سروش و دموکراتیک شدن روشنفکری، ملکیان و مقاومت در برابر توزیع قدرت
ملکیان در برابر توزیع "قدرت روشنفکری" مقاومت میکند و به همین دلیل با "دموکراتیک شدن روشنفکری" مخالف است.
عصر ایران؛ هومان دوراندیش - اگرچه در این غلغله اخبار سیاسی کمسابقه، پرداختن به مباحث غیر سیاسی دشوار است، ولی باید گفت که در آغاز هفته جاری گفتوگویی بین دکتر عبدالکریم سروش و مصطفی ملکیان در کلابهاوس برگزار شد که موضوعش "روشنفکری و حقیقت" بود. این گفتوگو میتوانست بمبی خبری در فضای فرهنگی ایران باشد، ولی 24 ساعت بعد از این دیالوگ مهم، فایل صوتی مصاحبه جواد ظریف منتشر شد و بررسی گفتوگوی سروش و ملکیان در نوشتههای نویسندگان و روزنامهنگاران به محاق رفت.
در گفتوگوی این دو روشنفکر مشهور، مصطفی ملکیان مطابق معمول دقیق و عمیق سخن گفت ولی سخنانش برای کسانی که آثار او را مطالعه کردهاند، نکته تازهای در بر نداشت. یا دست کم نکته فربه تازهای نداشت.
جان کلام ملکیان این بود که روشنفکر "انسانی نقاد" است؛ به این معنا که "حق نقادی" دارد ولی موضوع نقدش را باید به درستی انتخاب کند.
ملکیان معتقد است روشنفکران ایرانی پیشتر، بیشتر به نقد "حکومت" میپرداختند اما از آنجایی که "فرهنگ" مهمتر از "سیاست" است، امروزه باید همت و عقلانیتشان را صرف نقد "جامعه" یا "مردم" کنند. در این نگاه، نکتهای اساسی مفروض است و آن اینکه "حق نقادی" از آن روشنفکران است و "حکومت" یا "مردم" حق ندارند روشنفکران را نقد کنند. به عبارت دیگر در مثلث "حکومت - مردم - روشنفکران"، فقط ضلع سوم (روشنفکران) حق دارد دو ضلع دیگر را نقد کند. اما ملکیان به روشنفکران توصیه میکند که به جای اینکه عمدتا مشغول کار سطحی و روبنایی نقد "حکومت" باشند، به کار عمیق و زیربنایی نقد "مردم" (یا جامعه) بپردازند.
اما چرا مطابق نگرش ملکیان، این فقط روشنفکران هستند که از حق نقادی مردم برخوردارند؟ چون روشنفکران در قیاس با مردم اولا داناترند، ثانیا اخلاقیترند. به چه معنا اخلاقیترند؟ به این معنا که بار اخلاقی سنگینتری به دوش میکشند و وظایف اخلاقی بیشتر و دشوارتری متقبل شدهاند.
سروش اما معتقد بود روشنفکری را نمیتوان به گونهای جامع و مانع تعریف کرد و اگر بنا باشد تعریفی از مفهوم "روشنفکر" ارائه کنیم، باید دایره این تعریف چنان وسیع باشد که افراد و اقشار گوناگونی را در بر گیرد و روشنفکری را منحصر به یک جماعت خاص نکند.
در واقع بر اساس نگرش سروش، روشنفکری نباید صفت ممتازه عدهای خاص قلمداد شود؛ چراکه هر کسی کم و بیش میتواند روشنفکر باشد و هیچ کس کاملا روشنفکر نیست. نیز هر کسی گاهی میتواند روشنفکر باشد و هیچ کس همیشه روشنفکر نیست. اما اگر طایفهای را همیشه و کاملا روشنفکر قلمداد کنیم، در واقع قدرتی را به آنها عطا کردهایم که خود این قدرت، منشأ فساد و ناراستیهای گوناگون خواهد شد.
در اروپای قدیم طبقات اشرافی متمایز از سایر طبقات جامعه بودند و تمایزشان مبنای تفاخر و برتریطلبی آنها بود و آنها را در موقعیتی فرادستانه نسبت به سایر طبقات قرار میداد. اشرافیت در جهان قدیم صرفا مبتنی بر ثروت نبود. یعنی جدا از اشرافیت تجاری، چیزی به نام اشرافیت فکری هم وجود داشت که در انحصار روحانیان بود.
روحانیان به دلیل دسترسی تقریبا انحصاری به منابع دانایی، متمایز از مردم معمولی بودند و در موقعیتی ممتاز قرار میگرفتند. یعنی از موضع بالا، صرفا مشغول نقد "مردم" بودند و به هیچ وجه حاضر نبودند بپذیرند که مردم هم واجد صلاحیت علمی و اخلاقیاند برای نقد روحانیت.
در قرون نوزدهم و بیستم، اشرافیت صنعتی و مالی هم در کنار اشرافیت تجاری پدید آمد و اشرافیت فکری نیز با لطمه خوردن جایگاه دین و کلیسا، نمود جدیدی پیدا کرد. یعنی علاوه بر روحانیت مسیحیت، روشنفکران نیز بویژه در قرن بیستم به تدریج در جایگاه اشرافیت فکری قرار گرفتند.
اینکه روشنفکران گوش چندانی برای شنیدن نظرات مردم ندارند (نقدها که هیچ) و مردم را بیشتر در نقش مستمعین و "مریدهای مدرن" میپسندند، یکی از تجلیات بارز تکیه زدن روشنفکران بر مسند "اشرافیت فکری" است.
اما همان طور که در قرون هجدهم و نوزدهم، اقشار گوناگون مردم به تدریج علیه کلیسا شوریدند، چرا که دانایی و شجاعتشان در مواجهه با کلیسا بیشتر شده بود، در قرن بیست و یکم نیز موقعیت مردم در مواجهه با روشنفکران متفاوت از قرن بیستم شده است.
اگر در قرن بیستم بسیاری از اقشار مردم تحت اتوریته نظری روشنفکران بودند، امروزه به دلایل گوناگون، بویژه در اثر بسط اینترنت در جهان و رشد چشمگیر دانایی مردم، آتش اتوریته روشنفکران فروکش کرده است و به همین دلیل برخی قائل به انحلال مفهوم روشنفکریاند.
در واقع در جهان کنونی، در اثر فراگیر شدن اینترنت، پدیدهای به نام "دموکراسی معرفتی" ظهور کرده است. قبلا اگر کسی میخواست از دستاوردهای علوم فیزیک و جامعهشناسی و چه و چه بهرهمند شود، حتما باید به دانشگاه مراجعه میکرد اما امروزه بسیاری افراد میتوانند بدون مراجعه به دانشگاه، در اینترنت به متون مرتبط با علم مورد علاقهشان دسترسی داشته باشند و با یادگیری از طریق اینترنت (نه دانشگاه)، از آخرین دستاوردهای علمی دنیا بهرهمند شوند.
در اثر چنین تحول مهمی، عصر تفوق فکری روشنفکران رو به پایان است و دیگر کسی به آسانی سابق نمیتواند مدعی شود که من روشنفکرم و داناییام چنان از سایر شهروندان بیشتر است که آنها در برابر من فقط باید نقش گوش را بازی کنند و طبیعتا حق نقادی هم از آن من است و آنها در برابر من فقط باید منقاد باشند نه نقاد. این تمایزطلبی اشرافی، اگرچه در شکل و شمایلی روشنفکرانه ارائه میشود، اولا مبتنی بر توهم است، ثانیا اساسا غیر اخلاقی است.
جان کلام سروش این بود که صفت یا امتیاز "روشنفکری" را باید در جامعه بین افراد و اقشار بیشتری توزیع کنیم و این توزیع معنایی ندارد جز "دموکراتیک شدن روشنفکری".
دکتر بشیریه درباره نسبت قدرت و دموکراسی، به این نکته اشاره کرده است که قدرت بنا به طبع و سرشت خودش، میل به تمرکز دارد و دموکراسی "توزیع قدرت" را ایجاب میکند و به همین دلیل، حرکتی خلاف طبع قدرت است.
اینکه کشورهای گوناگون به سختی دموکراتیک میشوند، ناشی از همین ویژگی است که قدرت میل به توزیع شدن ندارد. به عبارت دقیقتر، کسی که قدرتی نصیبش میشود، مایل نیست که منبع قدرتش در جامعه توزیع شود. این فرد میتواند دیکتاتوری باشد که خوش ندارد مردم هم در قدرتش شریک شوند، نیز میتواند روشنفکری باشد که دایره تعریف روشنفکری را چنان تنگ میکند که جز خودش و چند نفر دیگر، کسی در این دایره قدرتزا باقی نماند.
بنابراین سروش با مطرح کردن ایده "دموکراتیک شدن روشنفکری"، اولا تواضع و اخلاقیتر شدن روشنفکران را ترویج میکند، ثانیا روشنفکران را دعوت میکند که از سایر افراد "بیاموزند" و از موضعی تحقیرآمیز به دیگران ننگرند؛ چراکه فروتنی لازمه یادگیری است.
احمد شاملو در جایی گفته بود فلانی نوشته است که ما روشنفکران در آن مقطع تاریخی مرتکب چنان اشتباهی شدیم و در این مقطع، چنین اشتباهی از ما سر زد و آن جا هم آن خطا را مرتکب شدیم و این جا هم این خطا را! شاملو سپس پرسیده بود که اینها چه جور روشنفکرانی بودند که این قدر اشتباه کردند؟
در واقع شاملو فرضی اساسی داشت و آن اینکه روشنفکر نباید اشتباهات زیادی داشته باشد وگرنه با عامه مردم فرق چندانی ندارد. ولی اگر به تاریخ پراشتباه روشنفکری نظر کنیم، شاید باید بگوییم که اساسا چیزی به نام "روشنفکر" وجود ندارد.
اینکه از روشنفکر انتظار داشته باشیم پیشاهنگی بیاشتباه یا بسیار کماشتباه باشد، انتظاری است برآمده از این تلقی که روشنفکران نسبشان به پیامبران میرسد. به قول دکتر شریعتی، روشنفکران پیامبران جهان جدیدند. اما این تعریفها و تعارفها با واقعیت منافات دارند.
واقعیت است که در طول قرن بیستم، کثیری از روشنفران عالم مداح و مجیزگوی نکبت بیرحمانه مارکسیسم در شوروی و چین و کوبا و کره شمالی بودند. اگر بخواهیم نام روشنفکرانی را برشماریم که در سراسر قرن بیستم نتوانستند بیرحمی و آزادیستیزی مارکسیسم را تشخیص دهند، فهرستی بسیار طولانی فراهم میشود. سوال این است که چرا آن همه روشنفکر چنان بیتمیز بودند که نقش بوقچی لنین و استالین و مائو و پلپوت را ایفا کردند؟
مهمترین روشنفکر جهان، نوام چامسکی است که در دهه 1970 در برابر گزارشهای افشاگرانه نیویورک تایمز و واشنگتن پست درباره جنایات مائو و پلپوت در چین و کامبوج، به شدت به این دو روزنامه میتاخت و آنها را دروغگو میخواند و مائو و پلپوت را تبرئه میکرد.
اما گذشت زمان نشان داد که حق با روزنامهنگاران این دو روزنامه معتبر آمریکایی بود و نوام چامسکی کاری جز توجیه ظلم و جنایت نمیکرد و جالب است که این کارش را نیز کاری روشنفکرانه قلمداد میکرد! به هر حال، گاه یک روزنامهنگار به مراتب روشنفکرتر از یک روشنفکر است. یعنی هم آگاهی راستین را ترویج میکند، هم اخلاقیتر است.
این سوال که چرا آن همه روشنفکر در قرن بیستم دچار چنان خطای فاحشی در مواجهه با حکومتهای مارکسیستی شدند، جوابی جز این ندارد که روشنفکران آن قدرها هم درک درستی از جهان پیرامونشان ندارند ولو مدام درباره دانایی و اخلاقی بودن خودشان داد سخن سر دهند و با چیدن این مقدمات، مخاطب را به سمت این نتیجهگیری سوق دهند که ما روشنفکران نسبت به شما مردم عادی برتری همهجانبه داریم.
در واقع باید گفت تاریخ مدرن هر چه جلوتر میرود، تمایز نخبگان و عامه مردم کمتر میشود. کسی که ذیل نام روشنفکر در چند حوزه دانایی ویژهای دارد، در مواجهه با بسیاری از افرادی که جزو "عامه مردم" قلمداد میشود، در بسیاری از حوزهها دانایی کمتری دارد.
بنابراین پافشاری مصطفی ملکیان بر اینکه عدهای را به نام "روشنفکر" از سایر شهروندان جامعه جدا کند و آنها را از حیث دانایی و اخلاقگرایی برتر از سایر شهروندان بداند، برآمده از همان تمایزطلبی ناشی از اعتقاد به "اشرافیت فکری" است؛ اشرافیتی که پرچمداران اصلیاش در قرن بیستم "روشنفکران" (و نه روحانیان) بودند. ملکیان در برابر توزیع "قدرت روشنفکری" مقاومت میکند و به همین دلیل با "دموکراتیک شدن روشنفکری" مخالف است.
این موضع مصطفی ملکیان جدا از اینکه محصول بیتوجهی به "دموکراسی معرفتی" برآمده از تحولات سه دهه اخیر در سراسر دنیاست (و این نقیصه احتمالا ناشی از این است که اینترنت در دنیای شخصی جناب ملکیان جایی ندارد)، اخلاقا هم مردود است؛ چراکه مقاومت روشنفکر در برابر توزیع قدرتش، عین مقاومت سیاستمدار در برابر توزیع قدرتش غیر اخلاقی است. بویژه اینکه مقاومت روشنفکر در برابر توزیع قدرتش، تا حدی هم محصول توهم دانایی است.
ملکیان وظیفه روشنفکر را انتقال و تعلیم دستاوردهای علمی و معرفتی به مردم میداند (یعنی روشنفکر را پلی میداند مابین دانشمندان و متخصصان و "مردم") اما به این نکته بیالتفات است که در عصر کنونی، بسیاری از مردم تحصیلکرده و فرهیختهاند و از دستاوردهای علوم و دانشهای گوناگون کم و بیش مطلعاند و این دستاوردها را هر روز در اینترنت میتوانند دنبال کنند و کمابیش چنین کاری هم میکنند ولو کار مستمرشان تعلیم این دستاوردها به سایر شهروندان نباشد.
چنین افرادی از نظر ملکیان، دقیقا به این دلیل که در کار چنین انتقال یا تعلیمی نیستند، روشنفکر محسوب نمیشوند. اما نکته اصلی این است که آنها در حد قابل توجهی از دانایی هستند و اینکه آنها را یکسره شنونده نقادی های روشنفکران بدانیم و روشنفکر را نیز صرفا در موضع ناقد مردم قرار دهیم، منصفانه به نظر نمیرسد.
در واقع مطابق نگاه ملکیان، ماجرا از این قرار میشود که روشنفکر مدام مشغول نقد مردم است، در حالی که داناییاش در بسیاری از حوزهها از بسیاری از آحاد مردم (یعنی شهروندان) بیشتر نیست و یا حتی کمتر است. به همین دلیل او نیز باید شنونده نقدهای شهروندان به خودش و همانندانش باشد. و اگر این نقادی "دلسوزانه و مشفقانه" را حقی همگانی بدانیم، در واقع انحلال روشنفکری و یا دست کم توزیع روشنفکری را پذیرفتهایم. و این چیزی است که مصطفی ملکیان در گفتوگو با سروش، از پذیرش آن اجتناب کرد اما سروش از موضعی هوشمندانه و زمانشناسانه و دموکراتیک، آن را پیش روی ملکیان گذاشت.
بیشتر بخوانید: دغدغه ملکیان عبور از مجیزگویی مردم است سروش و ملکیان؛ مناظره یا گفت و گو؟ ایران باید «جایی برای زندگی» باشد لحظه ای در خود نگر! چهره های سیاسی فرهنگی که در سال 99 فوت کردند ای ایران، ای مرز پرگهر؛ معجونی به نام «حسین گل گلاب» ملکیان: هدف آموزش و پرورش کشور ما درسخواندگی است نه فرهیختگی یک جامعهشناس: در جامعه ما اشکالی از خشونت فرهنگی وجود دارد که باید آن را بهطور جدی مورد بررسی قرار داد لینک کوتاه: asriran.com/003HKk