مثل ماهی از دست فرماندهاش لیز میخورد و راهی عملیات میشد
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، مادر عباس ورامینی شبی خوابدیده بود، در بیابانی پر رمز و راز، در مقابل تپه ای مملو از مروارید زیبا و درخشنده قرار دارد. مردی روحانی و نورانی نیز با عمامهای سفید در کنار تپه قدم می زند. وقتی مادر نزدیک تپه می شود، آن مرد نورانی، یکی از مرواریدها را به او نشان می دهد و میگوید: این مروارید از آن توست. عکسی از دوران نوجوانی عباس ورامینی مروارید درخشندگی...
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، مادر عباس ورامینی شبی خوابدیده بود، در بیابانی پر رمز و راز، در مقابل تپه ای مملو از مروارید زیبا و درخشنده قرار دارد. مردی روحانی و نورانی نیز با عمامهای سفید در کنار تپه قدم می زند. وقتی مادر نزدیک تپه می شود، آن مرد نورانی، یکی از مرواریدها را به او نشان می دهد و میگوید: این مروارید از آن توست.
عکسی از دوران نوجوانی عباس ورامینی
مروارید درخشندگی عجیبی دارد و مادر عباس آن را بر میدارد. بعدها مادر عباس، خوابش را برای یک نفر تعریف و او این گونه تعبیر میکند که خداوند به تو فرزندی میدهد که نمونه است. سرانجام خواب مادر عباس در 5 بهمن ماه سال 1333 تعبیر شد ودر ظهر آن روز عباس در تهران چشم به جهان گشود.
او از کودکی شاد، با نشاط، مذهبی، فعال و زرنگ بود. از نوجوانی نیز در دهه اول محرم در خانه دیده نمیشد. دوستان و همسالانش را در محل جمع می کرد و هیأت تشکیل میداد تا به سینهزنی و زنجیرزنی بپردازند. عاشق سیدالشهدا (ع) بود و در محل به او عباس علمدار میگفتند.
از راست نشسته عباس محمد ورامینی
او دوره ابتدایی را در مدرسه جعفری، وابسته به جامعه تعلیمات اسلامی - که از مدارس مشهور مذهبی کشور بود - گذراند. دوره متوسطه و دبیرستان را هم در مدرسه علمیه سپری کرد. پس از گرفتن مدرک دیپلم نیز به سربازی رفت و بعد از خاتمه دوران سربازی، با شرکت در کنکور، در رشته تربیت کودک پذیرفته شد.
از استقبال از امام تا حضور در تسخیر لانه جاسوسی
عباس ورامینی همزمان با تحصیل، به پرورشگاهها نیز سر می زد و همچون پدری مهربان به کودکان بیسرپرست خدمت میکرد و به تر و خشک کردن آنان میپرداخت. همزمان با اوج گیری انقلاب، در راهپیماییها هم حضور فعال داشت. در آستانه ورود امام خمینی به ایران در بهمن ماه سال 1357 نیز برای حفظ جان مردم، در بهشت زهرا (س) همراه گروهی از دوستانش تلاش بسیاری کرد.
از راست نفر اول عباس ورامینی
در 13 آبان ماه سال 1358 که دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، سفارت آمریکا را تسخیر کردند، عباس اولین کسی بود که وارد لانه جاسوسی شد و او یک سال در آنجا فعالیت کرد و در همان مکان با دختری مذهبی و متعهد آشنا شد و ازدواج کرد. خطبه عقدشان را حضرت امام در روز مبعث حضرت رسول (ص) خواند و از همان موقع، زندگی بسیار سادهای را با هم شروع کردند. همسرش نیز زینبوار، همواره در کنار او و در خدمت انقلاب و مردم مسلمان بود.
پس از تحویل گروگانها، عباس به عضویت سپاه پاسداران درآمد و در مرکز آموزش سپاه منطقه 10 به فعالیت پرداخت. او شبانه روز در سپاه کار میکرد و در دستگیری منافقین بسیار می کوشید، طوری که منافقین ترور او را در برنامه های خود قرار داده بودند.
حاج عباس در قامت یک فرمانده
از اوایل جنگ تحمیلی نیز در جبههها حضور یافت. در عملیات بیت المقدس، فرمانده یکی از گردان های تیپ محمد رسول الله (ص) بود که در آن عملیات از ناحیه صورت مجروح و مدتی در بیمارستان بهارلو بستری شد، اما کمی که حالش بهتر شد، دوباره راهی جبهه شد.
در سال 1362 هم از طرف سپاه نامش برای زیارت حج درآمد و با هدف تبلیغ انقلاب اسلامی، به حج رفت و در آنجا به فعالیت سیاسی پرداخت. همچنین از عملیات والفجر 1، به ریاست ستاد لشکر 27 منصوب شد و در عملیات های والفجر 3 و 4 نیز در این سمت، در کنار فرمانده پر آوازه لشکر 27، محمد ابراهیم همت، برای پیشبرد اهداف عملیات تلاش میکرد.
از چپ نفر دوم عباس ورامینی
سرانجام حاج عباس ورامینی پس از بازگشت از مکه، در نیمه شب دوشنبه 28 آبان ماه سال 1362، در عملیات والفجر 4 در پنجوین، بر اثر اصابت ترکش خمپاره به آرزوی دیرین خود رسید و شهد شهادت را نوشید.
سردار به روایت شهید همت
محمد ابراهیم همت در جریان مصاحبه راوی لشکر 27؛ پیرامون مهمترین ویژگیهای شخصیتی شهید عباس ورامینی گفته است: حاج عباس ورامینی؛ یکی از امیدهای آینده انقلاب و کشور ما بود. ایشان را من به خاطر تعاریفی که شنیده بودم، از سپاه تهران به لشکر آوردم. چون می دانستم در عملیات فتح المبین، فرمانده گروهان در گردان حبیب بن مظاهر و در عملیات الی بیت المقدس هم معاون گردان مقداد بود.
از راست نشسته نفر دوم شهیدمحمدرضا دستواره، از چپ ایستاده نفر دوم شهید همت، نفر سوم شهید عباس کریمی قهرودی، نفر چهارم شهید عباس ورامینی
موقعی هم که در بسیج تهران کار می کرد، تا حدودی ایشان را می شناختم. از روز اول که به ستاد لشکر 27 آمد، به زور او را رئیس ستاد گذاشتیم. مثل ماهی بود که مرتب میخواست از دست آدم لیز بخورد و توی دریای عملیات برود. من ایشان را بنا به تکلیف در ستاد به کار گرفتم. خیلی روی حاج عباس کار کردیم تا ساخته شد و رشد کرد؛ قبل از عملیات والفجر مقدماتی، مسؤول ستاد سپاه 11 قدر شد، بعد هم در والفجر 1، مسوول ستاد قرارگاه نجف بود.
اخیرا برای عملیات والفجر 4، تصمیم گرفته بودم ایشان را از ستاد رها کنم. همین کار را هم کردم و برادر رسول توکلی، جایگزین ایشان شد. تصمیم داشتم حاج عباس برای تصدی مسؤولیت معاون دومی لشکر، در این عملیات ساخته بشود. نمیخواستم بگذارم توی عملیات برود، میخواستم کنار خودم و فرمانده تیپ ها باشد.
از چپ نفر اول عباس ورامینی
قرار شده بود ایشان با برادر مهدی خندان، در رها کردن نیروها، به برادرمان عباس کریمی کمک بدهند که خودش هم یک مقدار ساخته بشود. روز قبل از شروع مرحله چهارم عملیات، عجیب به من التماس میکرد و می گفت: حاجی؛ دلم گرفته است، میخواهم توی عملیات بروم، حتی گریه میکرد.
خیلی عجیب بود. انگار خدا او را میطلبید و خیلی اصرار کرد. چند روز قبل هم 2 تا ترکش به دستش خورده بود. خیلی عجیب و قسمتش بود، رفت و به شهادت رسید. من دنیایی خاطره از ایشان دارم؛ از خشوع، خضوع و ولایتپذیری او. عجیب ولایتی بود. در انجام وظایفش، بدون اجازه رده بالاتر، حتی آب هم نمیخورد، خیلی مخلص بود. خیلی شیفته بود، با همه آدمها، برخورد عالی داشت، خیلی مدیریت داشت، خیلی کیفیت داشت، خیلی توان داشت، خیلی اخلاص داشت، خیلی ایثار داشت، خیلی خضوع داشت.
سردار شهید عباس ورامینی رئیس ستاد لشکر 27 محمد رسول الله (ص)
منابع
1- شیری، حجت، اطلس لشکر 27 محمد رسولالله (ص) در دوران دفاع مقدس، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول، سال 1400، صفحه 145
2- بابایی، گل علی، کوهستان آتش، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، نشر بیستوهفت بعثت، چاپ اول، 1399، صفحات 753، 754