شنبه 3 آذر 1403

نگار کوچولو جان چند انسان را نجات داد!

وب‌گاه گسترش مشاهده در مرجع
نگار کوچولو جان چند انسان را نجات داد!

«بعد از آنکه پزشکان گفتند دخترم دچار مرگ مغزی شده ما باورمان نمی‌شد و تا 15 روز او در بیمارستان بود اما نیمه شب همسرم خوابی عجیب دید و وقتی برایم تعریف کرد تصمیم گرفتیم اعضای بدن او را به بیماران نیازمند اهداء کنیم.» این بخشی از حرف‌های مردی است که چند روز قبل بعد از حادثه تلخی که برای دختر 8 ساله اش اتفاق افتاد تصمیم گرفت با اهدای اعضای بدن او جان چند بیمار را نجات دهد. این دختر 8...

این دختر 8 ساله که نگار بیگدلی نام داشت و ساکن شهرستان بهارستان در غرب استان تهران بود چند روز قبل در حالی که همراه با خواهر، شوهرخواهر و دخترعمه‌هایش از بهارستان به سمت شهرستان خدابنده به راه افتاده بود در بین راه دچار سانحه رانندگی شد. ماجرا از این قرار بود که این 5 نفر سوار بر یک خودروی پراید بودند و زمانی که راننده قصد داشت به صورت غیرمجاز از یک زانتیا سبقت بگیرد به دلیل تغییر جهت ناگهانی پراید، سر نگار با ستون خودرو به شدت برخورد کرد. شدت این برخورد به حدی بود که دختر 8 ساله بیهوش شد و در این شرایط او به نزدیک‌ترین مرکز درمانی انتقال یافت.

یوسف بیگدلی، پدر نگار درباره این حادثه می‌گوید: زمانی که من در بیمارستان بالای سر دخترم رسیدم، او بیهوش بود و وضعیت خوبی نداشت. پزشکان امیدی به زنده ماندنش نداشتند و می‌خواستند برایش گواهی فوت صادر کنند، اما او دستش را تکان داد. با این حال بعد از 3 روز اعلام کردند که او دچار مرگ مغزی شده و تنها کاری که می‌شود انجام داد اهدای اعضای بدن او به بیماران نیازمند است. پیشنهادی که من و همسرم با آن مخالفت کردیم.

15 شبانه‌روز در بیمارستان

پدر نگار ادامه می‌دهد: راستش را بخواهید امید داشتیم که شاید معجزه‌ای اتفاق بیفتد و نگار به زندگی برگردد اما اینطور نشد. من و همسرم از روزی که خودمان را به بیمارستان رساندیم دیگر به خانه برنگشتیم. ما 15 شبانه‌روز بالای سر نگار بودیم و دعا می‌کردیم که به زندگی برگردد. کادر پزشکی هم همه تلاش شان را برای نجات جان دخترم انجام دادند اما تلاش شان بی‌فایده بود. اما شب پانزدهم بود که همسرم خواب عجیبی دید.

این مرد درباره خواب مهمی که همسرش در بیمارستان دیده بود می‌گوید: ساعت حدود 3 بامداد بود که همسرم گفت خواب نگار را دیده و بهتر است تا دیر نشده اعضای بدن او را اهدا کنیم. من هم که تا آن موقع مخالف بودم موافقت کردم و همان زمان سراغ مسئولان بیمارستان رفتیم و گفتیم حاضریم اعضای بدن دخترمان به بیماران نیازمند اهدا شود و به این ترتیب پیکر دخترم به تهران منتقل و کارهای اهدای عضو انجام شد.

احساس خوب بعد از اهدای عضو

پدر نگار در ادامه می‌گوید: آنطور که به ما گفته شد قلب، کلیه‌ها و کبد دخترم به 4بیمار نیازمند که از مدت‌ها قبل در انتظار دریافت عضو پیوندی بودند پیوند زده شد و قرنیه ها و نسوج او نیز به چند بیمار دیگر اهدا شد. او درباره احساسی که بعد از این تصمیم بزرگ دارد نیز می‌گوید: قبل از این ماجرا وقتی یکی از مسئولان بیمارستان با من صحبت کرد گفت خانواده‌هایی که بعد از مرگ مغزی عزیزشان اعضای او را اهدا نکردند، بعد پشیمان شدند. آن زمان فکر می‌کردم که این یک حرف کلیشه‌ای برای راضی کردن من است اما وقتی که اعضای بدن نگار را اهدا کردیم متوجه آن حرف شدم و با خودم گفتم اگر این تصمیم را نمی‌گرفتم حتما پشیمان می‌شدم و حالا هم من و همسرم هرچند عزادار دخترمان هستیم اما از تصمیمی که گرفته‌ایم راضی هستیم. امیدوارم حادثه ای که برای دخترمان اتفاق افتاد برای هیچ کسی رخ ندهد اما به نظرم بهترین کار بعد از چنین حوادث تلخی اهدای عضو است، چراکه این کار، هم خانواده داغدار تسکین و هم جان چند نفر دیگر را نجات می‌دهد.