نوشتار تهامی نژاد برای"سازنده قهرمانهای تسلیم شده"
محمد تهامی نژاد نوشت: به نظر من، "مجسمه" (ابراهیم وحید زاده -1371) نمونهای ترین شکل کمدی با ایجاد شخصیت حقیقی و «مدرنیستی» در سینمای ایران است.
این سینماگر در این نوشتار که در اختیار ایسنا گذاشت، نوشت:" اوایل دهه 1350 نویسنده و مصاحبه گر برنامهای به اسم جشنواره فیلم های مستند در تلویزیون بودم. در این برنامه، تعدادی از بهترین فیلم های مستند آن سالها به نمایش در آمد. روال برنامه اینطور بود که کارگردان یا تهیه کننده، فیلمش را در اختیار پخش می گذاشت و من در استودیو با سازنده فیلم مصاحبه و گفتگو می کردم. آقای وحید زاده هم به برنامه دعوت شدند.
ابراهیم وحید زاده فارغ التحصیل دانشکده هنرهای دراماتیک بعد از "سردی آهن" (خسرو سینایی 1349) دومین فیلم تجربی - ورزشی ایران به نام "کدام قله کدام اوج؟" را ساخته بود. در آن جلسه به من گفت: «روزی از رادیو خاطرات کشتی گیری به نام [ابراهیم] جوادی را شنیدم که می گفت:"قبل از مسابقات المپیک پایم شکسته بود و در رقابت ها این شکستگی را مخفی می کردم و تمام بازی ها را بردم تا بازی آخر. رقیب که متوجه موضوع شده بود همان پا را چسبید ومن را زمین زد "[ابراهیم جوادی در المپیک مونیخ (1351) از نیکولف کشتی گیر بلغاری شکست خورد]. بر اساس این موضوع طرحی به واحد پژوهش مرحوم رهنما دادم، پذیرفته شد و حدود ده روز در سالن محمد رضا شاه (هفت تیر) فیلمبرداری کردیم". فیلم دارای سه فضا است: سکویی در یک تپه برفی که قهرمان از آن بالا می رود. مسابقه های داخلی والمپیک (با افزودن آرم المپیک وتعدادی مجسمه ساده (استیلیزه). قهرمان ما همه را می برد. در بین بازی های المپیک مردی چشم زاغ و مو بور، مراقب قهرمان ایرانی است که دو زانو بند بسته. در آخرین بازی رقیب پای صدمه خورده را می گیرد و قهرمان سقوط می کند و می افتد کف صحنه. فصل پایانی: همان سکو در صحنه برفی است که کسی رویش نیست. "کدام قله کدام اوج؟" در قاب دایره وتماما به شیوه حرکت آهسته فیلمبرداری شده بود. کادر دایره به این معناست که موضوع زیر ذره بین قرار گرفته است. ضمنا به مصداق آنچه فروغ در وهم سبز می گوید، اوج و قله ای در مفهوم دایره وجود ندارد. نمیتوانستم دیگر نمی توانستم صدای پایم از انکار راه بر می خاست و یأسم از صبوری روحم وسیعتر شده بود و آن بهار، و آن وهم سبز رنگ که بر دریچه گذر داشت، با دلم میگفت: نگاه کن تو هیچگاه پیش نرفتی تو فرو رفتی بادکنکی که اغلب بالای سر قهرمان، نشان داده می شود و رقص بادکنکها که چون حبابهای کف صابون در انتهای ساقهای از نخ صعود می کردند نماد این پفکی و ناپایدار شدن است. حرکت آهسته نیز نوعی باله بوجود آورده که یاد آور فیلم المپیاد است. فرض من این بود که کدام قله، کدام اوج، نقد ابراهیم وحید زاده بر قهرمانی به سبک نیکولف است.
در همان جلسه از آقای وحید زاده در باره سینمای تجربی هم پرسیدم. ایشان ضمن توضیح مؤلفه های سینمای تجربی به آخرین نمونه های فیلم تجربی در سینمای جهان اشاره کرد و گفت که الان «تکنولوژی پراکندن بو» در سالن های سینما تجربه می شود. البته اشاره اش به جک کاردیف و فیلم «بوی راز» (smell of mystery) محصول 1960بود.
به نوشته فرهنگ فیلم های مستند مرحوم مسعود مهرابی، ابراهیم وحید زاده در سال 1355 فیلم "سیمرغ" را ساخت که البته آن را ندیدهام. مدت ها از آقای وحید زاده بی خبر بودم. البته شادباش های شیرین نوروزی از ایشان دریافت
می شد. تا این که فیلم مهم "مجسمه" به نمایش در آمد. اثری که قابلیت های سینمایی طنز گزنده وحید زاده، را چندین گام، پیش تر برده بود.
به نظر من، "مجسمه" (ابراهیم وحید زاده -1371) نمونهای ترین شکل کمدی با ایجاد شخصیت حقیقی و «مدرنیستی» در سینمای ایران است. شخصیت حقیقی، شخصیتی است که حرکاتش مبتنی بر الگوهای واقع گرایی نیست.
بهرام شیرازی (امین تارخ) در دوران جوانی و دانشجویی که کارمند شهرداری هم هست، یک روز صبح در رختخواب به ناگهان متوجه میشود که دست راستش در اختیارش نیست و آنچنان بر ساعت شماطه دار میکوبد که شیئی له میشود. در واقع دست، معطوف به ارادهای برتر و شاید معطوف به امر ذهنی است که میخواهد در رختخواب بماند و از امر روزمره تبعیت نکند. علاوه بر شخصیت محوری، اشیاء نیز از قواعد طبیعی تبعیت نمی کنند.
ساعت دوباره به حالت اولش بر میگردد. هنگامی که دست، نرده ای را میگیرد، نرده آهنی حالت ارتعاشی می یابد. کشمکش بازیگر با دستش، به اجرای پانتومیم های دائمی تبدیل میشود که علیه سیستم های بوروکراتیک، همچنین (با استفاده از روش شخصیت دوگانه یا دوپاره شده در فیلم کمدی) به صورتی ذهنی علیه رفتار عافیت طلبانه خود - حتی - به کار میافتد.
شخصیت اصلی در دنیایی تغییر ناپذیر، به عنصری تماشایی تبدیل میشود. و همه جهان برای «کنترل دست او»، چاره ها میاندیشند و برای بازگرداندن وضعیت غیرعادی، به شرایط عادی و روز مره تجهیز میشوند. سال های زندگی استاد شیرازی، سطوح مختلف نانمودگی را به امر تاریخی پیوند می زند. برای مثال نیروهای حکومت نظامی دهه 1330 برای مهار او روانه می شوند. در دوره ای دیگر، تجلیل از او و ساختن مجسمه برایش، به فراموشی سپرده می شود تا نادیده گرفته شود. در فیلم "مجسمه" که با نمای درشت ارتباط دو انگشت در نقاشی خلقت آدم اثر داوینچی، آغاز می شود، شخصیت حقیقی یعنی آدمی با نیروی عقل خدادادی، گرفتار در جهان بی منطق کافکایی است. فیلم در نقد این جهان بی معنا، به مضمون جاودانگی و خلاقیت می رسد. در اواسط فیلم، وحید زاده، کتاب "محاکمه کافکا" را به عنوان یک راهنما یا نشانه فرامتنی، نشان میدهد. البته اگر کتاب "مسخ" را میگذاشت ممکن بود، آن صبحی را تداعی کند که گرگور از خواب بر میخیزد و می بیند به حشره ای تبدیل شده است. با وجود این در دوران کرونایی، از آقای وحید زاده در باره کتاب محاکمه کافکا پرسیدم که در فیلم دیده می شود. برایم نوشتند:«کافکا و به تبع آن، همه قهرمانان آثارش از جمله تسلیم شدگانند. آدم هایی که کودک درونشان بسیار فعال است و راه و رسم نه تنها مقابله که حتی همزیستی و نادیده انگاری والد ها و بالغ ها را نمی دانند. این گروه شاید به یاری نیروی شگفت عشق، به رستگاری و سرمنزل مقصود برسند، ولی یافتن عشق در میان خیل لکاته ها ورجاله ها، کارآسانی نیست. قهرمان مجسمه هم مثل قهرمانان آثار کافکا، با ذهن گرایی دمساز است و از عمل گرایی به دور».
به گزارش ایسنا، مراسم بزرگداشت ابراهیم وحیدزاده امروز در موزه سینما به همت کانون کارگردانان برگزار می شود.
انتهای پیام