پنج‌شنبه 8 آذر 1403

«عاشقانه‌ای برای 16 ساله‌ها» به چاپ سوم رسید

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
«عاشقانه‌ای برای 16 ساله‌ها» به چاپ سوم رسید

چاپ سوم «عاشقانه‌ای برای 16ساله‌ها» نوشته سعیده سادات اکبری، روایت داستانی از زندگی شهیده راضیه کشاورز توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شد.

چاپ سوم «عاشقانه‌ای برای 16ساله‌ها» نوشته سعیده سادات اکبری، روایت داستانی از زندگی شهیده راضیه کشاورز توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شد.

به گزارش خبرگزاری مهر، چاپ سوم «عاشقانه‌ای برای 16 ساله‌ها» نوشته سعیده سادات اکبری روایت داستانی از زندگی شهیده راضیه کشاورز، دختری که در سن 16 سالگی آسمانی شد توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شده است.

این‌کتاب روایت شخصیت دختری نوجوان است. دختری که تمام تلاشش را به کار می‌بندد تا در زندگی اول باشد. در شانزدهمین بهار عمرش حادثه‌ای رخ می‌دهد و او را در رسیدن به خواسته‌اش کمک می‌کند. انفجاری که در سال 1387 در حسینیه سیدالشهدای شیراز رخ داد، نقطه اوج زندگی او را رقم زد.

شهیده راضیه کشاورز 11 شهریور 1371 در ظهر گرم تابستانی همزمان با نوای ملکوتی اذان ظهر در مرودشت شیراز به دنیا آمد. والدینش به خاطر ارادتی که به خانم فاطمه زهرا (سلام الله علی‌ها) داشتند نام راضیه را برایش برگزیدند. روزها یکی پس از دیگری سپری می‌شدند. راضیه بزرگ‌تر می‌شد و با وجودش شور و نشاط مضاعفی به خانه می‌بخشید. از همان کودکی روحیه‌ای شاداب و پرشور و نشاط داشت و لطافت و مهربانی‌اش به وضوح در برخورد با اطرافیان آشکار بود. راضیه تا قبل از بهار 16 سالگیش موقعیت‌های چشمگیری را در زمینه ورزش کاراته، مسابقات قرآن و درس و تحصیل کسب کرد.

بعد از انفجار در حسینه سیدالشهداء (ع) شیراز 18 روز در کما به نیت مادرمان بود آن هم دقیقاً با سینه‌ای خورد شده و پهلویی پاره شده و 18 روز خس خس نفس‌های دردناک و..

سرانجام در سن 16 سالگی در فروردین‌ماه سال 1387 بعد از آنکه از زیارت بارگاه امام رئوف به شهرش بازگشت، آرزویش برآورده شد و بر اثر انفجار بمب در حسینیه کانون فرهنگی رهپویان وصال شیراز توسط عوامل تروریستی وابسته به غرب، بعد از تحمل 18 روز درد و رنج ناشی از جراحت به جمع شهیدان سرفراز و سربلند که ره صد ساله را یک شبه پیمودند پیوست. سخنان مادر بزرگوارش: این شهیده بزرگوار مثل همه شما درس می‌خواند، زندگی می‌کرد، بازی می‌کرد و.. ولی چیزی که اون را به این درجه رساند نکات ظریفی بود که در زندگیش رعایت می‌کرد نکاتی که کاری به سن و سالش نداشت، از سر تقوا و ایمان از سر مراقبت در رفتارهای روزمره‌اش بود و احترامی که برای بزرگترها؛ پدر و مادر و معلمین قائل بود و در کارهایش واقعاً مرد عمل بود یعنی درسته که راضیه یک دختر بود ولی واجباتش جایی که باید رضای خدا را در نظر بگیرد واقعاً مردانگی به خرج می‌داد. سال سوم راهنمایی راضیه بین خودش و خدا عهدی بسته بود که بعد از شهادتش تو وسایلش، البته تو وسایلش که نه، داخل جعبه اسماً متبرکه پیداش کردم. خلاصه کوتاهی از این عهد نامه: "... بی‌حساب پیش، انشا ا.. به امید خدا و توکل به خدا چهل روز تمام کارم را خالصانه انجام بدم تا خدای مهربون از سر تقصیرات ما بگذرد و گناهامو ببخشه. توی این چهل روز که از 05/03/85 شروع میشه توفیق پیدا کنم مادام العمر دعای عهد و زیارت امین ا.. و... را بخوانم و گریه کنم. آقا تو رو خدا توفیق اشک ریختن تو این دعاها را به من بده و شب هم به یاد خانم حضرت زهرا (س) شبی 5 صفحه قرآن بخوانم؛ ان شاء الله تکرار آیه الکرسی هم توی بیشتر اوقات نصیبم بشه.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

«امروز جمعه هست و آسمانش مثل همیشه دلگیر. خورشید کم‌کم غروب می‌کند و لکه‌های پراکنده و نارنجی رنگش را روی ابرها می‌اندازد. مریم اول صبح وقتی وارد آی. سی. یو شد، دعای ندبه را به یاد جمعه‌هایی که دعا را در خانه یا در حرم شاهچراغ با هم می‌خواندند، آن را بالای سر راضیه زمزمه می‌کند. با یاد دلتنگی‌های راضیه برای امام زمان و پا به پای دل خودش دعا را می‌خوانَد و اشک از چشمانش بی‌واسطه روی ورق‌های کتاب چکه می‌کند؛ «أین‌الشموسُ الطالعه، کجا رفتند خورشیدهای تابان؛ أین أقمارالمُنیره، کجارفتند ماه‌های فروزان؛ أین انجم الزاهره؛ کجا رفتند ستاره‌های درخشان...». تداعی گریه‌های مخفیانه‌ی راضیه، او را بی‌قرارتر می‌کند وقتی به این فراز از دعا می‌رسد که «مَتی ترانا و نریک و قَد نشرتَ لواءَ النصر تُری، اَتَرانا نَحُفُ بِکَ و أنتُ تَاُمُ المَلَاَ، وقَد مَلاتَ الاَرضَ عدلاً؛ کی شود که تو ما را و ما تو را ببینیم (وبه دیدار مولای خود سرافراز باشیم) هنگامی که پرچم نصرت و پیروزی در عالم برافراشته‌ای، آیا خواهی دید که ما به گرد تو حلقه‌زده و تو با سپاه تمام روی زمین را پر از عدل و داد کرده باشی.»

چاپ سوم این‌کتاب با 286 صفحه عرضه شده است.