جمعه 9 آذر 1403

شعر مهم‌ترین ضلع ساخت هویت ایران است

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
شعر مهم‌ترین ضلع ساخت هویت ایران است

مدیرعامل خانه کتاب و ادبیات ایران در مراسم افتتاحیه جشنواره شعر فجر گفت: شعر مهم‌ترین مولفه قدرت ایران اسلامی و مهم‌ترین ضلع ساخت هویت ایران است.

مدیرعامل خانه کتاب و ادبیات ایران در مراسم افتتاحیه جشنواره شعر فجر گفت: شعر مهم‌ترین مولفه قدرت ایران اسلامی و مهم‌ترین ضلع ساخت هویت ایران است.

به گزارش خبرگزاری مهر، محفل افتتاحیه هفدهمین جشنواره بین‌المللی شعر فجر شنبه هفدهم دی با حضور علی رمضانی مدیرعامل خانه کتاب و ادبیات ایران، حمیدرضا قانعی مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان فارس، اسماعیل محبی‌پور معاون سیاسی، امنیتی و اجتماعی استانداری فارس، رضا اسماعیلی دبیر علمی جشنواره و جمعی از شاعران، اعضای انجمن‌های ادبی و ناشران به همت خانه کتاب و ادبیات ایران با همکاری اداره کل فرهنگ و ارشاد استان فارس برگزار شد.

در این آئین، محمود اکرامی‌فر، ناصر فیض، مصطفی محدثی خراسانی، محمود حبیبی کسبی و رضا اسماعیلی از تهران و حاج احد ده‌بزرگی، حجت الاسلام و المسلمین محمدحسین انصاری‌نژاد، ایوب پرندآور، غلامرضا کافی، محمدعلی جهاندیده، محمد مرادی، از شیراز شعر خواندند. دبیری این محفل بر عهده غلامرضا کافی بود.

در این نشست علی رمضانی مدیرعامل خانه کتاب و ادبیات ایران گفت: محفل افتتاحیه هفدهمین جشنواره بین المللی شعر فجر از استانی آغاز شد که مورد توجه اکثریت مردم عزیز کشور با دیده‌های نگران بود و این دیده‌های نگرانی که در حرم مطهر شاهچراغ (ع) و شهر شیراز بود، امروز مایه جوشش و رویش نهال شاعری کشور خواهد شد. شعر مهم‌ترین مؤلفه قدرت ایران اسلامی و مهم‌ترین ضلع ساخت هویت ایران است و با توجه به اینکه تعلق و شناخت ما از مسیر شعر است از این مسیر دوباره جوانه می‌زنیم و ادامه می‌دهیم.

مدیرعامل خانه کتاب و ادبیات ایران افزود: استعداد بزرگی که در استان فارس در حوزه شعر و ادب معاصر نهفته است باعث شد دست اندرکاران هفدهمین دوره جشنواره بین‌المللی شعر فجر استان فارس را برای برگزاری این محفل انتخاب کنند. همچنین پیگیری برخی از اعضای هیئت علمی جشنواره باعث شد دست اندرکاران مجاب شوند که ما محافل شعر جشنواره را از این استان آغاز کنیم. امیدوارم آن چه که از سوی دبیر علمی و اعضای هیئت علمی جشنواره تدارک دیده شده جشنواره‌ای متفاوت را رقم بزند تا مایه ناگفته‌های مردم، وحدت همه مردم و همه آنچه که فضای عمومی کشور به آن احتیاج دارد، باشد.

رمضانی در پایان گفت: امیدوارم اقبال و توجهی که در جشنواره بین المللی شعر فجر به استان فارس شده است، مایه رشد و شکوفایی هر چه بیشتر این استان در این حوزه باشد.

شیراز؛ شهر ادبیات و شاعری است

در ادامه، حمیدرضا قانعی (مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان فارس) بیان کرد: شیراز قبل از هر چیز به عنوان شهر ادبیات و شاعری شناخته می‌شود و تاریخ گواه آن است که شعرایی همچون حافظ و سعدی به عنوان قله‌های بزرگ در ادبیات و شعر ایران است. امید است افتتاحیه این مراسم آغازی بر اتفاقات خوب در جشنواره بین المللی شعر فجر باشد.

دهه فجر مقطع عبور یک ملت از گذشته به امید رسیدن به یک آینده مطلوب است

اسماعیل محبی‌پور نیز در این محفل با ابراز خوشحالی از برگزاری این محفل در شهر شیراز گفت: در طول 43 سال گذشته در موقعیت‌های مختلف ایام دهه فجر دهه فجر را گرامی داشته‌ایم. در سال 1360 رنگ و بوی شهدا در دهه فجر پیدا شد و با خانواده‌های عزادار مواجه شدیم اما باز هم دهه فجر را گرامی داشتیم و هشت سال بدین گونه طی شد. با وجود این که با بمباران فرهنگی، اختلافات در کشور و تنگناهای اقتصادی روبه‌رو شدیم، اما باز هم دهه فجر را گرامی داشتیم. دهه فجر مقطع عبور یک ملت از گذشته به امید رسیدن به یک آینده مطلوب است. این دهه این امید را در ما ایجاد کرده بود که مسیر پیش رونده خود را با سرعت بیشتر ادامه دهیم.

معاون سیاسی، امنیتی و اجتماعی استانداری فارس گفت: آنچه که در مطالعه متون ادبی، شعر و شاعری وجود دارد حکایت وضع موجود و آینده‌ای است که شاعر می‌بیند، آینده‌ای که ما به آن نیاز داریم آینده‌ای سرشار از نشاط و امید است؛ نشاط و امیدی که چشم‌انداز آن داشتن ایرانی آباد، اسلامی سرافراز و مردمی پرتوان و پرانرژی است که نسل به نسل این امانت‌ها را دست به دست کردند و خوشبختانه این ویژگی برای دهه فجر امسال هم مدنظر قرار داده شده است.

در ادامه این آئین احد ده بزرگی شعر زیر را خواند:

شرب الیهود

گردعقلی جای گردو،

گوهر خود را شکست

صاقه های سرخ وسبزِ باورخود را شکست

گرچه آمد یا علی گو

بست پیمان پای خم

باده را نوشید وآنگه

ساغر خود را شکست

آنچنان وسواس‌ها

در ذهن اوجولان گرفت

تا که مُهر سجده و

انگشتر خود را شکست

موج تبلیغات دشمن

کردکاری با دلش

تا که حکم محکم

پیغمبر خود را شکست

روز روشن بر سرشاخه

چو «ملأ» شیخ شهر

با سخن هایِ تبرگون

منبر خود را شکست

بزدلی بنگر که با خرناسه‌ی

گرگ سیاه

خویشتن را زرد کردو

خنجر خود را شکست

تاکه باساز مخالف خوان

همآهنگی کند

پای کوبان گشت و

دست افشان سرخودراشکست

تاکند شرب الیهود اوضاع را،

چون بوم شوم

درحضور کرکسان

بال و پر خود را شکست

مرگ ژینا را علم کرد و

به زیرش سینه زد

باشعار عمرعاصی

قدر دختر را شکست

گفت زن زنجیری

لطف هوس بازی ماست

پیش چشم هیزچشمان

همسرخود را شکست

آنکه پیوسته وطن را

مادر خود می‌شمرد

ناجوانمردانه قلب

مادر خود را شکست

از حسادت، تا ننوشد

هیچ کس شهد رطب

نخل سبز ریشه دار

پربر خود را شکست

لعن و نفرین احد

برآنکه چون شب مشربان

قلب نور افشان قطب

کشور خود را شکست

در ادامه، محمود اکرامی فر دو شعر زیر را برای حاضران خواند:

ای مردم ای آوازهای منتشر در باد

من هم شما را دوست دارم هر چه بادا باد

چیزی شبیه اشک و لبخند شما عمریست

از بیت بیت شعرهایم می‌کشد فریاد

در یادتان مانده ست آیا روزهایی را -

کر خنده هاتان بید. حتی بید گل می‌داد

آن روز من هم سیب بودم. سیب سرخی که -

با احترام از شاخه در پای شما افتاد

من امتداد مهربانی‌هایتان هستم

ای چشم‌های روشن من، خانه‌تان آباد.

***

با تو پاییز خوش و با تو زمستان خوب است...

سردی ماه دی و زردی آبان خوب است

صبح با چشم تو رفتن به خیابان زیباست

عصرها چای و غزل با تو در ایوان خوب است

بی تو آغوش گل سرخ کویر است کویر

با تو این دود و دم دائم تهران خوب است

ای که در سایه تو کوه و کویر ایت

شهر این همهمه آهن و سیمان خوب است

دست در دست تو در شهر قدم خواهم زد

تا ببینند همه حال خیابان خوب است

در ادامه محمد مرادی دو غزل زیر را خواند:

به شوق تو شب تاریک را فانوس می‌بینم

نباشی روزها هم پشت هم کابوس می‌بینم

تو در من می‌خروشی ای شکوه جاودان گویی

که در رؤیای شعرم خواب اقیانوس می‌بینم

تو را حس می‌کنم در رود، در رنگین‌کمان، در باد

تو را در شعر و در لبخند نامحسوس می‌بینم

ضریح غنچه را با تو پر از رؤیای گل‌دادن

قناری را به اذن لحظه‌ی پابوس می‌بینم

مگر تو از خیالم رد شدی دیشب که از سبزی

تمام آسمان را جاده‌ی چالوس می‌بینم

سحرگاهان به هرجا چشم می‌دوزم تو می‌خندی

جهان را مستِ یا سبوح یا قدوس می‌بینم

**

درون دستشان دشنه، میان بغضشان آه است

دورویانی که زیر پلک‌هاشان اشک تمساح است

به رستم‌های سر در گم بگو قدری به خویش آیید

شغاد نابرادر منتظر در آن سوی چاه است

به مویی بسته ایمانم، صراطی تنگ در پیش است

نلرز ای پایِ رفتن! تا رسیدن یک قدم راه است

اگر گفتند زرد است این درخت، از خود مرنج ای باغ!

که این کوتاه‌قدان، دستشان از سیب کوتاه است

به احوالم مخند امروز، فردا سخت می‌گریی

سزای خنده‌ی ناگاه، بی‌شک اشک ناگاه است

**

به شیطان‌زاده‌های معبدِ خوکان بگو ای دل!

که رمز رزم شیران، بانگِ قالو ربنا الله... است

مصطفی محدثی خراسانی از دیگر شاعران حاضر در این محفل بود که شعر زیر را خواند:

مبارکباد بر آئینه‌ها خورشید

بر پروانه‌ها آتش

بر پیمانه‌ها ساقی

بهار شور و مشتاقی

مبارکباد خون

خون خدا در رگ رگ هستی

مبارکباد این جوشش

مبارکباد این مستی

**

گر چه در سایه‌ی لطف تو پریشان هستیم

ما بر آن عهد که بودیم کماکان هستیم

ما نه تنها به نسیم سحری گل شده ایم

که شکوفا تر از آن در شب طوفان هستیم

یوسف راه تو، فرهاد تو، مجنون توئی

مگو به چاه آی و به کوه آی و بیابان، هستیم

مهر اگر می‌بری و چند صباحی دوریم

منتظر باش که باز اول آبان هستیم

تا به میقات شهیدان تو راهی ببریم

همچنان درصف جامانده یاران هستیم

ما که گرم از نفس روشن تابستانیم

حال در سردی شبهای زمستان هستیم

***

شام است به صبح محشر اندازیمش

خاکستر اگر، به آذر اندازیمش

آن طرح نویی که در سرحافظ بود

ما آمده ایم تا دراندازیمش

شعرهای زیر از سوی حجت الاسلام و المسلمین محمدحسین انصاری‌نژاد با عنوان غزل شطرنج خوانده شد؛

صف سربازها سراسیمه، ناگهان اسب و شاه می‌افتند

و «سیاهان» راه بسته به شاه، بین آن شاهراه می‌افتند

قلعه مانده است مات بین غبار، آخرین دیده‌بان خبر آورد

فیل‌ها پایکوب آمده‌اند، اسب‌ها پابه‌ماه می‌افتند

در شبیخون فاتحان بنگر، چون ملخ‌ها که بر مزارع چای

و سه سرباز مانده بر قلعه، غرق خون، بی‌کلاه می‌افتند

و کلاه وزیر، قاضی شد، آن وزیری که پشت معرکه دید

پیش رویش پیاده سربازان، یک‌به‌یک کینه‌خواه می‌افتند

آخر شاهنامه جای خودش، کاوه از کوه برنگشته هنوز

مهره‌ها مثل شاه ماربه‌دوش، بین شطرنج، راه می‌افتند

چشم‌ها مات صفحه شطرنج، و دلم در غروب آفریقاست

به کلاغان نامه‌بر، که به شهر، چون خطوطی سیاه می‌افتند

کودکان بین چاله‌ها مردند، کسی از یوسفان عزیز نشد

کاش یک شب به خواب می‌دیدند، گرگ‌ها هم به چاه می‌افتند

صف اول در آستین دارند مهره‌هایی که مارشان شده‌اند

صف دوم میان معرکه با اولین اشتباه می‌افتند

صفی از مهره‌های سوخته‌اند، پشت بر عرصه، گرم پیشروی!

مات هر سو به ضرب سیلی شاه، بی مجالِ یک آه می‌افتند

مهره‌ها را به هم می‌آشوبم، با خودم بین گریه می‌گویم

کودکان مثل سیب سرخ آنجا به کدامین گناه می‌افتند؟

***

غزل شقایق‌ها (به سیدشهیدان اهل قلم سیدمرتضی آوینی)

کدامین صبح، گلچین رد شد از باغ سحرخیزان

که بعد از آن فرو مردند پی درپی شباویزان

در آن صبح شهادت سبز پوشانی از آن بالا

تمام وسعت چزابه را کردند گلریزان

شبی تفسیر آیات شکفتن را به زیبایی

روایت کرد چشمت با اشاراتی بر المیزان

روایت می‌کنی ازکوه و مجنون‌های گم نامش

دلم را می‌بری تا ارتفاعات قلاویزان

در اوصافت فرو دست و حقیرند استعاراتم

دلم سیراست از تمثیل ققنوسان و شبدیزان

و ماییم و فریب دامگاه رنگ رنگ اینجا

هیاهوی فرنگ است و هجوم خیل چنگیزان

بپرس این روزهای سرد، حال هم قطاران را

بپرس آیابرآن سجاده‌ها هستند شبخیزان؟

ببین همسنگرانت بی صدادرخویش می‌میرند

ازآن هایند جمعی همصدای فتنه انگیزان

پس از تو زندگی مان خالی از فصل شقایق هاست

که راهی نیست ما را بی تو در باغ سحر خیزان

اسیر جذبه‌ی خنیاگران غرب این ماییم

شبیه عنکبوتانی به تار خویش آویزان

میان لحظه‌هایم دیگر از "فتحی"، "روایت" نیست

که مضمون‌های سرخم را درو کردند پاییزان

رضا اسماعیلی در ادامه شعر زیر را خواند:

شاعر اگر باشی جهان را خوب می‌فهمی

شعر زمین و آسمان را خوب می‌فهمی

خیس تماشا می‌شود در فرصت باران

زیبایی رنگین کمان را خوب می‌فهمی

با چشم‌های شاعرت زل می زنی بر گل

حس لطیف باغبان را خوب می‌فهمی

دست نوازش می‌کشی روی سر دنیا

عاشق شدن... این داستان را خوب می‌فهمی

در دفتر دل، مشق لیلی می‌کنی هر شب

خط و نشان عاشقان را خوب می‌فهمی

از «تو بی هرگز» تا «همیشه دوستت دارم»

این واژه‌های مهربان را خوب می‌فهمی

مثل امین شعر «قیصر» نور می پاشی

«آئینه های ناگهان» را خوب می‌فهمی

شاعر اگر باشی، لبالب می‌شوی از عشق

زیباترین راز جهان را خوب می‌فهمی

***

وی همچنین شعری با عنوان «ققنوس آتش نوش» را به شهید حاج قاسم سلیمانی تقدیم کرد:

آمد از لبخند باران، آمد از اشراق رود

مردی از آئینه روشن‌تر، صداقت تار و پود

کیست این مجنون عاشق؟ کیست این روح غریب؟

کیست این اندوه پرپر؟ کیست این داغ کبود؟

کیست این؟ یک شمس دیگر، وارث تیغ و غزل

کیست این؟ یک روح شرقی، وارث عشق و سرود

یک سرِ سبز و زبانی سرخ، جانی شعله‌ور

سهم این ققنوس آتش‌نوش طوفان‌گرد بود..

یک شب آمد سرخ مردن را تبسم کرد و رفت

ما نفهمیدیم اما، آن تبسم را چه سود!

مثل روح گل شکفت و مثل بوی گل پرید

تا که دل بستیم بر او، داغ او آمد فرود

مردی از خواب زمین کوچید، یک شب ناگهان

آسمان را خواب دید و شد پرستو پر گشود

این «غزل‌آتش» فقط یک جرعه از اندوه اوست

این «غزل‌آتش» فقط یک جرعه از اندوه اوست

در ادامه ایوب پرنداور اشعار زیر را خواند:

در کیش ما یاسی که شد پرپر نمی‌میرد

یاسی که شد پرپر کنار در نمی‌میرد

یاسی که برگش قدر و نور و هل اتی باشد

یاسی که باشد ریشه‌اش کوثر نمی‌میرد

چشمان ماهم شعبه‌ای از حوض کوثر شد

پس هیچگاه این چشم‌های تر نمی‌میرد

ثابت‌شده یک جویبار کوچک عاشق

وقتی‌که شد یک رود پهناور نمی‌میرد

از سمت مادر ما تماماً فاطمی هستیم

پس هر کسی شد عاشق مادر نمی‌میرد

دل‌های ما بر چادر سبزش گره خورده

جوری گره خورده که دل دیگر نمی‌میرد

جایی‌که عشق مادر سادات را دارد

آن سرزمین، آن خاک، آن کشور نمی‌میرد

آیا خبر دارید ابراهیم و آتش را

آیا خبر دارید پیغمبر نمی‌میرد؟

وقتی در و دیوار خانه می‌شود سنگر

هر کس‌که پرپر شد در این سنگر نمی‌میرد

اینجا به‌واقع حلقه‌درگوشی، هنر باشد

هرکس که باشد فضه یا قنبر نمی‌میرد

زن، زندگی، آزادی از زهرا بیاموزید

پرپر شد و فریاد زد: حیدر نمی‌میرد

دیوار را از روسیاهی پاک کن بچه!

با مرگ بر... با مرگ بر... رهبر نمی‌میرد

سلمان بمان، عمار شو، گاهی ابوذر باش

در مکتب ما مالک اشتر نمی‌میرد

ما مذهب خون‌های نامیرای تاریخیم

بر نیزه باشد سر اگر... پیکر نمی‌میرد

مادر به ما آموخت نخل محکمی باشیم

نخلی که وقتی می‌شود بی‌سر نمی‌میرد

**

هر چند مسیرمان پر از آفات است

این راه پر از بینه و آیات است

ما گم نشویم و راه را گم نکنیم

سررشته به دست مادر سادات است

***

سلول به سلول من ایرانی هست

دلبسته به این خاک و فراوانی هست

حیرانی هر دوراهه ای خواهم رفت

آن سمت که قاسم سلیمانی هست

محمود حبیبی کسبی نیز شعر زیر را برای حاضران خواند:

شاعری چیست جز عذاب شدن سوختن، ذره ذره آب شدن

با دل مرده شعر تر گفتن خون دل خوردن و شراب شدن

روز و شب واژه واژه جان کندن آن به آن غرق پیچ و تاب شدن

شکر شعر روی لب، اما از لب زهر کامیاب شدن

تا عرق‌ریز بردن گل روح زائر مشهد گلاب شدن

موقع شعر گفتن، از سر شب تا سحر بی‌خیال خواب شدن

روز و شب در خیال سر کردن بلکه سیراب از سراب شدن

دائماً هم‌سخن شدن با خود با مجانین یکی حساب شدن

هم‌نشین لیالی مجنون در شب بی‌کسی شهاب شدن

روستای جنون بنا کردن از در شهرها جواب شدن

بیت‌ها ساختن، ولی یک عمر ساکن خانه‌ی خراب شدن

کنج عزلت گزیدن از مردم وحشی و منزوی خطاب شدن

ماندن از نان و از قلم خواندن از سوی فقر انتخاب شدن

بار هستی به دوش و سرگردان سنگ زیرین آسیاب شدن

گفتن از آسمان به گوش زمین رود جاری به منجلاب شدن

گفتن از دل میان اهل دلیل از سوی عاقلان عتاب شدن

گفتن از حس برای اهل حساب با خود و خلق بی‌حساب شدن

گفتن از درد بین بی‌درد انقدر تاریخ غم عذاب شدن

گفتن از حق مقابل تحقیر با ثواب آمدن، کباب شدن

زخم در دست، در کویر نمک گم شدن، غرق اضطراب شدن

متغیرتر از هوای بهارکشور بعد از انقلاب شدن

گاه مست از تکلم ملکوت گاه گنگ ندیده خواب شدن

گاه هم‌سنگ سایه بند زمین گاه هم‌بال آفتاب شدن

گاه با چاه درد دل کردن گاه با ماه هم‌رکاب شدن

گاه آه دعای بی‌تأثیر گاه نفرین مستجاب شدن

گاه از اشک شوق خندان‌تر گاه از خون دل خضاب شدن

گاه مؤمن به هرچه مکتب و دین گاه زندیق لاکتاب شدن

در فراسوی کفر و دین، سرشار از سوالات بی‌جواب شدن

شاعری چیست؟ جمع اضداد است هم ثواب است، هم عِقاب شدن

شاعر از زندگی چه دارد؟ هیچ هیچ جز با غزل مجاب شدن

مال دنیا برای اهلش باد ما و این مست شعر ناب شدن

از من و شعر من چه خواهد ماند؟ غیر یک نام در کتاب شدن

**

«خون تو»؛ تقدیم به شهدای شاهچراغ

ای شهید بی‌گناه

ای شهید مشهد چراغ

ای شهید آستان شاه نور

ناگهان به یک گلوله و به چند قطره خون

پرکشیده‌ای به بارگاه نور

خون تو

لاله‌ای‌ست رُسته از میان سنگ‌های صحن

این سرشت توست، سرنوشت توست

این بهشت توست

خون تو

گرچه سرخ

از نگاه خصم کوردل ولی

آنقدر نداشت رنگ

تا برای تو

خیل بی‌وطن تظاهرات بی‌محل به پا کنند

در محله‌ی فرنگ

رنگ خون دلبخواه لشکر سراب

رنگ دیگری‌ست

رنگ سرخ مایلِ به تجزیه

رنگ سرخ مایلِ به ننگ

ای شهیدهای بی‌گناه

از سکوت این جماعت وطن به مزد

نه برایتان شعارهای آتشین درست می‌شود

نه از این همه خبرگزاری دروغ

لحظه لحظه صد خبر به مقصد ترور

پست می‌شود

خونتان اگر برای خصم ما خبر نشد

بر تن تناور وطن تبر نشد،

بی‌ثمر نشد

جسم غرق خونتان

روح ما، شکوه ماست

رد خونتان

شاهراه ما، پناه ماست

محمد علی جهاندیده از دیگر شاعران حاضر در این محفل بود که شعر زیر را خواند:

عمریست که بر مهر علی دل بستیم

هرچند ترک خورده ولی نشکستیم

با اینکه ندیدیم امام و جنگی

ما پای تمام آرمان‌ها هستیم

باید که اباذرانه سلمان باشیم

سرباز علی پیرو قرآن باشیم

شکرا که خدا خواسته ما فرزند

جمهوری اسلامی ایران باشیم

میان همهمه‌ها منتظر، ولی ناگاه

سکوت می‌کنم و شعر می‌رسد از راه

- صدای بوق و خیابان - ببند پنجره را

چرا همیشه غزل می‌شود سکوتم آه؟!

و شعر پس زده لبخندهام را، چونان

که موج کشتی پوسیده را به بندرگاه

چقدر خسته ام از روزهای دربدری

قسم به این شب زخمی بی ستاره و ماه!

در این سکوت درندشت کو صدای کسی

کدام همدم دردی؟ کدام خاطرخواه؟!

به غیر عشق که با هم نداشتیم عهدی

آهای قلب شکسته رفیق نیمه‌ی راه!

بگذار سرت را به سر دوش خودم

هی زمزمه کن فقط در گوش خودم

آئینه ام و حرف تو را می‌دانم

ای سنگ بیا بیا در آغوش خودم

ای همدم روزهای تنهایی من

ای سوخته در هوای تنهایی من

از تلخی‌ام آزرده نشو همسایه

این را بگذار پای تنهایی من

یک عمر به روی خویش آوار شدم

در کنج خودم فقط تلنبار شدم

با فکر تو خواب رفته بودم دیشب

امروز هزارساله بیدار شدم

هرچند اسیر درد و داغ است دلم

آن سرو تبر خورده ی باغ است دلم

در خون به طواف عاشقی آمده است

شیعه شده ی شاهچراغ است دلم

پرواز شده مسیر بال و پر ما

عشق است امید اول و آخر ما

امینت خاطر از پریدن داریم

تا سایه‌ی آقاست به روی سر ما

در پشت خزان بهار را گم کردم

لبخند ادامه دار را گم کردیم

عمریست که در شهر همه حیرانیم

ما کوچه‌ی انتظار را گم کردیم

در پایان این محفل از پوستر هفدهمین جشنواره بین المللی شعر فجر رونمایی شد. همچنین در حاشیه محفل هفدهمین جشنواره بین المللی شعر فجر در شیراز از خدمات و فعالیت‌های فرهنگی استاد سید محمود سجادی تجلیل شد.