«سرخپوست»؛ مسیح در قصر یا روی تپههای جلجتا؟
با لغو جشن منتقدان و نویسندگان سینما در 13 دی مراسم دیشب با عنوان «شب منتقدان» برگزار شد و «سرخ پوست» جایزه بهترین فیلم را از آن خود کرد. فیلم سرخپوست شاید خوانشی از داستان «مسیح در قصر» باشد...
عصر ایران؛ مهرداد خدیر - انتخاب «سرخ پوست» ساخته نیما جاویدی به عنوان بهترین فیلم سیزدهمین جشن منتقدان و نویسندگان سینمای ایران در شامگاه دهم بهمن 1398 بهانه ای است تا آنچه را که پس از تماشای فیلم در نخستین شب تابستان امسال و در همین تارنما نوشته بودم بار دیگر نقل کنم. سیزدهمین جشن منتقدان و نویسندگان و سینمای ایران قرار بود 13 دی ماه برگزار شود اما به خاطر اتفاق تکان دهنده سحرگاه آن روز (ترور سردار سلیمانی به دست نیروهای آمریکایی در بغداد) لغو شد و عنوان مراسم دیشب هم به جای «جشن»، «شب منتقدان سینما» بود. در آن مطلب نوشته بودم: هر چند به اعتبار فروش قریب 6 میلیارد تومانی، میتوان گفت کثیری از سینماروها فیلم را دیدهاند و اشاره به داستان، مانند قبل نکوهیده نیست، اما باز چون کسانی ندیدهاند به جای اشارات داستانی، به بهانه دومین ساخته نیما جاویدی (قبل از آن - ملبورن) به نام ها و نکاتی اشاره می کنم: 1. سرتیپ اصغر کورنگی؛ در دهه 40 خورشیدی ریاست زندان قصر با سرتیپ اصغر کورنگی بود. هم او که پس از پیروزی انقلاب، چهره هایی چون آیتالله طالقانی، دکتر سحابی و مهندس بازرگان به حسن رفتارش شهادت دادند و به جای این که سر و کارش با دادگاه انقلاب و شیخ صادق خلخالی بیفتد، معاون شهربانی کل کشور شد.
بدین ترتیب می توان گفت «سرگرد نعمت جاهد» که نقش آن را «نوید محمدزاده» بازی میکند نمونه واقعی هم دارد که در کتاب خواندنی «مسیح در قصر» به روشنی معرفی شده است.
کارگردان و بازیگر فیلم در نشستی به صراحت به این الگوبرداری اشاره کردند. در آن نشست تیمسار کورنگی هم حضور داشت و کارگردان و بازیگر از حضار خواستند او را تشویق و کتاب خاطرات (مسیح در قصر) را مطالعه کنند.
2. تام هنکس؛ هر چند کارگردان و بازیگر اول فیلم گفته اند به فیلم «مسیر سبز» نظر نداشته اند و خود نوید محمد زاده تنها بحث «ادای دین به رستگاری / رهایی....» را مطرح کرده اما دست کم این نویسنده و همراهان در تمام فیلم به یاد بازی «تام هنکس» در «مسیر سبز» افتادیم.
جدای شباهت در شخصیت دو رییس زندان، قورباغه «احمد سرخپوست» هم یادآور «مستر جینگل» در مسیر سبز است. موش مرده البته با قدرت متافیزیکی احیا شد ولی اینجا قورباغه جان داده بود.
3. کارلوس کاستاندا؛ از سینما که بیرون زدیم و در خنکای شبانه محوطه چشم نواز باغ کتاب، نخستین پرسش در ذهنم این بود که چرا کارگردان برای فیلم نام «سرخپوست» را انتخاب کرد ومثلا «واکس» یا نام دیگر نه؟
توضیح دادم که دست نویسنده یا کارگردان در انتخاب نام گشاده نیست چون نباید شبیه نام فیلم دیگری باشد یا به لحاظ آوایی یا در ترجمه به قصد شرکت در جشنوارهها محدودیت دارد.
حالا که با مسیر سبز و قدرت ماورایی در آن فیلم قیاس میکنم حدس میزنم نویسنده شاید نیم نگاهی به عرفان سرخ پوستی یا کارلوس کاستاندایی داشته چون «احمد سرخ پوست» در قالب موجودی متفاوت هم ترسیم شده است. از نوستالژی های اندیشگی دهه 60 کتاب هایی چون «سفر به دیگر سو» و شخصیتی چون «دون خوان» است.
4. نوید محمد زاده؛ نام اصلی البته همین است چون همه فیلم بر دوش این بازیگر جوان است که نقشی کاملا متفاوت را بر عهده گرفته است. به جای نقشهای آشنای عصبی و برونگرا اینجا با آدمی درونگرا و خویشتندار رو به روییم خاصه وقتی لباس نظامی از تن به در میکند و خودش میشود. اصرار و تأکید بر زمان فیلم (دهه 40 با تصویر محمدرضا شاه) هم برای این است که سوء تفاهم برنخیزد.
نوید هم 15 کیلویی وزن اضافه کرده و هم نقشی 15 سال بزرگتر از سن واقعی را برعهده گرفته و کافی است نقش و چهره او در این فیلم نه با نقش های قبلی که با فیلم دیگری که در همان بازه زمانی بازی کرده مقایسه شود. با «متری شیش و نیم».
از این روست که می توان گفت شایسته دریافت مجدد «سیمرغ» بازیگری جشنواره هم بود ولی با این توجیه که قبلا گرفته و فیلم دیگر نیز ستایش شده از او دریغ شد.
نوید محمد زاده چنان به جلد نقش میرود که فاصلهگذاریها را کنار میگذارد و کافی است نقش او را دو سال پیش در تئاتر «پچپچههای پشت خط نبرد» در نقش «علیرضا» به یاد آوریم:
«پچپچههای پشت خط نبرد، جزء معدود تئاترهایی بود که 5 سال قبل وقتی آخرین اجرای آن تمام شد ساعت ها گریه کردم و اصلا نمیدانستم چرا دارم گریه میکنم. چون در جاهای دیگر وقتی کار تمام میشود می گویم خوب! برویم برای کار بعدی و در تمام این سال ها میگفتم اشکان (خیل نژاد، کارگردان) خیلیها باید ببینندش. چون نسل ما جنگ ایران و عراق را چندان ندیده ولی نزاعها و اتفاقات داخلی را درک کردیم./ ماهنامه تجربه، شماره 53، مهر 96)
یادمان باشد که نوید محمدزاده این تئاتر را در سال 96 بازی کرده و «سرخپوست» را تنها یک سال بعد و با آن همه تفاوت.
او در همان مصاحبه میگوید «ترسناکترین موضوع، گذر زمان است که نمیفهمیمش و ما را در خود حل کرده» و شاید به همین خاطر نقشی را پذیرفته که در آن خود او 15 سالی بزرگتر است و داستان آن 20 سال قبل از تولد او و احتمالا یکی از جذابیت های فیلم برای او همین سفر در زمان بوده است.
5. جلجتا؛ صحنه های گذار از تپه ها با چوبهدار، یادآور «عیسای ناصری» است که از تپه های جلجتا بالا میرود تا مصلوب شود و احمد شاملو با زیبایی هر چه تمام تر به تصویر کشیده است:
«با آوازی یکدست / یکدست / دنباله چوبین بار / در قفایش خطی سنگین و مرتعش / بر خاک می کشید / تاج خاری بر سرش بگذارید...»
نمیخواهم بگویم نیما جاویدی این صحنهها را باتوجه به این شعر ساخته و پرداخته و چه بسا اساسا به این فقره توجه نداشته اما برای من بیننده چنین شاعرانگییی در آن نهفته است.
6. با همه اینها نقطه ضعف فیلم دقیقا همان است که کارگردان شاید نقطه قوت میپنداشته و آن رابطه عاشقانه سرگرد جاهد (نوید محمدزاده) با سوسن کریمی مددکار زندان (با بازی پریناز ایزدیار) است و اصطلاحا می توان گفت شیمی رابطه درنیامده است.
سرخ پوست می توانست «سرخپوست؛ یک عاشقانه» باشد مانند «بمب؛ یک عاشقانه» و چنین تکاپویی هم دارد اما به هر دلیل از حیث عشق به تمامی «درنمی آید».
جدای این که روایت عشق را موفق بدانیم یا نه در این تردیدی نیست که این فیلم، قصه دارد و تکنیک های قصه در آن رعایت شده و مهم تر از همه این که سینماست. نمی توانی چشم هایت را ببندی و تنها به گفت و گوها گوش فرا دهی. باید دید.
می توان مته به خشخاش گذاشت و تأکید فیلمساز بر زمان وقوع اتفاقات (1346) را با اتومبیل ژیان که ساخت اواخر دهه 40 است به چالش کشید اما اینها مواردی فرعی است و سبب نمیشود «سرخپوست» را دوست نداشته باشیم.
فیلم می توانست عاشقانهتر باشد اما عجالتا با همان صحنه که برای مددکار آوای عاشقانه میگذارد و از بلندگوی زندان به جای تهدید، نوای موسیقی پخش می شود یا وقتی از لباس اعمال زور به درمیآید رنگ و بوی عشق میگیرد.
«سرخ پوست» اما بیش از آن که داستان «عاشق» شدن باشد، داستان «آدم» شدن است. این که سرنوشت دیگران برای تو مهم باشد یا مهم شود. شاید تصور شود وقتی لباس نظامی را از تن به در می کند جنبه های انسانی در او قوت میگیرد اما واقعیت زندگی تیمسار کورنگی این گزاره را باطل میکند.
سرخپوست خوانشی آزاد از داستان «مسیح در قصر» است. مسیح اما اینجا تنها سرگرد جاهد نیست. «احمد» است که با چوبههای دار از زندان خارج میشود. جز یکبار «احمد سرخ پوست» را نمیبینیم. آن هم لابد برای این که تصور نکنیم سرگرد دچار توهم شده اما یکبار سایه او را میبینیم و خود او به سایه سرگرد بدل میشود. سایه را هم نمیتوان به دام انداخت.
لینک کوتاه: asriran.com/002z59