دوشنبه 5 آذر 1403

ماجرای عجیب پیرمردی که گورش گم شد

خبرگزاری تسنیم مشاهده در مرجع
ماجرای عجیب پیرمردی که گورش گم شد

شاید یک ویژگی مشترک میان بسیاری از داستان‌های کوتاهِ عماد عبادی، هم در مجموعه «گورگُم و...» و هم در «همسایه‌ای که بلند می‌خندید»، آن باشد که در این داستان‌ها به افراد و اشیاء و جای‌هایی که در معرضِ زوال و نابودی‌اند، توجه می‌شود بدون احساس افسوس.

- اخبار فرهنگی -

به گزارش خبرنگار فرهنگی تسنیم، نوید فیروزی استاد دانشگاه در رشته زبان و ادبیات فارسی، درباره کتاب «گورگُم و داستان‌های دیگر» عماد عبادی یادداشتی نوشته و برای انتشار در اختیار خبرگزاری تسنیم قرار داده که در ادامه می‌خوانید:

«گورگُم و داستان‌های دیگر» عنوان کتابی است شامل بیست داستان کوتاه به قلمِ عماد عبادی که نشر نظام‌الملک آن را در سال 1400 چاپ کرده است.

این اثر که یکی از سه نامزدِ نهایی پانزدهمین جایزه ادبی جلال آل احمد بود، چهارمین اثر داستانیِ انتشاریافته از عماد عبادی است. پیش از این دو اثرِ او، یک رمان («آن دورها، ابراهیم») و یک مجموعه داستانِ کوتاه («همسایه‌ای که بلند می‌خندید») را انتشارات سوره مهر و یک کار را (مجموعه نمایشنامه «ایستاده در مِه») نشر آوای چلچله منتشر کرده‌اند.

معرفی کتاب | سطرهای نانوشته افغانستان به روایت مردی که ستاره شد

اگر روزگاری در عرصه ادبیات داستانی ایران نویسندگانی بودند که به هر دلیلی، اغلبِ شخصیت‌های داستان‌هایشان را می‌توانیم در یک طبقه اجتماعیِ خاص (مثل طبقه فرودست جامعه شهری یا روستائیان و غیره) یا یک گروه با ویژگی‌هایی مشترک و مشابه (مانند شخصیت‌های روان‌پریش یا غیره)، قرار دهیم، نویسنده گورگُم، به اندازه داستان‌های این کتاب شخصیت‌هایِ گوناگون و متنوع از هر طیفِ شخصیتی و طبقه اجتماعی و اقتصادی خلق کرده است که شاید به دشواری بتوان وجه اشتراکی میان آنها، یافت.

«گورگُم» که نام داستانی است که در سال 1399 در جشنواره داستان کوتاه جنوب، خوش درخشیده و مورد توجه داوران قرار گرفته است، قصه پیرمردی است در جنوب به نامِ فایز که در همان آغاز داستان می‌فهمیم مُرده است. فایز هیچ خویشاوندی نداشته و غریب بوده و سه دوست قدیمی (راوی و عبدو و صالح) که دور از چشمِ همه او را در ظلماتِ نخلستان دفن کرده‌اند و حالا در آستانه چهلمش برای او سنگ‌قبری آورده‌اند، گورش را پیدا نمی‌کنند؛ از سنگ‌چین و حلبی که به عنوان نشان برای گور فایز گذاشته بوده‌اند، ردی نیست؛ فایز «گورگُم» شده است. اما پرسش‌هایی از این دست که فایز که بوده و چرا مُرده و چرا چنین غریبانه مدفون شده است؟، خواننده را برای خواندن ادامه داستان، کنجکاو و بی‌قرار می‌کند.

شاید یک ویژگی مشترک میان بسیاری از داستان‌های کوتاهِ عماد عبادی (هم در مجموعه «گورگُم و...» و هم در «همسایه‌ای که بلند می‌خندید») آن باشد که در این داستان‌ها به افراد و اشیاء و جای‌هایی که در معرضِ زوال و نابودی‌اند، توجه می‌شود بی‌آنکه داستان، خواننده را دچار احساسِ افسوس و دریغ کند؛ در داستان‌های عبادی، گذشته و آنچه می‌گذرد و نابود می‌شود، جالب توجه و لایق دیده‌شدن اند اما تغییر و زوال آنها، خود بخشی از طبیعتِ زندگی و جهان است و بنابراین، آنچنان دردناک و تلخ نیست که آدم را دچار خشم یا اندوهِ بی‌پایان کند. داستان «شعبده‌باز» از پیشه و شخصیتی در حال زوال، سخن می‌گوید بااین‌حال، لبخند بر لب خواننده می‌نشاند؛ «کافه روتردام» و «پُل» داستان‌هایی اند به ترتیب در باب تخریب و احداثِ اماکن و سازه‌هایی بر اساسِ طرح توسعه شهری. کافه‌ای قدیمی که خاطرات زیادی از مشتریان در طول سالیان دارد و محله‌ای که اینک با احداث یک پُلِ جدید، از خاطرات کهن، تهی می‌شود.

معرفی کتاب |«آخرین اغواگری زمین»؛ شاعری از متلاطم‌ترین دوره تاریخی روسیه

شخصیت‌هایی که عبادی خلق کرده است، گاه، آدم‌هایی عادی اند. از جنس آدم‌هایی که می‌شناسیم؛ دانش‌آموز قدیمی مدرسه‌ای که در داستان «بوی نفت و شکوفه‌های گیلاس» اینک پس از بیست سال به مدرسه خود بازگشته است تا به عنوان سمپاش سیار، مدرسه را سم‌پاشی کند، نمی‌تواند از سرایدار پیر مدرسه که باعث و بانی اخراج او از مدرسه شده است، انتقام بگیرد. این شخصیت‌ها را گاه در آرامشِ «توی یکی از همین فرعی‌ها» می‌توان دید (داستان زن و شوهری بازنشسته که به شمال آمده‌اند و عاشقانه زندگی می‌کنند) و گاه در اضطراب و سرگیجه «پوست انداختن»؛ عماد شخصیتِ اصلیِ داستانِ «پوست انداختن» وضعیتِ آشفته‌ای دارد؛ از طرفی همسر بازیگرش، سیمین، که حرفه و کارهایش با سلایقِ عماد چندان سازگار نیست، تقاضای طلاق کرده و او را به دادگاه کشانده است و از سوی دیگر پدرِ عماد نیز به تازگی، مرده است. اما به نظر می‌رسد دکترِ معالجِ پدرِ عماد در تقاضای طلاق همسرِ او، بی‌تأثیر نبوده است.

شخصیت‌هایِ عادیِ داستانهای عبادی، فرزندان پدرانی عادی اند؛ سهراب در داستان «مثل پدرم»، از همسرِ مدرنش، کتی، جدا شده است؛ او از تهران به شاهرود باز می‌گردد و در چشمِ عمه‌اش هنوز هم، در صورت و سیرت، مثل پدرش جلوه می‌کند. منیره، دخترعمه سهراب، که برعکسِ کتی، خوش‌خنده است و به قول فرزانه، خواهر سهراب، جهیزیه‌تمام است، با ماتیز آلبالوئی‌اش در ترمینال به استقبالِ پسردایی‌اش آمده است. آقای الف و خانم میم در داستان «سودوکو، ترامیسو، سس بالزامیک و باقی قضایا» نیز شخصیت‌هایی آشنا در زندگیِ شلخته مدرنِ ما ایرانیان به نظر می‌رسند.

اما همیشه چنین نیست و گاه با شخصیت‌هایی استثنایی و شگفت مانند «عتیق» رو به رو می‌شویم؛ مردی که سرنوشتی غریب دارد و گویی از زندگی و هرآنچه رنگ تعلق دارد، بزرگتر است. او در نگاه نخست درختی به نظر می‌رسد که اندک‌اندک در برابر چشمان خواننده می‌بالد و در خاکِ غریب، ریشه می‌دواند و در میان اهالی شهر کوچکی که بدانجا به پناه آمده است (شاید شهری مثل شاهرود)، اعتباری استوار و مردانه کسب می‌کند؛ اما این درخت، سودایِ دریا دارد و می‌خواهد به خاطره دورِ پدرِ کشتی‌سازش در بندر کراچی بپیوندد. مادر عتیق، پاسدار این خاطره دور است؛ او سال‌ها ازدواج نمی‌کند و عتیق که هر از گاهی به نامه و تصویری از خانواده‌اش، قوی‌دل و خرسند می‌شود، به این وفاداری و پاسداریِ مادر، زنده و سرزنده است. او ازدواج می‌کند و ریشه‌هایش در نظر خواننده استوارتر از پیش می‌شوند؛ اما سرنوشتِ عتیق نباید چنین باشد؛ او باید همچنان که گویی از ناکجا آمده بود، به ناکجا برود. عتیق به شنیدنِ خبرِ ازدواجِ مادر، می‌رود. به کجا؟ هیچ کس نمی‌داند؛ شاید دریا...

«عزرائیل»، داستانی مبتنی بر جهان‌های موازی

شیوه روایت‌پردازیِ عبادی در گورگُم نیز، متنوع و متکثر است. در مجموعه داستانی گورگُم می‌توانیم داستانهایی با روایت‌ِ خطی (شعبده‌باز، گهواره، مثل پدرم)، روایت‌های موازی گذشته و حال (پای بوته گل نسترن، پوست انداختن، عکس ما توی روزنامه قدیمی) و روایت‌های اپیزودیک (روزها بی‌تو، خواب در خواب) ببینیم.

مجموعه خواندنیِ «گورگُم و داستانهای دیگر» از آنچه در این یادداشتِ کوتاه گفتیم، حرف‌های بیشتری دارد؛ امیدواریم عماد عبادی، نویسنده خوش‌قلم و خوش‌آتیه روزگار ما، همچنان بنویسد و آیینه‌های بیشتری از ما و روزگارِ ما بسازد و در برابرِ ما بگیرد تا بهتر بتوانیم خویش را و زمانه خویش را بازشناسیم و دریابیم.