سه‌شنبه 29 آبان 1403

همین یک روز کافی بود تا جهان از ما روی برگرداند

خبرگزاری دانشجو مشاهده در مرجع
همین یک روز کافی بود تا جهان از ما روی برگرداند

به گزارش گروه بین‌الملل خبرگزاری دانشجو، «فرانسیس فوکویاما» در مقاله‌ای با عنوان «همین یک روز کافی بود تا همه جهان از ما روی برگرداند» در نیویورک‌تایمز نوشت: حمله ششم ژانویه 2021 به کنگره آمریکا علاوه بر آثار داخلی، تأثیر بین‌المللی بزرگی هم داشته است و حاکی از کاهش چشمگیر قدرت و نفوذ جهانی آمریکاست. این حمله اراذل و اوباش (به کنگره) که از دونالد ترامپ، رئیس جمهور وقت الهام گرفته بودند،...

به گزارش گروه بین‌الملل خبرگزاری دانشجو، «فرانسیس فوکویاما» در مقاله‌ای با عنوان «همین یک روز کافی بود تا همه جهان از ما روی برگرداند» در نیویورک‌تایمز نوشت: حمله ششم ژانویه 2021 به کنگره آمریکا علاوه بر آثار داخلی، تأثیر بین‌المللی بزرگی هم داشته است و حاکی از کاهش چشمگیر قدرت و نفوذ جهانی آمریکاست.

این حمله اراذل و اوباش (به کنگره) که از دونالد ترامپ، رئیس جمهور وقت الهام گرفته بودند، سابقه‌ای شوم را در سیاست آمریکا رقم زد. آمریکا از زمان جنگ داخلی در این کشور در انتقال صلح‌آمیز قدرت شکست نخورده بود، و هیچ نامزد قبلی با قصد خاص، نتایج یک انتخابات را با وجود شواهد گسترده دال بر آزاد و عادلانه بودن آن زیر سؤال نبرده بود.

رویداد ششم ژانویه همچنان در سیاست آمریکا بازتاب دارد. اما این تأثیر فقط داخلی نیست. این رویداد تأثیر بین‌المللی بزرگی هم داشته است و حاکی از کاهش چشمگیر قدرت و نفوذ جهانی آمریکاست.

رویداد ششم ژانویه را باید با توجه به پیشینه بحران جهانی گسترده‌تر لیبرال دموکراسی بررسی کرد. بر اساس گزارش سال 2021 سازمان فریدم‌هاس درباره «آزادی در جهان»، دموکراسی برای 15 سال پیاپی رو به افول بوده و با برخی از بزرگترین پسرفت‌ها در دو دموکراسی از بزرگترین دموکراسی‌های جهان، یعنی آمریکا و هند همراه بوده است. از زمان انتشار آن گزارش، در میانمار، تونس و سودان کودتا شد؛ یعنی همان کشور‌هایی که پیش از آن گام‌های دلگرم‌کننده‌ای در جهت دموکراسی برداشته بودند.

جهان از نظر تعداد دموکراسی‌ها گسترش عظیمی یافته بود، و تعداد دموکراسی‌ها از حدود 35 مورد در اوایل دهه 1970 به بیش از 110 مورد تا زمان بحران مالی 2008 رسیده بود. آمریکا در آنچه «موج سوم» دموکراسی‌سازی نام گرفت، تعیین‌کننده بود. آمریکا امنیت متحدان دموکراتیک در اروپا و شرق آسیا را تأمین می‌کرد، و در رأس اقتصاد جهانی بیش از پیش منسجمی بود که در همان دوره، بازدهی‌اش چهار برابر شد.

اما زیربنای دموکراسی جهانی، موفقیت و پایداری دموکراسی در خود آمریکا بود؛ چیزی که «جوزف نای»، دانشمند سیاسی آن را «قدرت نرم» می‌نامد. مردم سراسر جهان برای آمریکا به عنوان الگویی احترام قائل بودند که می‌خواستند از آن تقلید کنند، از دانشجویان در میدان تیانامن (در پکن) در سال 1989 گرفته تا معترضانی که در دهه‌های بعد «انقلاب‌های رنگی» را در اروپا و خاورمیانه هدایت کردند.

افول دموکراسی در جهان ناشی از عوامل پیچیده‌ای است. خیلی‌ها از جهانی‌سازی و تغییر اقتصادی عقب مانده‌اند، و شکاف فرهنگی عظیمی بین متخصصان تحصیل‌کرده ساکن شهر‌های بزرگ و افرادی ایجاد شده است که در شهر‌های کوچک‌تر با ارزش‌های سنتی‌تر زندگی می‌کنند. پیدایش اینترنت موجب تضعیف کنترل نخبگان بر اطلاعات شده است. ما همواره بر سر ارزش‌ها اختلاف نظر داشته‌ایم، اما اکنون در دنیا‌های واقعی جداگانه‌ای زندگی می‌کنیم. همچنین تمایل به حفظ شأن و منزلت انسانی همواره قدرتمندتر از نفع اقتصادی است.

برای همین است که جهان امروز بسیار متفاوت از حدود 30 سال پیش که شوروی دچار فروپاشی شد، به نظر می‌رسد. این‌ها دو عامل اساسی است که من در آن زمان کم‌اهمیت شمردم: نخست، دشوار بودن برقراری دموکراسی و نیز ایجاد یک کشور پیشرفته، منصف و غیر فاسد (سالم)؛ و دوم، امکان انحطاط سیاسی در دموکراسی‌های پیشرفته.

الگوی آمریکایی مدتی است که رو به انحطاط بوده است. سیاست این کشور از اواسط دهه 1990 بیش از پیش دوقطبی شده و در معرض وقفه مستمر بوده است، که این کشور را از انجام وظایف اساسی دولت همچون تصویب بودجه بازداشته است. مشکلات مشخصی در نهاد‌های آمریکایی وجود داشت - (از جمله) نفوذ پول در سیاست، آثار نظام رای گیری که به طور فزاینده‌ای از انتخاب دموکراتیک فاصله گرفت -، با این همه به نظر می‌رسید کشور قادر به اصلاح خود نیست.

دوره‌های پیشین بحران همچون جنگ داخلی و رکود بزرگ، رهبران دوراندیش و نهاد ساز را به وجود آورد؛ نه مثل دهه‌های نخست قرن 21 که سیاستگذاران آمریکایی در راس دو فاجعه - جنگ عراق و بحران مالی (مسکن) - قرار داشتند و پس از آنکه که شاهد بروز عوام فریبی کوته بینانه و تحریک جنبش پوپولیست خشمگین بودیم.

شاید تا ششم ژانویه هر کسی به این تحولات از دریچه سیاست معمول آمریکا و اختلاف نظر‌ها در این سیاست بر سر مسائلی همچون تجارت، مهاجرت و سقط جنین نگاه می‌کرد. اما شورش ششم ژانویه مقطعی بود که اقلیت چشمگیری از آمریکایی نشان دادند که می‌خواهند از خود دموکراسی آمریکا روی بازگردانند و برای دستیابی به اهدافشان متوسل به خشونت شوند. چیزی که ششم ژانویه را به لکه ننگی (یا فشاری) بسیار نگران کننده برای دموکراسی آمریکا تبدیل کرده است، این واقعیت است که حزب جمهوریخواه با چشم دوختن به انتخابات ریاست جمهوری 2024 که ممکن است در آن ترامپ درصدد ریاست جمهوری دوباره برآید، به جای کنار گذاشتن افرادی که آن شورش را به راه انداختند و در آن شرکت کردند، به دنبال عادی کردن آن (شورش) و پاکسازی خود از وجود افرادی بوده است که می‌خواستند حقیقت را درباره انتخابات 2020 بگویند.

تاثیر رویداد ششم ژانویه هنوز در صحنه جهانی مشهود است. سران تمامیت‌خواهی همچون ولادیمیر پوتین، (رئیس جمهور) روسیه و الکساندر لوکاشنکو، (رئیس جمهور) بلاروس در طول سال‌ها تلاش کرده اند نتایج انتخابات را دستکاری کنند و اراده مردمی را رد کنند. در مقابل، شکست نامزد‌ها در انتخابات در دموکراسی‌های جدید، با وجود برگزاری عمدتا عادلانه و آزادانه انتخابات، اغلب اتهامات مبنی بر تقلب در آراء را به دنبال داشته است. این اتفاق پارسال در پرو رخ داد و کیکو فوجیموری شکست خود در برابر پدرو کاستیلو را در دور دوم انتخابات ریاست جمهوری این کشور مورد تردید قرار داد. ژائیر بولسونارو، رئیس جمهور برزیل با حمله به عملکرد نظام رای گیری این کشور، مقدمات را برای زیر سؤال بردن انتخابات ریاست جمهوری امسال فراهم کرده است، درست مانند ترامپ که قبل از انتخابات 2020 برای کاهش اعتماد به رای گیری پستی تلاش کرد.

قبل از رویداد ششم ژانویه این نوع حقه‌ها به عنوان رفتار دموکراسی‌های نوپا و نه چندان مستحکم تلقی می‌شد و آمریکا آن‌ها را محکوم می‌کرد. اما چنین چیزی اکنون در خود آمریکا رخ داده است. اعتبار آمریکا به عنوان الگوی رفتار دموکراتیک از بین رفته است.

این سابقه به اندازه کافی بد هست، اما احتمالا رویداد ششم ژانویه حتی عواقب خطرناکتری هم دارد. احیای جهانی دموکراسی تحت هدایت دو کشور تمامیت‌خواه در حال قدرت گرفتن، یعنی روسیه و چین قرار گرفته است. هر دو قدرت ادعا‌های انضمام طلبانه‌ای درباره خاک یک کشور دیگر کرده اند. رئیس جمهور پوتین به صراحت اعلام کرده است باور ندارد اوکراین یک کشور مستقل مشروع باشد، بلکه بیشتر بخشی از یک روسیه بزرگتر است. وی انبوهی از نظامیان را در مرز‌های اوکراین مستقر کرده و برای تجاوز احتمالی پاسخ‌های غرب را محک زده است. شی جین پینگ، رئیس جمهور چین نیز تاکید کرده است تایوان باید در نهایت به چین بازگردد، و سران چین استفاده از نیروی نظامی را در صورت لزوم منتفی ندانسته اند.

یک عامل مهم در هر گونه تجاوز نظامی هر یک از این کشور‌ها نقش بالقوه آمریکا خواهد بود که تضمین‌های امنیتی مشخصی به اوکراین و به تایوان نداده است، و در راستای تلاش‌های آن کشور‌ها برای تبدیل شدن به دموکراسی‌های واقعی، از نظر نظامی و ایدئولوژیکی از آن‌ها حمایت کرده است.

اگر حزب جمهوریخواه رویداد‌های ششم ژانویه را محکوم می‌کرد - همانطور که در نهایت در سال 1974 ریچارد نیکسون را کنار گذاشت -، این امید وجود داشت که کشور از دوره ترامپ عبور کند. اما این اتفاق نیفتاده است و دشمنان خارجی همچون روسیه و چین با خوشحالی بی حد و حصر نظاره گر این وضعیت هستند. اگر مسائلی همچون واکسیناسیون و ماسک زدن سیاسی و تفرقه انگیز باشد، فکرش را بکنید چه برخوردی با تصمیم آتی برای حمایت نظامی - یا خودداری از چنین حمایتی - چه به اوکراین و چه تایوان خواهد شد. ترامپ اجماع دو حزبی را تضعیف کرد که از اواخر دهه 1940 بر سر حمایت قاطع آمریکا از نقش لیبرال بین المللی وجود داشت، و رئیس جمهور بایدن هنوز قادر به احیای آن نبوده است.

بزرگترین ضعف امروز آمریکا ناشی از اختلافات و تفرقه داخلی است. صاحبنظران محافظه کار به دنبال الگویی جایگزین به مجارستان غیرلیبرال سفر کرده اند، و شمار مایوس کننده‌ای از جمهوریخواهان دموکرات هارا تهدیدی بزرگتر از روسیه می‌دانند.

آمریکا قدرت نظامی و اقتصادی عظیمی دارد، اما این قدرت بدون اجماع سیاسی داخلی بر سر نقش بین المللی این کشور قابل استفاده نیست. اگر آمریکایی‌ها دیگر به جامعه‌ای آزاد و لیبرال و روامدار باور نداشته باشند، ظرفیت ما برای نوآوری و هدایت به عنوان سهمگین‌ترین قدرت اقتصادی نیز افول خواهد کرد. ششم ژانویه موجب تعمیق تفرقه و اختلافات در کشور شد و به همین دلیل عواقبی خواهد داشت که در سال‌های آینده در جهان طنین انداز خواهد شد.