دوشنبه 5 آذر 1403

شاعر سیاست‌پیشه؛ روایت ملک‌الشعرای بهار از دخمه‌های مرگ رضا شاه

خبرگزاری تسنیم مشاهده در مرجع
شاعر سیاست‌پیشه؛ روایت ملک‌الشعرای بهار از دخمه‌های مرگ رضا شاه

اول اردیبهشت سال 30 ایران یکی از نامورترین شاعران خود را از دست داد. در شصت و نهمین سالروز درگذشت ملک‌الشعرای بهار، نگاهی انداخته‌ایم به چند روایت از زندگی این شاعر سیاست‌پیشه.

- اخبار فرهنگی -

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، محمدتقی، فرزند صبوری، هنگامی متولد شد که 10 سال از ملک‌الشعرایی پدر گذشته بود. خاندان پدری بهار با خاندان‌های صبا و ضرابی کاشان از یک ریشه بوده‌اند. پدرش، نوه میرزا احمد صبور کاشانی برادرزاده ملک‌الشعرای صبا بود و به همین مناسبت تخلصش را «صبوری» نهاد:

جد من هست صبور، آنکه به کاشان او را با عم خویش صبا دعوی همتایی بود

در برخی از روایت‌ها آمده است که خاندان مادری بهار، از گرجیانی بودند که در جنگ‌های ایران و روس به اسارت سپاه ایران درآمدند، مسلمان و ماندگار شدند. خاندان پدری و مادری بهار با شعر و ادب مأنوس بودند؛ چنان که دایی او محمدکاظم، نیز شاعر بود و دیوانش نیز به چاپ رسیده است.

بهار چندی پس از دست‌اندازی روس‌ها به مرو و سرخس و همچنین جدا شدن هرات از خراسان با دخالت انگلیسی‌ها در چنین خانواده‌ای در شهر مشهد متولد شد. مشهد با نگین شهرش، حرم علی ابن موسی الرضا (ع)، همواره شهری مذهبی با مدارس مذهبی بود. رونق علوم دینی از یک سو و نزدیکی و مراوده شهر با روس‌ها و حضور مهاجرانی از آذربایجان و... از سوی دیگر، فضای فرهنگی پویایی در این شهر ایجاد کرده بود. فضایی که خود را پس از مشروطه بیشتر نشان داد و مشهد را به یکی از مراکز پویا در حوزه آموزش نوین تبدیل کرد.

از شاهنامه تا الکساندر دوما

چنانکه پیش‌تر اشاره شد، بهار در خانواده‌ای اهل فکر و فرهنگ متولد شد. طبق آنچه خود او نقل کرده، پدرش اگرچه بسیار عصبی بود، اما با اهل خانه «صحبت‌های علمی و تاریخی می‌داشت»، به او شاهنامه آموخت، از تاریخ اروپا سخن می‌گفت، ترجمه رمان‌های الکساندر دوما با بلند بلند می‌خواند و گاهی همسرش آن کار را برعهده می‌گفت.

ناصرالدین پروین در کتاب «دلمشغولی‌های بهار» درباره آموزش بهار در کودکی می‌نویسد: محمدتقی را روانه مکتبی کردند که زن عمویش گشوده بود. وی در آن مکتب مختلط، خواندن آموخت. پس از یک سال به مکتبی رسمی‌تر رفت و با 50 بچه دیگر، شش ماه شاگرد «ملاحیدر» ی شد که در مسجد، نامه خسروان جلال‌الدین میرزا درس می‌داد. نامه‌ای آکنده از مهر ایران که تا پایان زندگی آن را از بر داشت و بدون شک، در روحیه آن پسربچه اثر نهاده است.

کودک، در نخستین سال از پادشاهی مظفرالدین شاه، درس را رها کرد و به همراه خانواده به زیارت عتبات رفت. آنجا هم چندی نزد یک سید عرب ضد ایرانی آموزش دید. در بازگشت، 11 ساله شده بود. او را به مکتب مرد عالمی گذاردند که شیخ موسی نحوی باشد. بهار از همه این مکتب‌ها، خاطره‌های بدی نقل کرده است.

اما یکی از بهترین مجالس درس او احتمالا روزهایی است که نزد ادیب نیشابوری زانو زده و در حلقه درس این ادب‌شناس برجسته به زیر و رو کردن کتاب‌های نظم و نثر قدیم پرداخته است. بهار در جوانی لقب «ثق‌الکتاب» را دریافت کرد و به کتابداری در کتابخانه آستان قدس مشغول شد. درگذشت پدر او را از دانش‌اندوزی باز نداشت: «می‌توانم بگویم که تحصیلات من از 18 سالگی، بعد از مرگ پدرم شروع شد».

پادشاه سخنوران

اما یکی از جالب‌ترین اتفاقات در زندگی بهار، نوع انتخاب او به عنوان ملک‌الشعرا پس از درگذشت پدر است. پروین در این رابطه می‌نویسد: محمدکاظم صبوری درگذشت و منصب ملک‌الشرعایی آستان قدس خالی ماند. محمدتقی میرزا رکن‌الدوله هم درگذشته بود و اینک علی‌نقی میرزا با همان لقب در شرق کشور شاهنشاهی فرمانروایی می‌کرد. آن والی متولی با اصرار و تلاش شاعران دواطلب این شغل روبه‌رو شد؛ اما پسر جوان ملک‌الشعرای پیشین، مرده‌ریگ معنوی و مادی پدر را می‌جست. ناگفته پیداست که آن شاعران داوطلب و دوستان و هوادارانشان در آستانه، خواست جوانک را برنمی‌تافتند. چنانکه می‌دانیم، نه تنها او را شایسته این مقام و آن درگاه نمی‌دانستند، ناجوانمردانه، بدگمانی‌هایی درباره دزدی آثار دیگران بر او بستند. گفتند شعرهای پدر و سروده‌های بهار شروانی را دزدده است. قرار شد در پیشگاه والی از او امتحان حضوری بگیرند و بدیهه‌سرایی و استقبال و اقتفا و تضمین بخواهند. چنین شد و محمدتقی خان بهار، در ستیزه‌های پی در پی و دشوار ادبی به پیروزی رسید....

وی (بهار) آن لقب را دوست می‌داشت، در سراسر عمر - حتی دور از بارگاه امام رضا (ع) و پس از بریدن پیوند اداری و مالی با آن دستگاه - همواره به کار می‌گرفت و امضا می‌کرد؛ به گونه‌ای که بسیاری گمان می‌بردند و می‌برند که ملک‌الشعرای ایران بوده است. راستی را، اگر قرار هم می‌بود که پادشاه سخنوان ایران را برگزینند، چه کسی می‌توانست بر بهار برتری جوید؟

شاعر سیاست‌پیشه

اگرچه کارنامه پربار بهار نشان از توانایی او در حوزه‌های مختلف از روزنامه‌نگاری گرفته تا تحقیق و پژوهش می‌دهد، اما او در میان عامه مردم بیشتر با قصاید و سروده‌هایش شناخته می‌شود. هرچند این شناخت محدود ظلمی است در حق کسی که از پایه‌گذاران پژوهش به روش نوین در جامعه ادبی ایران بود.

قصاید بهار نه تنها از منظر زبان در اوج بود، بلکه شعر او از حیث محتوا و جریان‌سازی نیز قابل تأمل است. عزت‌الله فولادوند، پژوهشگر، در «این حله تنیده ز دل» درباره وجه تمایز قصاید بهار با هم‌عصران خود می‌نویسد: عصر ایستایی استبداد شاهان قاجار، به طور کامل به مدیجه‌پراکنی و چاپلوسی و هرزه‌درایی تن درداده و رسلت اجتماعی خود را از یاد بروده بود سرانجام به حکم جبر تاریخ به حرکت درآمد، موج برداشت و پیام روشن انقلاب مشروطیت را با خود به ولایات و شهرها و خیابان‌ها و کوی و برزن‌ها برد و بر زبان توده‌ها جاری ساخت تا آنان را به ستیز و رویارویی با استبداد محمدعلی میرزا و همدستانش بشوراند و به خیزش و هیجان درآورد. از این رو شعر روزگار مشروطه ندای آزادی‌خواهی و حق‌طلبی مردمی بود که در طول تاریخ هزاران ساله خود همواره از رسیدن به امیدها و آرزوهای فردی و اجتماعی خویش دور نگاه داشته شده بودند.

... قصیده‌های بهار و ادیب‌الممالک فراهانی پس از گسستن از مدح و منقبت‌های مرسوم و مکرر و پیش پا افتاده، و پیوستن به ردخانه بی‌قرار و متلاطم مشروطیت همچنین کارهای سیداشرف‌الدین حسینی (نسیم شمال و دهخدا و ایرج و عارف و عشقی و فرخی با آن زبان و بیان روشن، پیام‌آور خواست‌ها و آرزوهای ملت ایران بوده‌اند در آن روزهای آینده‌ساز و به یاد ماندنی.

دخمه‌ای تنگ و سو به سوی نمور 

بهار قصیده سخته خود را چونان جنگ‌افزاری برنده و آتشین و چاره‌گر در راه پیش‌برد آرمان ملی به کار گرفت و برای تأثیرگذاری هرچه بهتر و بیشتر آن، فضا و درونمایه و محتویاتش را از موضوعات ملی و اجتماعی و تاریخی، و اعتراض و انتقاد و آزادی‌خواهی و عدالت‌طلبی درآکند و حس و حال و حرکت و جان و جنم تازه بخشید.

همین نگاه دغدغه‌مند شاعر و دلبستگی او به آزادی‌خواهی و عدالت‌طلبی سبب شد تا در دوره‌های مختلف بارها به دلایل مختلف روی تلخ روزگار را ببیند. شرحی از این زندان به آن زندان رفتن‌هایش در دوره رضا شاه را می‌توان در دیوان اشعارش دید:

پس ره نمره دو پیمودم زان که خود راه را بلد بودم

ایستادم به پیش آن درگاه چه دری، لا اله الا الله

دخمه‌ای تنگ و سو به سوی نمور و اندر آن خیمه چند زنده به گور

هر یکی در کریچه‌ای دلتنگ بسته بر رویشان دری چون سنگ

هرچند در همان زندان نیز او آدم‌هایی را توصیف کرده که برای آزادی از بند زندان، مدح شاه را در پیش گرفتند، اما بهار هرگز کلمه و کلام را نفروخت ولو به قیمت آزادی‌اش از بند.

فرزند زنده یاد ملک الشعرای بهار: پدرم، رضاشاه را «هیولا» می‌خواند

انتهای پیام /

شاعر سیاست‌پیشه؛ روایت ملک‌الشعرای بهار از دخمه‌های مرگ رضا شاه 2