ناصر خسرو؛ نو و مدرن پس از 1000 سال
توصیه به نفی کمالجویی یک آموزه مدرن است که پس از 30 سال تبلیغ موفقیت به معنی کمالجویی، بشر امروز دوباره به آن رسیده است: میانهکار باش و بس کمال مجوی!
عصر ایران؛ مهرداد خدیر - وقتی از ادبیات 1000 ساله ایران سخن میگوییم برخی گمان میبرند بر سَبیل اغراق و گزافه است مثل هزار پا که واقعا هزار پا ندارد اما آن قدر پا دارد که برای بیان بسیاری از عدد 1000 استفاده میشود. (چه تشبیهی!)
نام و یاد ناصر خسرو اما نشان میدهد هزار سال، تمثیل و گزافهگویی نیست کما اینکه این روزها یادآور زادروز این حکیم فرزانه در سال 383 خورشیدی است؛ بیش از 1000 سال قبل و چون 87 سال در این جهان زیست نزدیک به هزار سال پیش هم از این دنیا رفته اما شعر و سخن او که مالامال از توصیه به دانش و خرد و قبول مسؤولیت است همچنان تر و تازه است.
میدانیم که ناصر خسرو از مُبلغان جدی فرقه اسماعیلیه بود و به همین سبب خلیفه فاطمی او را «حجت جزیره خراسان» لقب داد ولی در اشعار به تبلیغ ایدیولوژی نمیپردازد و حتی در دایره خیال محدود نمیشود و تجربههای زیسته و مشاهدات خود در سفرهای طولانی به قسمتهای مختلف ایران، شام، آسیای صغیر، مصر و سودان و بسیاری نقاط دیگر را نقل می کند و خود نیز گفته است:
نصیحت ز حجت شنو که او همی تو را زان چشاند که خود میچشد
مراد ناصر خسرو این است که آنچه میگوید خواندهها و شنیدههای او نیست بلکه تجربه کرده و به اصلاح امروز زندگی زیسته اوست؛ چشیده است و میچشاند.
کسی که تا 43 سالگی تصدی دبیری داشته و مباشر امور مالی بوده و زندگی مرفهی داشته و خصوصا اهل رباب و شراب بوده ناگهان همه را ترک میکند و باقی عمر را یک سر صرف سفر و مشاهده و کسب معرفت های جدید میکند و به انسانی بدل میشود که یکجا بند نبوده هر چند به خاطر عقایدی که داشته او را در سالهای آخر عمر عملا در دره یمگان بدخشان دربند میکنند و در همان تنگنا چشم از جهان بر میبندد.
این نوشته به قصد چند یادآوری است:
نخست این که چنان که اشاره رفت، وقتی از سابقه هزارساله سخن میگوییم یگانه شاهدان ما فردوسی و رودکی نیستند، ناصر خسرو قبادیانی هم هست.
دوم این که ناصر خسرو یک متفکر بزرگ بوده و کارنامه او تنها درشعر خلاصه نمیشود اما وجه درخشانتر همین است که با شاعران دیگران کاملا متفاوت و از آنان متمایز است. چرا که حاصل دانش و تجربه اوست نه به قصد مدح این و آن. چندان که خود به صراحت گفته است:
من آنم که در پای خوکان نریزم مر این قیمتی دُر لفظ دری را
این بیت هم برگرفته از همان اشعار مشهور است که حیف است فرزندان ما نیاموزند و از بر نداشته باشند:
نکوهش مکن چرخ نیلوفری را برون کن ز سر باد خیره سری را
بری دان ز افعال، چرخ برین را نشاید نکوهش ز دانش بری را
هم امروز از پشت بارت بیفکن میفکن به فردا مر این داوری را
چو تو خود کنی اختر خویش را بد مدار از فلک، چشم نیک اختری را
به چهره شدن چون پری کی توانی؟ به افعال، ماننده شو مر پری را ..... تا به جایی میرسد که من آنم که بر پای خوکان نریزم....
ناصر خسرو 1000 سال قبل درد را شناخته بود: دوری از دانش و چاپلوسی و نیز نپذیرفتن مسؤولیت و زمین و زمان را مقصر شناختن.
وجه سوم برای این نوشته هم این است تا بدانیم او در جهانگردی بر مارکوپولو مقدم است چرا که مرد ایتالیایی 250 سال بعد دست به سفر زد و تازه اصالت گفتههای او محل مناقشه است و برخی میگویند بعضی از روایتها را از زبان دیگران در قهوه خانه میشنیده و خود سفر نکرده اما درباره مکانهایی که ناصر خسرو دیده و راههایی که پیموده به تازگی تحقیقی انجام شده که نشان میدهد در نقل ها چقدر دقیق و صادق بوده است.
نکته چهارم هم این دریغ که در روزگاری آدمی در اندازه و آوازه ناصر خسرو نماد فرقه اسماعیلیه شناخته میشده که اهل شعر و خرد و دانش بوده و اندک زمانی بعدتر حسن صباح با الهام از این فرقه بر حکومتها شورید و دهشت و وحشت به جان همگان انداخت.
از هر آیین و مسلک امکان قرائتهای گوناگون وجود دارد چندان که یک چند ناصر خسرو حجت آن است و روزگاری حسن صباح چنین مدعایی داشت. اولی اهل کلمه و استدلال بود و دومی از تبار شمشیر و ارهاب.
از آثار ناصر خسرو سفرنامه او که گزارش سفر 7 ساله اوست یک مبنع بی بدیل از دنیای 1000 سال پیش است و در کتابهایی چون زادالمسافرین و وجه دین باورهای ایدیولوژیک خود را شرح میدهد اما نوبت به شعر که میرسد او را وارسته و رها و پر از نکتههای ناب میبینیم:
بترس سخت ز سختی چو کار آسان شد که چرخ زود کند سخت، کار آسان را
ز چیزهای جهان هر چه خوار و ارزان شد گران شده شِمُر آن چیزِ خوار و ارزان را
میانهکار همی باش و بس کمال مجوی که مَه تمام نشد جز ز بهر نقصان را
همین بیت آخر و نفی کمالجویی یک آموزه مدرن است که پس از 30 سال تبلیغ موفقیت به معنی کمالجویی، بشر امروز دوباره به آن رسیده است: میانهکار باش!
* پارسال هم درباره ناصر خسرو نوشته بودم اما آن مطلب از منظر سفرنامه بود و این یادداشت بازنشر آن نیست و نکات و اشعار مشترک در هر دو نیز اندک است. هر گاه بازنشر باشد به احترام مخاطب یادآوری میکنم.
تماشاخانه