نگاهی به آنچه قالیباف را متمایز میکند / مدیریت «مقتدر توسعهگرا» خار چشم تنزهطلبان + عکس
وقتی در 23 شهریور 84، فرمانده سابق نیروی انتظامی، یکی از جوانترین ژنرالهای ایرانزمین، کلید اتاق شهرداری تهران را تحویل گرفت، تهران برههای از آشفتهترین دوران مدیریتی خود را پشت تجربه کرده بود.
به گزارش مشرق؛ وقتی در 23 شهریور 84، فرمانده سابق نیروی انتظامی، یکی از جوانترین ژنرالهای ایرانزمین، کلید اتاق شهرداری تهران را تحویل گرفت، تهران برههای از آشفتهترین دوران مدیریتی خود را پشت تجربه کرده بود. دوره تقریبا دو سالهی شهرداری محمود احمدینژاد، گرچه تا حدی به آشفتگی و آنارشیسم مطلق حاکم بر مدیریت شهری، در دوره مدیریت شورای تماماصلاحطلب دوره اول، سر و سامان داد، اما عمر شهرداری احمدینژاد که در آن روزگار وابسته به جریان تازهنفس موسوم به «آبادگران» بود، خیلی زود به کنشهای سیاسی به مقصد پاستور گره خورد و با وجود این که تا حدی مدیریت شهرداری تهران ثابت پیدا کرد، اما شاهد تغیر و تحول عمدهای از نظر کار ایجابی و اجرایی در تهران نبودیم.
در واقع، از زمان در دست گرفتن یکپارچه شورای شهر در اولین انتخابات شورای اسلامی تهران در سال 78 توسط شماری از اصلیترین و رادیکالترین چهرههای اردوگاه اصلاحات (عبدالله نوری، سعید حجاریان، محمد عطریانفر، ابراهیم اصغرزاده، جمیله کدیور...)، هم شورا و هم شهرداری، صحنهی تندترین و بعضا شرمآورترین جدالها و دعواهای درونگروهی اصلاحطلبان بود. عملکرد اصلاح طلبان شورای شهر که تحت تاثیر ادبیات روزنامه پسند ان مقطع، «پارلمان شهری» نام گرفته بود، یکی از تاسف بارترین و خجالت آورترین عملکردهای یک جریان سیاسی در تاریخ جمهوری اسلامی بود. در نهایت با جنگ شرم آوری که در شورا بر سر منافع و قدرت بین اعضای هم طیف آن به وجود آمد، شورا به پایان دوره کاری خود نرسید، و توسط شورای حل اختلاف دولت اصلاحات منحل شد!
آش آن قدر شور بود که وقتی «عباس دوزدوزانی» اصلاح طلب و از دوستان و یاران نزدیک محمد خاتمی در اواخر کار شورا در آذر 81 به عنوان رییس جدید انتخاب شد، در مصاحبه ای گفت که " کارنامه سه ساله شورا گندیده، کثیف، نحس و نجس بود. "
در دوران این دعواهای حقیقتا سخیف، تهران دو شهردار اصلاحطلب یعنی مرتضی الویری و محمدحسن ملکمدنی به خود دید، که عملا تمام وقت آنان به دعوای هر روزه و شوی گیس و گیسکشی با شورای شهر گذشت و در این مدت، علیرغم ادعاهای گزاف اصلاحطلبان عملا هیچ طرح کلان و هیچ پروژه بزرگی برای تهران انجام نگرفت.
به هر روی، وقتی سردار قالیباف در شهریور 84، پای در ساختمان بهشت گذاشت، شاید خود نیز گمان نمی برد که یکی از باثباتترین و مستحکمترین دوران مدیریتی یک چهرهی سیاسی در ایران را به مدت 12 سال، در راس مدیریت شهری کلانشهر تهران، پایتخت ایران، تجربه کند.
او در وهلهی نخست، با دیسپلینی که محصول سالها حضور در عرصه نظامی بود، به مدیریت شهرداری تهران، اقتدار و استحکامی بخشید که شاید در دوران پس از انقلاب، تنها با دوران مدیریت غلامحسین کرباسچی در دهه 70 قابل مقایسه بود. با این تفاوت بزرگ که، کرباسچی، تحت حمایت مطلق دولت وقت و شخص رییس جمهور، مرحوم هاشمی رفسنجانی، قرار داشت و عملا هیچ جریان یا گروه رقیبی برای او وجود نداشت و در عین حال، شواری بالادستی به نام شورای شهر را هم ناظر بر عملکرد خود نمی دید. اما دوران شهرداری قالیباف همزمان با دو دولت احمدینژاد و روحانی بود که هیچکدام روی خوشی به قالیباف نداشتند و او را در قامت رقیب سیاسی می دیدند و بالطبع، شهرداری قالیباف انتظار کمک و حمایت چندانی از این دو دولت نمی توانست داشته باشد. به علاوه، او در چند نوبت در معرض انتخاب دموکراتیک نمایندگان مردم در شورای شهر قرار گرفت و یک بار در رقابت با یکی از شناختهشدهترین و پرنفوذترین نیروهای اصلاحات، یعنی محسن هاشمی، توانست رای اعتماد شورا را کسب کند.
اما این اقتداربخشی به جایگاه شهرداری تهران، تنها قدم اول در اودیسهی مدیریت 12 سالهی قالیباف بود. داشتن کولهباری از تجربه، با وجود سن نسبتا جوان، در حوزههای مختلف و مقارن و مرتبط با طیفهای سیاسی مختلف، از فرماندهی لشکر در جنگ، فرماندهی نیروی هوایی سپاه، مدیریت در راس بزرگترین سازمان عمرانی کشور، یعنی قرارگاه سازندگی خاتمالانبیاء، مدیریت بر نیروی انتظامی کشور (آن هم بعد از دوران بسیار پرتنش و پرآسیب نیمه دوم دهه هفتاد و ماجرای کوی دانشگاه) و در نهایت ریاست بر ستاد مبارزه با قاچاق کالا و ارز آن هم با حکم رییس دولت اصلاحات، اعتماد به نفس و تسلطی حقیقی به سرتیپ جوان و خوشسیما بخشیده بود. او برای تهران برنامهها داشت.
اکنون نگاه افقنگر و چشماندازمحور قالیباف، می توانست در مدیریت ابرشهر تهران و یکی از بزرگترین شهرهای دنیا، می توانست متجلی شود و البته، به اذعان دوست و دشمن، موافق و مخالف، متجلی شد. او می خواست تهران را در سطح و تراز پایتختهای مهم و بزرگ کشورهای اصطلاحا «درحال توسعه»، متحول کند و یک تهران مدرن، پویا و دارای زیرساختهای قوی، با حفظ معیارهای ایرانی - اسلامی را محقق سازد.
برای جلوگیری از اطاله کلام، صرفا به صورت تیتروار شماری از اقدامات قالیباف در دوران 12 ساله شهرداری تهران را فهرست می کنیم:
افزایش بالغ بر 4 برابری خطوط مترو پایتخت
افزایش بالغ بر هزار تایی تعداد واگن ها در ناوگان مترو
خرید و نوسازی بالغ بر 3 هزار اتوبوس بدون حمایت دولت
ایجاد سامانه خدمات دهی به معلولان و جانبازان
قرارگیری شهرداری تهران در تراز اول در حوزه هوشمندسازی بین دستگاه های دولتی و غیردولتی
افزایش دو برابری پل ها و تقاطع های غیرهمسطح
احداث حدود نیمی از بزرگراه های تهران در دوره اخیر مدیریت شهری
احداث تمامی تونل های شهری پایتخت در 12 سال اخیر
ساخت بالغ بر هزار بوستان از سال 84 تا مرداد 96
درختکاری پیرامون تهران در طول 9 سال گذشته بهاندازه 15 سال آغاز اجرای طرح جنگل کاری پایتخت
ترمیم و نوسازی بافت فرسوده در تهران 4 برابر کشور
افزایش حدود 80 درصدی ایستگاه های آتش نشانی پایتخت در دهه اخیر
کاهش 43 درصدی محدوده تحت پوشش هر ایستگاه آتش نشانی
کاهش حدود 25 درصدی زمان رسیدن به محل حریق
تجهیز و نوسازی دستکم 70 درصد از ناوگان آتشنشانی تهران
تجهیز 354 محله تهران به خانه های سلامت
تحول در نظام سلامت جسم و روح شهروندان با ایجاد سالن های ورزشی
افزایش 5 هزارتایی صندلی های سینما از سال 84 تا 96
راه اندازی 29 سالن تئاتر در 12 سال شهرداری خود
احداث یک سوم فرهنگسراهای تهران در 12 سال
و...
این فهرست را می توان تا چند برابر موارد نامبرده امتداد داد، ولی آیا اصولا برای یادآوری «تهران قالیباف»، نیاز به سیاهکردن صفحه است؟ آیا نمادهای مدیریت مرد جهادی میدان مدیریت، در جای جای تهران برافراشته نیست؟ بر کجای تهران می توان انگشت گذاشت که اثری ماندگار از مدیریت او نباشد؟ از بزرگراه عظیم امام علی (ع)، از مدیریت نمونه و طراز اول متروی تهران در سطح جهانی، از پردیسهای سینمایی که جای جای شهر را به رنگ و نور فرهنگ مزین کردند؟ از بوستان نهجالبلاغه و آب و آتش، از پل طبیعت، از تونل توحید، از مجموعه فرهنگی عباس آباد، از بزرگراه صدر از... از کدام می توان صرفنظر کرد و کدام را می توان در تهران زندگی کرد و ندید؟
و خود او چه درست گفت، که «تنها دیکتهی نانوشته، غلط ندارد». در برابر عظمت کاری که در آن 12 سال در تهران انجام گرفت (و حق مردم شریف تهران بود و باید هم انجام می گرفت)، قطعا خطا و اشتباه هم وجود داشته است، لیکن چه کسی می تواند ادعا کند که مدیریت کلانشهری چون تهران، که خود در قیاس نوعی ریاست جمهوری است، بدون هیچگونه، خطا در حیف و میل و اتلاف بیتالمال یا اشتباه مدیریتی و اشتباه در طراحی و اجرا و نگهداری پروژهها، در سطوح مختلف مدیریتی و در گسترهی عظیم سازمان اداری و پرسنل شهرداری، امکانپذیر است؟ چنین دعوی را تنها کسانی می توانند مطرح کنند که در زندگی خود، حتی سابقهی ادارهی یک شرکت یا یک صندوق قرضالحسنهی خانوادگی را نیز نداشتند!
البته، گناه بزرگ قالیباف، که او را هم در دوره دولت احمدینژاد، و هم دوران روحانی، مغضوب پاستورنشینان می کرد، این بود که او نه تنها مرد عمل بود و مدیریت می دانست، که جای جای پایتخت ایران اسلامی، وجه عینیتیافتهی مدیریتش بود، از همین رو، همواره او در قامت یک رقیب بالقوهی جدی برای خود می دیدند. گناه قالیباف این بود که آن اندازه وجهه و برش و نفوذ داشت که اعتماد نهادهای مختلف را جلب کند و ظرفیتها و امکانات آنها را پای کار مدیریت شهری و پیشبرد پروژههای عمرانی بزرگ تهران بیاورد. گناه قالیباف این است که در عین آن که بر «تکنوکراسی» مسلط است و یک مدیر «یقه سفید» امتحانپسداده است، اما هرهری مذهب و سکولارمزاج نیست و پای برخی اعتقادات و اصول شخصی خود ایستاده است و حاضر نشده که هیچگاه برای جلب موجهای سیاسی روز، عهد دوران «رزمندگی» را از یاد ببرد.
گناه بزرگ قالیباف این است که نعمت «امنیت» را می شناسد و جایگاه بنیادین و اساسی آن را برای مدنیت درک می کند و حاضر نبوده و نیست که مولفههای امنیت ملی را فدای وجیهالقلوب شدن برای این جریان و آن دسته و گروه کند. در همین کارزار انتخاباتی که در جریان است، از بین تمام نامزدهای محترم، تنها چهرهای که به صورت قاطع و روشن، بدون مصلحتسنجیهای رندانه، در باب معضل بزرگ، چندلایه و چندوجهی «اتباع بیگانه»، نظر خود را اعلام کرد و قول ساختن «دیوار مرزی» را داد، و همگان می دانند که قالیباف را الف و الفتی دیرین با «ساختن» و سازندگی است و اگر حرفی در این زمینه بگوید، هم اراده و هم توان اجرایی کردن آن را دارد. گناه او آن است که در هر حوزهای مرتبط با حکمرانی، از نظامیگری و امنیت، تا مدیریت اجرایی کلان و پروژههای عمرانی، تا تقنین و قانونگذاری، دستی بر آتش داشته و امروز در 63 سالگی، به اندازه چند ده چهرهی سیاسی شناختهشده کارنامه عملی و عینی دارد.
آیا طبیعی نیست که خار چشم کسانی باشد که از بابت نداشتن کارنامهی اجرایی روشن و قابلارایه، ناچار از انشاءنویسی، خطابهخوانی، کلیگویی و ترکاندن بمبهای «زرد» سیاسی هستند؟