نگاهی به «گذرِ خان» و تخم نفرتی که علیه حوزههای علمیه پراکنده است
خبرگزاری فارس گروه کتاب و ادبیات حمید محمدی محمدی: رمان «گذرِ خان» نوشته سیدمحمدعلی ابطحی، روحانی اصلاحطلبی است که رئیسدفتر، معاون حقوقی و مشاور دولت خاتمی بوده است. این کتاب، اولین متنی است که این نویسنده 63 ساله در گونه ادبیات داستانی و مشخصاً رمان منتشر کرده؛ وگرنه قبل از این، کتابهای دیگری هم داشته که به جز یک اثر منتشرنشده هیچ کدام رمان نبودهاند.
من در این نوشته، کاری به سوابق سیاسی آقای ابطحی ندارم و ضرورتی ندارد که به سابقه دستگیری او در خلال رویدادهای سال 1388 بپردازم. به مواضع او در موضوعات مختلف اجتماعی سیاسی هم که عموماً از اردوگاه اصلاحطلبان شنیده میشود، التفاتی نخواهم داشت؛ چرا که «گذرِ خان» را باید به عنوان یک اثر داستانی، مستقل از دیدگاهها و سیمای سیاسی نویسندهاش به بررسی نشست.
قهرمان قصه «گذرِ خان» پسری است در مرز نوجوانی و جوانی با پدری نابینا که جزو شیوخ روضهخوان قم است. مادرش هم همشهری و کلفتِ خانه یکی از مراجع تقلید شهر بوده و بعدها به عقد شیخ ابراهیم نابینا در آمده است. محمدحسن یا ممدحسن، دوست دارد درس طلبگی بخواند و از یک طرف دیگر، عاشق دختر همان مرجع تقلیدی است که مادرش کلفت خانهاش بوده است.
جلد کتاب «گذرِ خان» نوشته سیدمحمدعلی ابطحی
وقایعی که محمدحسن در گیرودار حوادث سالهای 1353 تا 1357 از سر میگذراند، بیانگر اختلاف دو طیف از علمای آن زمان در حمایت از امام خمینی یا سکوت رضایتآمیز در مقابل رژیم طاغوت و مخالفت با قیام مردم ایران است. محمدحسن به جریان مبارز میپیوندد و داستان عشقش به دختر مرجع تقلید همپای داستان پیش میرود، اما در فصل پایانی، یک اتفاق عجیب میافتد که گویا، محصول ریاکاریهای حوزه علمیه است.
برای من که افتخار فرزندی و همراهی پدری روضهخوان و نابینا را داشتهام و روایت یک روز از آن را در کتاب «کاشوب» (انتشارات اطراف) با عنوان «کهنهشرم» نوشتهام، شیخ ابراهیم نه یک فرد نابینا با هوش بالا که انسانی عاجز و ناتوان به نظر میرسد که اگر همان نیمچه صدایش را از او بگیرند، جز مردی خموده و منزوی چیزی نمیماند. شیخی است که مرجع تقلید از سر دلسوزی عمامه سرش گذاشته تا وجوهات بگیرد و از گشنگی نمیرد.
ابطحی در «گذرِ خان» این روضهخوان روشندل را انسانی بیدست و پا معرفی کرده که همواره در پی خری است که بمیرد و پالانش را بردارد. این شیخ نابینا، هرجا وجوهات میدهند، اول صبح خودش را میرساند و فوراً پسرش را با همکاری مرجع تقلید مورد علاقهاش در سیاهه گیرندگان وجوهات جا میدهد. نهایت تقلای او برای یافتن سبکهای نو به تقلید از سیدجواد ذبیحی خلاصه میشود که قرار است در تشییع یک مقام دولتی مداحی کند. البته نوارهای سخنرانی و مداحی افراد شاخص هم به او کمک میکند، ولی شیخ ابراهیم از خودش چیزی برای عرضه ندارد.
گذرِ خان از محلههای قدیمی شهر قم است که روی جلد کتاب، تصویری از آن ملاحظه میکنید
اخلاص در شیخ ابراهیم «گذرِ خان» نمایشی و ریاکارانه است. چنانکه بقیه هم تا گردن به این نمایش و ریاکاری آلودهاند و فقط حفظ ظاهر میکنند. روضههای زنانه با آن چشم و همچشمیهای مهریخانم و بقیه زنها که رفتارهای تهوعآورشان از بیوت علما صادر میشود، مخاطب را با جماعتی دورو، ظاهرگرا، منافق و ریاکار مواجه میکند که محصول آن، منافقی است در قامت طلبه علاقهمند به علوم دینی که در همان فضای گندآلود زیست کرده و سرانجام، دستش به خون همان عالمی آلوده میشود که روزی مریدش بوده است.
ممدحسن، نه تنها پدری فرصتطلب که مادر و خالهای دارد هر دو علاقهمند به رقص و خوشگذرانی. آنها هیچ نسبتی با زیست دینی یک مداح و روضهخوان ندارند و حتی بعد از سالها، خواهرزن شیخ از او دارد مسائل ساده دینی میپرسد یا شیخ دارد ماجرای زن گرفتنش را پس از حدود 15 سال برای خواهرزنش تعریف میکند!
به اعتقاد من که دهها مرشد نابینای روضهخوان دیدهام و به واسطه پدرم با بعضی از آنها انس داشتهام، شیخ ابراهیم یک شخصیت کاملاً تخیلی است که نه تنها نمیشود او را نماینده یک تیپ دانست، بلکه فکر نکنم آقای ابطحی بتواند حتی یک نمونه بیرونی برای او معرفی کند.
سیدمحمدعلی ابطحی، نویسنده کتاب
شاید آنچه نویسنده با استفاده از تکیه کلامها و آداب همجواری با علما در کتاب نوشته درباره اتمسفر حوزههای علمیه و مدارس علوم دینی، به ویژه در سالهای قبل از انقلاب تا اندازهای صدق کند (لااقل من درباره این بخش، نظر قاطعی نمیتوانم بدهم)، اما گمان نکنم او با هیچ روشندلی از نزدیک زیست کرده یا حتی روش و سبک زندگی او را به دقت مطالعه کرده باشد. هرچند به نظر میرسد درباره ارتباطات علما، مراودات، عادات، رسمها و سنتها، اختلافات و کنشهای علمی آنها هم مبالغهای چشمگیر اتفاق افتاده است.
عشق در «گذرِ خان» با یک بیت شعر عاشقانه از حافظ شیراز شروع میشود و تا سرحد پیراهن سرخ و دلبرانه و نگاههای تصادفی بالا میرود. این عشق که با شعر و ادبیات و متکی به مصرع معروف «هرگزم نقشِ تو از لوحِ دل و جان نرود» آغاز شده، نباید اینقدر مبتذل ادامه یابد که در کوران حوادث انقلاب و دلبستگیهای محمدحسن به راه و رسم امام خمینی، گم و گور و بیسرانجام شود.
به اعتقاد من، «گذرِ خان» در مرز بین رمان و داستان بلند سرگردان است. نه شخصیتهایش آنقدر عمق دارند و نه هرکدام قصهای در دل داستان اصلی دارند که بشود در یک قالی ریزباف و ریزنقش، هر قصه را دنبال کرد. او حتی در توصیف ظاهری بازیگران داستان هم جز عمامه تمیز شیخ ابراهیم، چادر کودری مهریخانم (همسر مرجع تقلید)، لباس قرمز معصومه (دختر مورد علاقه محمدحسن)، عرقچین مش ماشاالله و... ناخنخشکی به خرج داده است.
با تمام این اوصاف، داستان کتاب، پرکشش و جذاب پیش میرود و مخاطب را با خود تا انتها همراه میکند، اما اگر طول زمان را از آن بگیریم و پرش زمانی سه چهار ساله فصل آخر را کنار بگذاریم، با یک داستان بلند سروکار خواهیم داشت که نویسندهاش تا توانسته علیه هملباسانش تخم نفرت پراکنده است.
«گذرِ خان» به روشنی ادعا میکند که بعضی از منافقین، فرزندان علمایی هستند که خودشان زمینه تربیت ضددینی بچههایشان را فراهم کردهاند؛ چیزی که ابطحی در گفتوگویی هم به آن اشاره کرده و موفق شده، نام تنها سه نفر از شخصیتهای روحانی را با فرزندان اعدامیشان بیاورد. البته او در آن گفتوگو به جای «منافق» از لفظ «مجاهد» استفاده کرده است!
این کتاب را نشر هیلا در 263 صفحه منتشر کرده است.
پایان پیام /