فداییان اسلام چگونه شمشیر بران اسلام شدند؟
امروز اول آذر ماه سالروز دستگیری روحانی 31 ساله پر دل و جراتی است که در راه مبارزه با ظلم شاه و دربار و تئوری پردازان بی دینی، جانش را در دست گرفت. او و همفکرانش با مشورت با برخی مراجع عظام تقلید نجف و همفکری با بعضی سیاستمداران سرشناس هم عصر خود یک نویسنده، یک وزیر دربار و یک نخستوزیر را کشتند و به جان محمدرضا شاه و دیگر نخست وزیر رژیم پهلوی و یک سیاسمتدار سوءقصد کردند.
به گزارش ایسنا، سیدمجتبی میرلوحی در سال 1303 شمسی در منطقه تهران قدیم و در محله خانیآباد متولد شد. سیدجواد میرلوحی پدرش روحانی و مادرش خانه دار بود. او در همان محله بزرگ شد و تحصیلات ابتدایی را در مدرسه حکیم نظامی و دوره متوسطه و علوم جدید را در هنرستان صنعتی آلمانیها آموخت و هم زمان با آموختن دروس جدید به تحصیل علوم حوزوی در مدرسه مروی بازار بزرگ تهران و مسجد قندی خانیآباد مشغول شد.
پدر سیدمجتبی در سال 1314 در پی اجرای قانون لباسهای متحدالشکل و خلع لباس روحانیت که توسط رضاشاه به اجرا درآمد مجبور به درآوردن عبا و عمامه اش شد که این موضوع برایش سخت بود. او شغل وکیل دعاوی دادگستری را ادامه داد. به دنبال درگیری لفظی سیدجواد با علی اکبر داور وزیر دادگستری رضا شاه، سیلی محکمی به صورت وی زد که مجازات این اقدام سه سال زندان بود. سیدجواد در اواخر دوره محکومیت اش در زندان جان به جان آفرین تسلیم کرد. سرپرستی سید مجتبی که در این زمان 9 سال داشت بر عهده دایی اش سید محمود نواب صفوی که او نیز در عدلیه کار میکرد، قرار گرفت. بعد از این اتفاق سیدمجتبی به همفکری برخی از اعضای خانواده اش نام خانوادگی اش را از میرلوحی به نام فامیل مادرش یعنی نواب صفوی تغییر داد.
سیدمجتبی جوان در 23 سالگی با نیرهسادات نواب احتشام رضوی، دختر یکی از رهبران قیام مشهد که در غائله کشیدن چادر از سر زنان معروف شد، ازدواج کرد و حاصل این ازدواج سه دختر به نامهای فاطمه، زهرا و صدیقه بود که البته صدیقه به دلیل اعدام سیدمجتبی در سال 1334 هرگز پدر را ندید.
پرورش دینی و فکری نواب صفوی
او بعد از فراغت از تحصیل به استخدام شرکت ملی نفت ایران درآمد و پس از مدت کوتاهی به آبادان منتقل شد. مدتی بعد برخورد شدیدی بین یکی از متخصصان انگلیسی شرکت نفت و یکی از کارگران این شرکت روی داد و سیدمجتبی جوان در حمایت از کارگر مذکور همکارانش را به اعتراض و و شورش طرح درخواست اجرای قصاص دعوت کرد که البته این غائله با دخالت نیروی نظامی آبادان سرکوب شد، سیدمجتبی نیز برای رهایی از دست نظامی ها فرار کرد و به نجف اشرف رفت. در مدرسه آخوند خراسانی در نجف حجرهای گرفت و نزد استادان مشهوری مانند علامه امینی، صاحب الغدیر، آیتالله سید حسین طباطبایی قمی و آیتالله شیخ محمد تهرانی به تحصیل فقه، اصول، تفسیر قرآن و مباحث اعتقادی پرداخت.
در نجف اشرف با مطالعه کتاب «شیعیگری» احمد کسروی با افکار او آشنا و حساس شد و پس از نشان دادن کتاب به علمای نجف برخی از آنان حکم به ارتداد وی دادند. نواب تحت تاثیر علامه امینی و برخی علما از جمله آیتالله خویی و آیتالله سیداسدالله مدنی در سال 1323 رهسپار تهران شد. در تهران نیز شیخ محمدآقا تهرانی، موسس هیات قائمیه در تحریک مردم و نواب صفوی بر ضد کسروی موثر بود.
او پس از بازگشت به کشور به خانه کسروی رفت و نسبت به انحرافاتی که در نوشتههایش دیده بود به او هشدار داد و او را از گفتن و نوشتن سخنان توهینآمیز درباره اسلام و ائمه شیعه و روحانیت بر حذر کرد اما وقتی سخنانش را در او بیتاثیر دید، به فکر ترور و اجرای حکم ارتداد افتاد. اقدامات کسروی که به قرآنسوزی نیز رسیده بود، موج اعتراضات نیروهای مذهبی و متدین تهران را برانگیخت.
نواب در تهران بارها در خصوص مبانی شیعه در اسلام با کسروی به مباحثه پرداخت، مباحثاتی که در مجله «پرچم» منتشر شد. در همین مباحثات بود که نواب صفوی از ارتداد کسروی اطمینان پیدا کرد و در نهایت حکم ارتداد کسروی را که قبلا توسط علمای نجف صادر شده بود را با یکی از روحانیون معروف طالقان در میان گذاشت و ایشان نیز ضمن تشویق نواب، مبلغی را برای خرید اسلحه در اختیار او گذاشت. نواب صفوی نیز در هشتم اردیبهشت 1324 در میدان حشمتالدوله (آذربایجان فعلی) به سمت کسروی شلیک کرد البته کسروی از این ماجرا جان سالم به در برد و به بیمارستان منتقل شد و نواب صفوی دستگیر و روانه زندان شد.
دستگیری نواب، اعتراضات مراجع تقلید و علما را به همراه داشت تا آنجا که با فشار مراجع و حمایت مردم و با قید کفالت و به قرار 12 تومان که از طرف فردی به نام اسکویی از بازرگان آن دوره تأمین شد، پس از یک هفته از زندان آزاد شد.
ترور نافرجام کسروی اولین اقدام فدائیان اسلام بود در حالی که هنوز تشکیلات تعریف شده نداشتند. البته این اقدام با حمایت قابل توجه بسیاری از نیروهای مذهبی، علما و مردم روبرو شد. بعد از این اقدام نواب صفوی اولین اطلاعیه فدائیان اسلام را با ادبیاتی تند و انقلابی منتشر کرد. این اعلامیه که با عنوان «دین و انتقام» صادر شد اعلام موجودیت «فداییان اسلام» هم بود.
سیدمجتبی نواب صفوی درباره علت این نامگذاری گفت: «حضرت سیدالشهداء را در خواب دیدم که بازوبندی بر بازویم بست که روی آن نوشته شده بود «فداییان اسلام» و من از این جهت نام فداییان اسلام را برای این تشکیلات برگزیدم.»
اعلامیه مذکور این گونه آغاز شد: «هوالعزیز؛ دین و انتقام؛ ما زندهایم و خدای منتقم، بیدار. خونهای بیچارگان از سر انگشت خودخواهان شهوتران که هر یک به نام و رنگی پشت پردههای سیاه و سنگرهای ظلم و خیانت و دزدی و جنایت خزیدهاند، سالیان درازی است فرو میریزد و گاه دست انتقام الهی هر یک از اینان را به جای خویش میسپارد و دگر یارانش عبرت نمیگیرند. ای خائنین حقیقت پوش و حق کش وای رنگ بازان منافق، ما آزادهایم و بیداریم، میدانیم و ایمان به خدا داریم و نمیترسیم،...»
نواب صفوی پس از اعلام رسمی موجودیت «جمعیت فدائیان اسلام» اعدام کسروی را جدی تر از قبل پیگیری کرد. او به تدریج افرادی چون سیدحسین امامی را جذب کرد و این بار با کمک یارانش توانست احمد کسروی را در داخل ساختمان دادگستری به قتل برساند.
نواب صوی طی سالهای 1324 تا 1326 با سفر به شهرهای مختلف کشور و ملاقات با مردم و علما اقصی نقاط کشور ضمن تبلیغ دین به جذب افراد شجاع، معتقد و مبارز برای فدائیان اسلام اقدام کرد اما پس از آن با تحت تعقیب قرار گرفتن از سوی رژیم، مجبور به مبارزه مخفی شد.
ظهور سیاسی نواب صفوی
آشنایی نواب صفوی با آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی باعث شد تا از اواسط سال 1324 علیرغم اینکه با ملیگراها میانه خوبی نداشت اما با آیتالله کاشانی بر سر حمایت از آنان به توافق برسد. موضوعی که باعث شد فدائیان اسلام نقشی اساسی در راه یافتن کاشانی به مجلس، نخستوزیری مصدق و ملی شدن صنعت نفت داشته باشند. آنان از ملیگرایان خواسته بودند در صورت رسیدن به قدرت اجرای احکام اسلامی را در دستور کار قرار دهند.
بعد از سال 1327 که اقلیت مجلس شورای ملی مانع تصویب قرارداد گس - گلشاییان شد، رژیم پهلوی برای ممانعت از ورود اقلیت مخالف به این مجلس، عبدالحسین هژیر نخست وزیر وقت را مامور تقلب در انتخابات و دستگیر کردن آیتالله کاشانی به بهانه ترور نافرجام شاه و تبعید وی به لبنان کرد. فدائیان اسلام با مشاهده این مساله به این جمعبندی رسید که هژیر مانع اجرای احکام اسلام است به همین دلیل نام او در دستور ترور فداییان اسلام قرار گرفت. پس از ترور هژیر، فداییان اسلام با نامزد کردن آیتالله کاشانی و محمد مصدق بار دیگر گروه اقلیت را در مجلس شورای ملی احیا کردند.
فدائیان اسلام در ماجرای ملی شدن صنعت نفت هم فعال ظاهر شد. با ترور حاجعلی رزمآرا دیگر نخستوزیر محمدرضا شاه که به شدت با ملی شدن صنعت نفت مخالف بود، راه ملی شدن صنعت نفت را گشودند. 16 اسفند 1329 زمانی که اتومبیل رزمآرا جلوی مسجد امام (شاه سابق) توقف کرده بود و نخستوزیر برای شرکت در مراسم ختم آیتالله فیض از علمای معروف آن روزگار قصد ورود به صحن مسجد را داشت، خلیل طهماسبی از اعضای فدائیان اسلام بیدرنگ از پشت سر با شلیک سه گلوله او را از پا درآورد و خود نیز توسط مأموران دستگیر شد.
آیتالله کاشانی همان زمان در مصاحبهای گفت: «این عمل (ترور رزمآرا) به نفع ملت ایران بود و آن گلوله و ضربه، عالیترین و مفیدترین ضربهای بود که به پیکر استعمار و دشمنان ملت ایران وارد آمد». ایشان در گفتوگوی دیگری خاطرنشان کرد: «... نخستوزیر مقتول در زمان حیات خود از منافع شرکت نفت جنوب و سیاست استعماری انگلستان به شدت حمایت میکرد چون عموم طبقات مردم ایران با تصمیم قطعی و خللناپذیری برای کوتاه کردن دست طمع سیاست استعماری نفت جنوب قیام کرده بودند، پافشاری رزمآرا برای مقاومت در مقابل افکار عمومی ملت ایران و حمایت از شرکت نفت باعث خشم شدید و عمومی مردم ایران گردید و جوانی غیور، وطنپرست و متدین از میان مردم ایران برخاست و نخستوزیر بیگانهپرست را به جزای اعمال خود رسانید...»
در مرداد 1331 با فشار علما و افکار عمومی، ماده واحده ای به این شرح به تصویب مجلس شورای ملی رسید که «چون خیانت حاجعلی رزمآرا بر ملت ایران ثابت گردیده، قاتل او استاد خلیل طهماسبی به موجب این قانون مورد عفو قرار میگیرد.» بدین ترتیب در 23 آبان همان سال، خلیل طهماسبی پس از دو سال از زندان آزاد شد و آیتالله کاشانی در پی آزادی، او را به عنوان «شمشیر بران اسلام» و «مجری اراده و افکار ملت ایران» مورد ستایش قرار داد. قتل رزمآرا آنچنان موجی ایجاد کرد که دولت مستعجل حسین علاء هم نتوانست در برابر آن بایستد و نه تنها ناتوان از مخالفت با ملی شدن نفت مجبور به استعفا شد که مجلس شورای ملی دکتر محمد مصدق از نمایندگان شاخص ملیگرا را به نخستوزیری برگزید.
اما روی کار آمدن دولت محمد مصدق سرآغاز بالا گرفتن اختلافات میان نواب صفوی و دولت جبهه ملی بود. فدائیان اسلام که از دولت مصدق انتظار داشت اجرای احکام اسلامی را در راس امور قرار دهد، وقتی انتظاراتشان برآورده نشد، ساز مخالف کوک کردند. در پی شدت گرفتن اختلافات و مخالفتها، دولت مصدق که از جانب فدائیان احساس خطر میکرد، رهبران این گروه از جمله نواب صفوی را بازداشت و زندانی کرد. زندانی شدن وی تا فردای کودتای 28 مرداد 1332 بر علیه مصدق و سقوط دولت وی طول کشید.
نواب صفوی و فداییان اسلام به مبارزات خود بر علیه رژیم پهلوی تا سال 1334 ادامه دادند. در ساعت سه و نیم بعدازظهر روز دوم آذرماه 1334 نقشه ترور حسین علاء دیگر نخست وزیر شاه اجرا شد اما علاء با خوش شانسی از این مهلکه جان به در برد و فرماندار نظامی ابتدا ضارب نخست وزیر و بعد از چند روز سیدمجتبی نواب صفوی رهبر فدائیان اسلام و دو نفر دیگر از اعضای این گروه را بازداشت کردند.
روزنامه اطلاعات فردای آن روز در خبری نوشت: «بعد از حادثه سوءقصد علیه جان نخستوزیر در مسجد شاه و دستگیری مظفرعلی ذوالقدر ضارب، مشارالیه در بازجوییهای اولیه اظهار داشت که نواب صفوی دستور اجرای ترور نخستوزیر را در اختیار من گذاشته است. علاوه بر این اعتراف از ظواهر امر و طرز صحبت کردن ضارب و شعارهایی که بعد از حادثه داده بود و همچنین گفتن اذان و الله اکبر بعد از حمله به آقای علاء چنین بر مامورین روشن شد که مظفرعلی به تحریک جمعیت فدائیان اسلام که در سالهای اخیر پنج مرتبه مرتکب سوءقصد علیه جان زمامداران وقت شدهاند، اقدام به سوءقصد و شلیک گلوله به سوی آقای علاء نموده است و بالنتیجه مقامات انتظامی چه شهربانی و چه فرماندار نظامی مصمم شدند که رهبر این جمعیت را که بعد از وقوع حادثه مخفی شده بود، بازداشت نمایند.»
اینچنین بود که اعضای موثر جمعیت فدائیان اسلام بازداشت و راهی زندان شدند. سیدمجتبی نواب صفوی، خلیل طهماسبی، سیدمحمد واحدی و مظفرعلی ذوالقدر در روز 26 دی 1334 در دادگاه پهلوی به اعدام محکوم شدند، دادگاه تجدیدنظر هم همان روز برگزار و حکم اولیه را تایید کرد. در پی تثبیت حکم اعدام، اعضای اصلی جمعیت فداییان اسلام سحرگاه روز 27 دیماه 1334 یعنی 14 ماه قبل از تشکیل سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) به دست ماموران فرماندار نظامی تیرباران شدند.
بدین ترتیب سیدمجتبی نواب صفوی رهبر فدائیان اسلام بعد از 10 سال مبارزه در سن 31 سالگی به همراه سه یار دیگرش در میدان تیر لشکر دو زرهی تهران تیرباران شدند. پیکر نواب صفوی به قبرستان وادیالسلام قم به خاک سپرده شد.
درباره مبارزه مسلحانه نواب صفوی چه گفتند
نیرهالسادات احتشامرضوی همسر نواب صفوی در کتاب خاطراتش با یادآوری دیدارش با رهبر فقید انقلاب اسلامی گفت: «در این دیدار از ایشان پرسیدم به نظر شما راه و حرکت آقای نواب چطور بود. امام (ره) پاسخ دادند: «راه آقای نواب به قدری خالص و بی غل و غش بود که حد و مرز نداشت.» عرض کردم اگر صلاح میدانید در فرمایشاتتان اشارهای به آقای نواب کنید. امام (ره) گفتند: «راه آقای نواب به قدری خالصانه و صادقانه بود که نیازی به گفتن من هم ندارد.»
شهید حاج مهدی عراقی از اعضای فداییان اسلام نیز در کتاب «ناگفتهها» که به تحریر خاطراتش برای دانشجویان انجمن اسلامی پاریس در آبان و آذر 1357 در نوفل لوشاتو اختصاص دارد، آورده است: نواب صفوی در مدرسه صنعتی آلمان تحصیل میکرد و از همان زمان میل زیادی به حرکتهای انقلابی داشته بهطوری که بچهها را جمع میکرده و برای آنها صحبت میکرده است. نواب پس از گرفتن دیپلم به آبادان میرود و در شرکت نفت مشغول به کار میگردد. وی در دوران دبیرستان در مسجد محلشان زیر نظر روحانی مسجد، آشنایی با دروس اسلامی پیدا کرده بود. اما در آبادان پس از ساماندهی یک اعتراض علیه برخی مدیران شرکت نفت به عراق میگریزد و به نجف میرود. در آنجا حدود دو سال تحصیل میکند و پس از آنکه متوجه میشود فردی همچون کسروی در ایران فعالیت میکند برای مواجهه با او به ایران بازمیگردد. نواب در تهران ابتدا برای مدتی نوجوانان و جوانانی را به دور خود جمع میکند و آنها را آموزش میدهد و سپس به دیدار کسروی میرود و از او درخواست مناظره مینماید.
وی ادامه داد: پس از یکی دو جلسه مناظره، نواب به این نتیجه میرسد که باید وی را اعدام کرد. لذا میرود از خوزستان یک اسلحهای را میخرد و روزی در منطقهای خلوت، خود نواب به سمت او شلیک میکند که اسلحه گیر میکند و موفق نمیشود لذا با ته تفنگ به سرش میزند ولی فرصت کم بوده و موفق نمیشود کاری را از پیش ببرد. بعد از آن در مرحلهای دیگر برادران امامی که از یاران نواب صفوی بودند کسروی و منشیاش را در دادگستری تهران مورد حمله قرار میدهند و وی را به قتل میرسانند.
اما روایت مرحوم حبیبالله عسگراولادی از واکنش امام به استجازه فداییان اسلام برای دریافت مجوز اعدام، گفت: یکی از دلایلی که موجب شده بود تا دیرتر به اقدام خود دست بزنند، نهی امام(س) در مورد کارشان بود. آنها برای برداشتن این نهی تلاشهای زیادی کردند و چندین بار خدمت امام(س) رفتند، اما همچنان حضرت امام نهی بر این کار داشتند این افراد از بنده که نماینده امام در وجوهات بودم و با دیگر علما نیز ارتباط داشتم، دوباره خواستند تا از امام بخواهم این نهی را بردارند اما امام در پاسخ به من گفتند که در کارهای تند شرکت نکن. این چهار شهید برای این که این نهی را بردارند از مراجع دیگری فتوا گرفتند.
منابع:
منظورالاجداد، فدائیان اسلام، ص188.
زارعی، تکبیر سرخ، ص94.
منظورالاجداد، فدائیان اسلام، ص190.
منظورالاجداد، فدائیان اسلام، ص192.
جعفریان، جریانها و سازمانهای مذهبی و سیاسی ایران، ص219-220
خسروشاهی، فدائیان اسلام: تاریخ، عملکرد، اندیشه، ص32-33
زندگی و مبارزه نواب صفوی، هادی خسروشاهی، اطلاعات، 1386
فدائیان اسلام، تاریخ، عملکرد، اندیشه، خسروشاهی، اطلاعات، 1375.
انتهای پیام