جمعه 9 آذر 1403

«ماه غمگین، ماه سرخ» می‌توانست رمانی باشد متعلق به همه زمان‌ها!

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
«ماه غمگین، ماه سرخ» می‌توانست رمانی باشد متعلق به همه زمان‌ها!

شاید اگر نویسنده در نوشتن «ماه غمگین، ماه سرخ» عجله نمی‌کرد اکنون آنچه بررسی شده بود داستانی متعلق به همه زمان‌ها بود. داستانی که عدالت را فریاد می‌زد.

شاید اگر نویسنده در نوشتن «ماه غمگین، ماه سرخ» عجله نمی‌کرد اکنون آنچه بررسی شده بود داستانی متعلق به همه زمان‌ها بود. داستانی که عدالت را فریاد می‌زد.

خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ و ادب: هجدهمین نشست خورشید به کتاب «ماه غمگین، ماه سرخ» نوشته رضا جولایی اختصاص داده شد.

گروه داستانی خورشید با حضور سمیه عالمی، مرضیه نفری، سیده عذرا موسوی، سیده فاطمه موسوی، فاطمه نفری و مریم مطهری راد هجدهمین نشست خود را به نقد و بررسی رمان «ماه غمگین، ماه سرخ» رضا جولایی اختصاص داد. در حالی نقد و بررسی این کتاب به پایان رسید که نقطه‌نظرات مشترک و غیرقابل تفکیکی داشت؛ بنابراین قرار شد نظرات، در قالب یادداشتی کلی بدون ذکر نام تک‌تک اعضا، خدمت خوانندگان ارائه شود.

مشروح این یادداشت را که توسط مریم مطهری‌راد تنظیم شده در ادامه می‌خوانیم؛

در این یادداشت با رمانی تاریخی طرف هستیم که نویسنده‌اش غالباً در همین حوزه، قلم‌فرسایی کرده است. رضا جولایی نویسنده کتاب «ماه غمگین، ماه سرخ» با انتخاب سبک تاریخی‌نویسی، بزنگاه‌های تاریخِ نه چندان دور را شکار می‌کند و دستمایه کار خود قرار می‌دهد. وی که با کتاب «سوءقصد به ذات همایونی»، نامش مطرح شد؛ پس از آن نیز رمان‌هایی در همان سبک به بازار نشر فرستاد.

انتخاب سوژه تاریخی برای رمان و داستان یکی از روش‌های بیان دغدغه‌مندی نویسندگان بوده و هست. این حرکت هنری، گاهی ارزشمندتر از مکتوبات تاریخی جلوه می‌کند؛ از این جهت که تکنیک روایی و تعلیق و فضاسازی داستانی، خواننده را به طلب دانستن می‌کشاند و چه بسا باب ورود به آگاهی برای افراد در یک رمان تاریخی زده شود. از جمله کارکردهای رمان‌ها و داستان‌های تاریخی، ایجاد فضایی برای شنیده شدن صداهایی است که اصولاً گفتمان غالب و مسلط، اجازه شنیده شدن به آنها نداده است. از این جهت رسالت نویسنده تاریخی‌نویس سنگین و حساس است. او باید قهرمانش را طوری بیافریند که هم به واقعیت تاریخی‌اش نزدیک باشد و هم در تخیل داستان، جای درستی بنشیند. همچنین، حوادث، با توجه به درونمایه قصه باید طوری انتخاب شوند که حرف و نکته‌ای در اصل داستان باقی نماند؛ چرا که نقش افراد واقعی و غیرتخیلی و اتمسفر روزگاری که در آن زیسته‌اند اگر به درستی نمودار نشود حق تاریخی‌شان در داستان ادا نمی‌شود.

روایتی از دوران مشروطه

روایت رمان «ماه غمگین، ماه سرخ» به دوره شکست مشروطه برمی‌گردد. همان زمان که رضاخان، نخست‌وزیر قجرها بود و قزاق‌ها در کوچه‌پس‌کوچه شهرها قدم می‌زدند تا کسی نُطُق آزادی سر ندهد. دوره پس از به توپ بستن مجلس که به نوعی شکست مشروطه تلقی می‌شد در اوضاعی ایجاد شد که پیش از آن مشروطه‌خواهان با تشکیل مجلس، پیروزی‌شان را جشن گرفته بودند و این شکست و تلخ‌کامی، زهر مرگی بود که منجر به ایجاد دوره‌ای جدید شد. از شروع مشروطه تا شکست و کمی پس از آن، به تبع امید و ناامیدی مردم و هنرمندان و مقاومت مسئولان برای پذیرفتن تغییرات، نمودهای هنری و ادبی و سیاسی متفاوتی شکل گرفت. چنانچه در جریان مشروطه جامعه در تب و تاب گفتمانی تازه برای یک تحول بزرگ تاریخی رفت و افراد شاخص، در حیطه‌های مختلف نقش خود را ایفا کردند و جریان ادبی جدیدی شروع شد؛ اما بعد از شکست مشروطه و به توپ بسته شدن مجلس توسط کلنل لیاخوف روسی، امیدها چنان در بین مردم می‌میرد که انگیزه‌ای در خود نمی‌بینند. فریادهای اعتراضی در این دوره بیشتر ناشی از سرخوردگی‌ها، ناکامی‌ها و شکست در مشروطه بوده است و صدای اعتراضی عدالتخواهان نیز از این جنس است. از جمله افرادی که در تقابل این امید و ناامیدی ظهور کرد سیدمحمدرضا کردستانی متخلص به میرزاده عشقی، شاعر، نویسنده و صاحب نشریه «قرن‌بیستم» است که در نهایت به دستور رضاخان ترور شد.

اما چرا کتاب «ماه غمگین، ماه سرخ» در دسته کتب تاریخی قرار می‌گیرد؟

انتخاب دوره‌ای مشخص از تاریخ و انتخاب فردی مؤثر در آن دوره تاریخی از نشانه‌های این سبک است.

اینکه جولایی زمان مشروطه را برای داستانش انتخاب کرده و از بین همه افرادی که تأثیرگذار در این برهه تاریخی بودند میرزاده عشقی را برگزیده و از کل زندگی سی‌ساله عشقی پنج روز، مانده به مرگ و نحوه کشته‌شدنش را انتخاب کرده همه نشانه‌های یک ژانر تاریخی است که صحنه فراخی ندارد و قرار است کار از دریچه‌ای تنگ به تصویر درآید. نویسنده با قرار دادن ذره‌بین روی بخشی از زندگی یک فرد مؤثر، در این برهه تاریخی، در صدد نشان دادن یک تراژدی است.

داستان به صورت دوار و پلانی از صحنه آخر با مراسم تشیع‌جنازه میرزاده عشقی شروع می‌شود. تعریف این حادثه که پایان یک فرد و پایان یک قصه است کار را برای نویسنده سخت می‌کند. خواننده می‌پرسد: پس از این چه خواهد شد؟ آیا روند کار آنقدر حادثه و فراز و نشیب دارد که برای خواننده با این پایانِ لو رفته، جذاب باشد؟ در این یادداشت، مهم است که در خلال بررسی ساختار رمان، دو پرسش، پیگیری شود، اول، منظور نویسنده از نشان دادن مرگ قهرمان در شروع و پایان قصه چه بوده است؟

دوم، نویسنده با انتخاب دورانی از تاریخ که خودش آن را تجربه نکرده و قرنی از زمان زیسته‌اش دور است چه هدفی را دنبال می‌کند؟

همان‌طور که نویسنده می‌خواهد، می‌رویم به پنج روز قبل از مرگ میرزاده عشقی و احوالات روزمره و تشویش‌های او که برمی‌گردد به روزنامه قرن بیستم و یادداشت‌ها و مقالاتی که وی در این روزنامه به چاپ و سمع عموم می‌رساند و همین برایش دردسرساز شده است.

آن‌چه در نگاه اول بیش از همه توجه مخاطب را به خود جلب می‌کند، فرم داستان است. داستان از جمعه 13 تیر 1303 و مراسم تشییع «میرزاده عشقی» شروع می‌شود. سپس نویسنده در فصل‌های بعد به پنج روز پیش از واقعه برمی‌گردد و در هر فصل به روایت ماجرا از زبان یکی از شخصیت‌های داستان می‌پردازد تا به روز و صحنه مرگ شاعر می‌رسد.

اشاره دقیق نویسنده به زمان در ابتدای هر فصل مثل 7 صبح، 11 و 51 دقیقه صبح، 8 و 30 دقیقه صبح و... در نگاه اول به داستان اعتبار می‌هد. مخاطب دنبال این است که بداند در زمان دقیقی مثل 11 و 51 دقیقه صبح یکشنبه چه اتفاقی برای کوکب افتاده است؛ حال‌آنکه پس از مطالعه و ارزیابی پایانی درمی‌یابد که این زمان نه‌تنها اعتباری ندارد؛ حتی گاهی وقوع ماجراهای آن فصل اگر یک روز دیرتر یا زودتر شود، تغییری در روند داستان ایجاد نمی‌کند و معلوم نیست چرا نویسنده زمان‌های درج شده را در سطح تزئین نگه داشته است. در بی‌اعتباری زمان همین بس که گاهی ماجرا تا نیمه‌شب و فردا هم ادامه می‌یابد و ساعت و دقیقه مورد تأکید نویسنده محو و فراموش می‌شود.

گذشته از بحث زمان در شروع فصل‌ها، اساس فصل‌بندی‌کتاب مشخص نیست. گاهی سوار بر شخصیت‌ها که یکی‌یکی به داستان وارد می‌شوند؛ گاهی نیز بسته به حال و هوا و حادثه‌ای رقم می‌خورد.

بعضی از شخصیت‌های قصه برای خواننده آشنا به تاریخ، از پیش معرفی شده هستند؛ میرزاده عشقی، بهار، آیت‌الله مدرس، فرخی یزدی و... ولی این جریان نباید باعث نادیده گرفتن مسئولیت شخصیت‌پردازی توسط نویسنده شود.

ما و میرزاده عشقی

از قهرمان داستان شروع می‌کنیم. شخصیت‌پردازی میرزاده عشقی چقدر با شخصیت تاریخی او همسو است؟ عشقی را به عنوان قهرمان قصه در چند تقابل می‌توان ارزیابی کرد؛ یکی در رویارویی با شاهزاده‌خانم قجری که شیفته او است؛ دیگری رویارویی با کوکب، زنی که در فاحشه‌خانه کار می‌کند، همچنین مواجهه سطحی و مختصر با دوستانش که شامل بهار و اشاره‌ای کوتاه نیز به فرخی یزدی می‌شود.

این در حالی است که آنچه عشقی را گرفتار کرده و باعث ایجاد چالش برای او شده ربطی به مواجهاتی که در داستان برای او زمینه‌چینی شده ندارد. با توجه به مطلع کتاب که با این کلامِ مفهوم دار شروع می‌شود: «زبان سرخ..... بیرق خون است» انتظار می‌رود با قهرمانی آرمان‌جو، عدالت‌طلب و صاحب اندیشه مواجه باشیم. قطعاً با توجه به تاریخی بودن شخصیت، این ابعاد در تاریخ آمده است اما در قصه چطور؟ شاید نویسنده نیازی به پرداختن همه ابعاد شخصیت تاریخی داستانش نمی‌بیند ولی آنچه مسلم است لازم بوده بُعدی که به تم اصلی داستان مربوط می‌شود را در شخصیت‌پردازی لحاظ کند. ما برای دیدن میرزاده عشقی به بُعد زبان سرخ، قلم تیز، شجاعت و تأثیرگذاری او نیاز داریم که البته بدان پرداخته نشده است. اینکه عشقی در نشریه قرن بیستم که خودش مدیر آن است چه می‌نوشته که کشته شده؟ نوشته‌های سیاسی‌اش چه کسانی را نشانه رفته بود؟ آیا بین مردم هم فعالیت سیاسی می‌کرده یا خیر؟ در داستان نیامده است. در حالیکه اینها همان چیزهایی است که ضعف و نیاز و آرزوی او را در داستان می‌سازد. در مقابل، خواننده با کدام بُعد از شخصیت عشقی مواجه است؟ خواننده، عشقی را در ترس، تشویش و فرار درمی‌یابد. در همنشینی با زن فاحشه‌ای به نام کوکب که مواجهه‌اش با او واضح نیست، گرچه کوکب از طرف نیروهای امنیتی، مأمور شده موقعیت مناسب برای کشته شدن عشقی را اعلام کند ولی پذیرش چنین کسی از جانب عشقی به دل کار نچسبیده است. اینکه زن در هر ساعتی از شبانه‌روز به خانه عشقی می‌آید و عشقی او را در خلوت خود راه می‌دهد، پس زدن و پیش کشیدن و در آخر او جدا و این جدا برای چیست؟ اینجا سانسور نیست که به کار لطمه زده، بلکه ایجاز مخل اتفاق افتاده است. آن علتمندی برای عشقی که کوکب را در خلوت خود راه دهد در قصه درنیامده است. از طرفی، میرزاده عشقیِ قصه، عاشق شاهزاده‌خانمی است که او نیز معرفی نمی‌شود. شاهزاده خانمی که مراسم بزم می‌گیرد و همسر وکیل و وزیر دعوت می‌کند، سفره‌های رنگارنگ می‌اندازد ولی خودش چهره و شناسنامه ندارد؟ اگر برگردیم سرقهرمان و بخواهیم با موقعیت‌هایی که برایش در داستان ایجاد شده او را بشناسیم چطور می‌شود؟ آیا میرزاده عشقی فردی عیاش بوده که روز و شب پی زن‌ها از این خانه به آن خانه می‌رفته؟ یا مبارزی ترسو بوده که تا سیخ داغ را دیده، فرار را بر قرار ترجیح داده است؟ خواننده از کجا باید او را بشناسد؟

رمان تاریخی، آمیزه ای از تخیل و واقعیت است و آن چه رمان را تاریخی می‌سازد، درون مایه، موضوع و یا طرح است. یعنی ماده‌ی اولیه داستان، تاریخ است و بسته به این که چه قدر از واقعیت دور و به تخیل نزدیک می‌شود، جوهر تاریخی آن کم یا زیاد می‌گردد. بنابراین نویسنده نباید فراموش کند که «تاریخی» تنها صفتی برای این گونه رمان است و هوشیار باشد که گرفتار نقل تاریخ نشود. به عبارت دیگر، پیامد نهایی آمیختگی تاریخ و ادبیات در این گونه، حاصل تاریخ نیست؛ بلکه محصول ادبیات و درواقع تخیل است. حال آنکه می‌بینیم گاه نویسنده چنان در نقل تاریخ غرق می‌شود که داستان را فراموش می‌کند. این اتفاق در فصل «ممدچاقو / ساعت 8 و 30 دقیقه صبح» به وضوح رخ می‌دهد، نویسنده ساحت داستان را فراموش می‌کند و رو به تاریخ‌گویی می‌آورد. در تنه اصلی اثر نیز دست نویسنده از قصه خالی است و مخاطب اهل تاریخ و مطالعه، چیزی بیش‌تر از آنچه درباره سرگذشت میرزاده عشقی یافته و خوانده به دست نمی‌آورد.

زاویه دید تخطی شده

شاید همانطور که گفته شد، نویسنده بر اساس آشنایی تاریخی خواننده با شخصیت‌ها، دست از معرفی چهره‌ها کشیده و فقط قصه‌شان را تعریف می‌کند.

به نظر می‌رسد از هرجای این قصه رد شویم به تکنیک روایی و زاویه دید می‌رسیم که هربار باید به بررسی آن بنشینیم. یکی از شاخصه‌های اصلی عناصر داستان، زاویه دید است. نویسنده با انتخاب هنرمندانه راوی متناسب با قصه به خواننده کمک می‌کند راحت و بی‌دردسر دغدغه داستانی‌اش را دنبال کند. این کتاب که ظاهراً به صورت روایت یادداشت‌گونه، نوشته شده زاویه دید سوم‌شخص محدود به ذهن افراد مختلف و به ندرت دانای کل را دنبال می‌کند؛ در حالیکه این تکنیک همیشه تحت راوی اول شخص جلو می‌رود. با این‌حال می‌بینیم که راوی دانای کل محدود و نامحدود قصه که در بستری نامتعارف قرار گرفته نیز از دستورالعمل درستی پیروی نمی‌کند.

نویسنده به انتخاب خود متعهد نیست و در مواقعی از زاویه‌دید تخطی کرده است. مثلاً زمانی که زاویه‌دید محدود به «شازده خانم» است، ناگهان داستان از منظر میرزاده عشقی روایت می‌شود. هم‌چنین مشخص نیست اشاره به برخی ماجراها مثل مهمانی خانه شازده خانم که یک فصل را به خود اختصاص داده، یا پیشینه «بلقیس» چه تأثیری بر پیکره اصلی داستان و ماجرای قتل عشقی دارد. چرا نویسنده این فرصت را در اختیار «گوهرشاد» خانم قرار داده؛ حال آنکه او حرفی برای زدن و عرض اندام ندارد. هرچند نویسنده در همین صحنه‌ها توانایی خود را در به تصویر کشیدن زمانه و روزگار داستان به رخ کشیده و پهنه وسیع دایره واژگانش را نشان داده است.

بحث قابل مشاهده دیگر در زمینه زاویه دید قضاوتگر بودن راویان است. در حالی‌که این دو راوی محدود و نامحدود هیچ‌کدام مجاز به داشتن لحن و قضاوت نیستند و قرار است از بیرون فرد به جریان نگاه کنند و دخلی در ماجراها نداشته باشند، با این‌حال اتفاقی که نباید بیافتد افتاده! راوی سوم شخص محدود به ذهن، اشتباهاً به روایت‌ها ورود می‌کند. به نظر می‌رسد لحنی که باید در گفتگو و متعلق به شخصیت‌ها می‌شده به راوی تعلق گرفته است. راوی‌ها اظهار نظر می‌کنند، بی‌ادبانه قضاوت می‌کنند، تهدید می‌کنند و حرف‌های نپخته در دهان شخصیت‌ها می‌گذارند. شخصیت‌ها که غالباً افراد شناخته شده تاریخی هستند زبان و لحن یکسانی دارند اما در بین همه شخصیت‌های غریبه - آشنایی که در خلال داستان می‌آیند و می‌روند آیت‌الله مدرس از طریق ایجاد لحن از دیگر شخصیت‌ها مجزا شده است؛ اما بیشتر نه. هیچ‌کدام نه چهره دارند نه لحن نه ویژگی منحصر به فردی که دست خواننده را در تاریکی داستان بگیرد اینکه گذشته‌ای از یک شخصیت به صورت گزارشی تعریف شود برای همدل و همراه شدن خواننده نه تنها کافی نیست بلکه بار پرسشی زیادی ایجاد می‌کند.

همه آنها که در کشته شدن عشقی دست دارند یکی یکی و گزارش‌وار پرونده‌شان خیلی مختصر و مفید داده می‌شود. نویسنده سعی کرده با نشان دادن گذشته افراد و خلاءهایی که در زندگی داشته‌اند به نوعی تحلیل روانشناسی برای انتخاب مسیر زندگی‌شان بدهد و همین مسأله باعث گم شدن خط داستانی و رها شدن قهرمان اصلی و به مراتب گم شدن صدایش در بین گزارش‌ها شده است. گرچه تعریف روایت‌های متصل به قصه، خالی از لطف نیست ولی قطعاً هدف نویسنده از انتخاب این برهه و این شاعر نشان دادن زندگی قاتلان او و ریشه‌یابی روانی آنها نیست ضمن اینکه فصل‌های گزارشی کوتاه از ورود شخصیت‌ها که منفصل از هم آمده در طول کار به هیچ بدنه‌ای وصل نیست. می‌شود گفت هیچ قصه مرکزی که بشود نامش را داستان گذاشت در بدنه روایت وجود ندارد. آنچه وجود دارد در واقع خرده روایت‌های گزارش‌گونه‌ای است که پشت هم آمده تا یک شروع را به یک پایان از همان جنس وصل کند. دستاویزی که خواننده به دنبال آن می‌گردد تا بگوید من رمان یا داستان بلندی را خواندم در این جریان نمی‌یابد؛ بنابراین به نظر می‌رسد نطفه داستان در روایت «ماه غمگین، ماه سرخ» بسته نشده است. نویسنده با بهره بردن از یک واقعه تاریخی و استفاده از عناصر ویکی‌پدیایی، بدون پایبندی به تخیل و قصه پردازی کتاب را آغاز و تمام می‌کند.

از طرفی خواندن این کتاب بدون داشتن اطلاعات تاریخی مربوطه حظی را به خواننده منتقل نمی‌کند. لازم است خواننده، حوادث تاریخی آن دوره را بشناسد تا بتواند با حوادث شکل نگرفته داستان تطبیق دهد؛ که این جریان مغایر با هدف اولیه داستان - لذت بردن از قصه - است.

چرا داستان با مرگ قهرمان شروع شده است؟

با تفاسیری که از بررسی کتاب مذکور داشتیم برمی‌گردیم به سؤالاتی که در ابتدای کار مطرح کردیم.

چرا داستان با مرگ قهرمان شروع شده است؟ به نظر می‌رسد نویسنده اعتقاد چندانی به قهرمان بودن شخصیت اصلی‌اش ندارد. ضمن اینکه قداست سنتی قهرمان هم در فرایند کار از بین می‌رود؛ از این جهت کنش‌های شخصیت اصلی برای خواننده‌ای که از قهرمانِ تعریف شده، در ذهن دارد، قابل درک نیست.

اما اینکه نویسنده با چه هدفی دورانی از تاریخ را انتخاب کرده که قرنی از زمان زیسته‌اش دور است در هدفی مشترک بین نسل‌ها قابل پیگیری است. نویسنده برای این منظور بزنگاه قابل اعتنایی را پیدا می‌کند؛ عدالت‌خواهی معنای جهان‌شمولی دارد که در قصه جولایی نیز به آن طعنه می‌زند اما بیان الکن داستان کار مضمون را به سرانجام نرسانده است.

شاید گاهی زمزمه‌هایی از عدالت‌خواهی در داستان دیده شود ولی رگه‌های مؤثر برای درونمایه، آنقدر کمرنگ است که نمی‌توان از آن به عنوان دست‌آویز استفاده کرد.

بنابراین به نظر می‌رسد پاسخ به این دو سوال مهم در خوانش و بررسی کتاب به نتیجه مطلوب نمی‌رسد.

نداشتن ساختار دراماتیک و پیرنگی که بتوان شیوه کار نویسنده را از آن بیرون کشید مانع از آن می‌شود که نام رمان یا داستان بلند را بر کتاب «ماه غمگین، ماه سرخ» نهاد. آیا «ماه غمگین، ماه سرخ» جز بازگو کردن ناقص رخدادی تاریخی چیز دیگری بود؟ شاید اگر نویسنده در نوشتن این کتاب عجله نمی‌کرد اکنون آنچه بررسی شده بود داستانی متعلق به همه زمان‌ها بود. داستانی که عدالت را فریاد می‌زد.

این کتاب در چهاردهمین دوره جایزه جلال آل احمد در بخش رمان و داستان بلند که در بهمن ماه سال 1400 برگزار شد، از برگزیدگان اصلی جشنواره بود.

با توجه به اینکه هدف از اهدای جایزه ادبی جلال آل‌احمد به عنوان گران‌ترین جایزه ملی، مشخص و مبرهن است با این‌حال یادآوری می‌شود هدف این جایزه ارتقای زبان و ادبیات ملی - دینی مبنی بر بزرگداشت پدیدآورندگان آثار برجسته، بدیع و پیشرو، و تشویق و ترغیب نویسندگان است. آن‌چه در این آثار ارزیابی می‌شود، تازگی، نوآوری در ساختار، پرداخت و نگاه کتاب؛ ارزشمندی محتوایی آن؛ استحکام و زیبایی زبان؛ برخورداری اثر از تعالی معنوی و ارزش‌های ملی - دینی؛ برخورداری از قدرت اقناع و تأثیرگذاری عمیق بر مخاطب است. بنابراین آثار برگزیده در جایزه جلال، سرآمد آثار ادبی ایرانی در زمینه داستان (بلند و کوتاه)، نقد ادبی، مستندنگاری و تاریخ‌نگاری، ماحصل تلاش نویسندگان ایرانی در طول یک سال و درواقع، الگویی قابل اعتنا برای سایر نویسندگان‌اند و یا دست‌کم باید چنین باشند.

اما آیا جشنواره جایزه ادبی جلال، همه ملاک‌های تعریف شده‌اش را برای اهدای این جایزه به کار می‌برد؟

پرسش ظریف‌تر این است که آیا جایزه جلال، یک جایزه به نویسنده پیشکسوت کتاب «ماه غمگین، ماه سرخ» بدهکار بود؟ اگر بود، چرا این کتاب؟

گروه داستانی خورشید هر ماه یک اثر از داستان‌های ایرانی یا خارجی، کلاسیک یا مدرن در دست نقد و بررسی قرار می‌دهد.