر را ملاک بگیریم، نسبت به مردم جاهای دیگر وضع رقتبارتری دارند. چنین به نظر میرسد که هیچکس در آنجا کاری برای انجام دادن ندارد.
این واقعیت از آنجا آب میخورد که 300باب از خانههای اینجا متعلق به اشخاص بیفایده و طفیلی است. صنایع دستی این محل جز قالیچههای آن که نسبت به قالیچههای بیرجند دارای مرغوبیت کمتری هستند، تعریفی ندارند.
منظره بیرجند از جانب شمال، یعنی سمتی که من وارد شده بودم، شاید بعد از سخیسرور (شهری در قلمرو جنوب غربی هند آن زمان)، ملالانگیزترین منظرهای بود که با آن روبهرو شده بودم. از این نقطه به جز کوههای قهوهای رنگ و لخت و انبوهی از بیغولههای گلی که در بالای تپه ساخته شده است، چیزی دیده نمیشود. به هر حال اگر از جنوب به شهر نگاه شود، زیبایی بیشتری میتوان دید؛ زیرا وجود درختان سبز و مزرعههای گندمی رنگ به چشم آرامش میدهد.
شهر بیرجند در کناره سمت چپ شرقی رودخانه بیرجند واقع شده است، رودخانهای که از بُجد میآید و به موازات ناهمواریهای کوتاهی حرکت میکند. آن قسمت از شهر که در طرف چپ رود واقع است بهوسیله دیواری کوتاه محصور شده که دروازههای متعددی دارد.
البته در طرف راست رودخانه نیز چند خانه برپا شده که با به حساب آوردن آنها کل مساحت شهر بیش از یک مایل در نیم مایل نخواهد شد. خانهها همه بامهای گنبدی دارند و از خشت خام ساخته شدهاند و تعریفی ندارند. خیابانهای بیرجند باریک و بسیار پیچ در پیچ است و بدون دلیل به چپ و راست میپیچند و از تپهها بالا و پایین میروند و، چون از زیر طاقهای کوتاه و تاریک میگذرند، عبور با اسب در آنها گاه با دشواری انجام میگیرد.
شمار خانهها در حدود 3000باب میشود. بازار سرپوشیدهای در اینجا نیست؛ ولی چند خیابان دارد که در آنها فروشگاههای خوبی دیده میشود.
از میان اخبار