میراث شوم بریتانیا و آمریکا برای «شبه قاره»
گروه بین الملل خبرگزاری دانشجو؛ محمد علی رنجبر - این ایام تصاویری از هند مخابره میشود که دل هر انسانی را به درد میآورد. اما تحولات و درگیریهای چند روز اخیر هندوستان را باید در نقشههای شوم بریتانیا و بعد هم آمریکا برای این منطقه جستجو کرد. شبه قاره که قبل از استعمار بریتانیا یک منطقه وسیعی از پاکستان و هند تا بنگلادش امروزی را شامل میشد، از اکثریت مسلمان برخوردار بود، اما بریتانیا...
گروه بین الملل خبرگزاری دانشجو؛ محمد علی رنجبر - این ایام تصاویری از هند مخابره میشود که دل هر انسانی را به درد میآورد. اما تحولات و درگیریهای چند روز اخیر هندوستان را باید در نقشههای شوم بریتانیا و بعد هم آمریکا برای این منطقه جستجو کرد. شبه قاره که قبل از استعمار بریتانیا یک منطقه وسیعی از پاکستان و هند تا بنگلادش امروزی را شامل میشد، از اکثریت مسلمان برخوردار بود، اما بریتانیا و آمریکا سیاست شان بر این بود که مسلمانان هند را به اقلیت تبدیل کنند، آنها دو کشور پاکستان و بنگلادش را به وجود آوردند و جمعیت بسیار زیادی از مسلمانان را در این دو کشور تازه تاسیس شده، اما کم وسعت جای دادند و هندوها را در سرزمینی بزرگ که هند فعلی نام دارد، باقی گذاشتند و مسلمانان درون هند را به اقلیت تبدیل کردند.
متاسفانه استقلال طلبان پاکستانی و بنگلادشی متوجه نبودند که چه نقشه شومی برای مسلمانان شبه قاره طراحی کرده بودند و در سال 1947 پاکستان شرقی و غربی را از هند جدا کردند و سپس در سال 1971 پاکستان شرقی را از پاکستان غربی جدا کردند و بنگلادش فعلی را به وجود آوردند. دو کشور کوچک از حیث سرزمینی، اما با جمعیتی بسیار زیاد که به ترتیب ششمین و هشتمین کشور پرجمعیت دنیا به حساب میآیند.
در واقع بعد از جنگ جهانی دوم آمریکاییها که بر مکتب لیبرالیسم و شعارهایی چون برابری و مساوات تاکید داشتند و خود، یک جمهوری برآمده از استعمار بریتانیا و مستقل شده از آن بودند، نمیتوانستند بپذیرند، دوران استعمار کهن، به یادگار مانده از دوره نظم بریتانیایی همچنان باقی باشد، آنها به این درک رسیده بودند که حس ناسیونالیستی و استقلال خواهی ملتها شرایط گذشته را پس میزند و راهی جز ورود به دورانی جدید و استعماری با شیوه جدید برای حفظ نظم و امپراطوری تازه شکل یافته خود ندارند.
اندیشکدههای آمریکایی به خوبی میدانستند که کشورهای مستعمره و تحت الحمایه آنقدر مورد استثمار قرار گرفته اند و تهی از منابع اصلی قدرت از قبیل: منابع انسانی یا نیروهای نخبه و کارآمد و منابع سرزمینی از قیبل محصولات کشاورزی و مواد اولیه معدنی شده اند، که به هیچ وجه توانایی بقای مستقل را ندارند، حتی مستعمره بزرگی، چون هند هم توانایی بقای مستقل نداشت تا چه رسد به کشورهای کوچکی، چون جیبوتی، کومور، قبرس، نامیبیا، جزایر مارشال و سایر کشورهای با سابقه استعماری، از این رو آنها میدانستند که اگر این کشورها مستقل هم بشوند، ساختارشان به گونهای است که برای ادامه حیات و بقای سیاسی، امنیتی (به صورت عام) نیازمند به یک قدرت فائقه هستند و این قدرت کسی نیست جز قدرتی که فاتح و پیروز جنگ جهانی بوده است و اینک تمامی ساختارهای سیاسی، امنیتی و اقتصادی در اختیار اوست!
لذا آمریکا، هم خود را طرفدار استقلال این کشورها معرفی میکرد و هم به عنوان منجی با هزاران مستشار نظامی، صنعتی، مالی، کشاورزی، مهندسی و فرهنگی وارد آن کشورها میشد تا آنها را به سمت توسعه، اما در واقع زیر سلطه بردن آنها، سوق دهد، ضمنا برای کنترل و جهت دهی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی این ملتهای به اصطلاح مستقل، اما در واقع زیر سلطه هژمونی آمریکا، ساختارهایی طراحی کرد که این ملتها مجبور باشند ذیل آنها حرکت کنند و اگر کشوری این مساله را نپذیرفت با شدیدترین تنبیههای ساختاری و نظاممند مواجه شود.
در نتیجه استقلال کشورهای این چنینی در راستای منویات و اهداف شوم آمریکاست. منتها بسیار حساب شده و پیچیده این کار را میکنند. به گونهای که در ظاهر انسان فکر میکند که این کشورها در یک فرایند طبیعی به استقلال رسیده اند و آمریکا هم خیرخواهانه طرفدار این استقلال خواهی آنهاست.
در واقع آنچه در هند امروز اتفاق میافتد میراث شومی است که اگر پاکستان و بنگلادش و هند با هم یکی بودند، هرگز مسلمانان هند در اقلیت قرار نمیگرفتند و هندوها این چنین حکمرانی نمیکردند!
باید برای این میراث شوم، چارهای اندیشید!