شنبه 29 دی 1403

پایان لسه‌فر

وب‌گاه دنیای اقتصاد مشاهده در مرجع
پایان لسه‌فر

جان‌مینارد کینز یکی از تاثیر‌گذارترین چهره‌های تاریخ علم اقتصاد به شمار می‌رود. بسیاری او را بنیان‌گذار اقتصاد کلان می‌دانند و به‌خاطر نقشش در تبیین رکود بزرگ ستایش می‌کنند. یکی از آثار مهم او مقاله‌ای با عنوان پایان لسه‌فر است که «دنیای‌اقتصاد» ترجمه آن را به فارسی منتشر کرده است.

ترجمه - رسول قنبری: این مقاله که به‌صورت جزوه‌ای به‌همت هوگارث پرس (Hogarth Press) در ژوئیه1926 به چاپ رسید، مبتنی است بر کلاس درس سیدنی بال (Sidney Ball Lecture) در آکسفورد در نوامبر1924 و کلاس‌های درس ژوئن1926 در دانشگاه برلین. بخش‌های چهارم و پنجم این متن در کتاب مقالاتی در باب متقاعدسازی (Essays in Persuasion) استفاده شده است. گرایش به سمت امور همگانی که ما با کمال میل آن را فردگرایی و لسه‌فر (laissez faire) می‌نامیم، حیات خود را از بی‌شمار باریکه فکری و غلیان‌های گوناگون احساسات گرفت. فیلسوفان بیش از 100سال بر ما حکم می‌راندند؛ چراکه به‌طرز معجزه‌آسایی تقریبا تمام آنها بر سر یک چیز توافق داشتند یا به‌نظر می‌رسید که چنین است. ما هنوز هم به همان ساز می‌رقصیم. اما گویا قرار است تغییری رخ دهد. آنچه زمانی واضح‌ترین و متمایزترینِ صداهایی بود که تاکنون بشر سیاسی شنیده است، حالا دیگر به‌صورت مبهم می‌شنویم. ارکسترِ سازهای متنوع و آواز صداهای مطنطن، حالا دیگر آوایی دور و مبهم دارد.

در پایان قرن هفدهم، حق الهی سلطنت جای خود را به آزادی طبیعی و قرارداد (compact) و حق الهی کلیسا جای خود را به اصل مدارا و نیز این دیدگاه داد که کلیسا «اجتماع داوطلبانه افراد» است که به‌شیوه‌ای «مطلقا آزادانه و خودجوش» گرد هم آمده‌اند. 50سال بعد، خاستگاه الهی و ندای مطلق واجبات، جای خود را به محاسبه فایده‌مندی (calculations of utility) داد. این آموزه‌ها در دستان جان لاک و دیوید هیوم، فردگرایی را بنیان نهادند. قرارداد، حقوق افراد را امری مسلم فرض کرد؛ اخلاق جدید (که چیزی بیش از مطالعه علمی پیامدهای خوددوستی عقلانی نبود) فرد را در مرکز توجه خود قرار داد. هیوم می‌گفت: «تنها مشکل فضیلت، محاسبه منصفانه و ارجحیت مداوم سعادت بیشتر است.» این اندیشه‌ها با مفاهیم عملیِ محافظه‌کاران و وکلا همساز بود. آنها بنیان فکری مطلوبی را برای حقوق مالکیت و آزادی فردی در انجام آنچه تنها و تنها خود فرد دوست دارد، بر پا نهادند. تمام اینها، بخشی از نقش قرن هجدهم در ایجاد هوایی بود که ما هنوز نفس می‌کشیم. هدف از برجسته‌سازی فرد، خلع ید کلیسا و سلطنت بود. اثر آن نیز (به‌واسطه اهمیت اخلاقی جدید منتسب به قرارداد) تحکیم مالکیت و تصرف قانونی بود. اما طولی نکشید که جامعه، از نو خود را علیه فرد مطرح ساخت. ویلیام پِیلی و جرمی بنتام، لذت‌گرایی فایده‌گرایانه (utilitarian hedonism) را از دستان هیوم و اسلافش گرفتند؛ اما آن را به فایده‌مندی اجتماعی تبدیل کردند. ژان ژاک روسو قرارداد اجتماعی جان لاک را گرفت و اراده عام را از آن بیرون کشید. گذار، در هر موردی به‌دلیل بها دادن به برابری صورت می‌گرفت.

«جان لاک قرارداد اجتماعی خود را برای اصلاح برابری طبیعی بشر به کار می‌برد، تاآنجاکه این عبارت با در نظر گرفتن امنیت عمومی، حاکی از برابری دارایی یا حتی امتیاز است. در نسخه روسو، برابری صرفا نقطه شروع نیست، بلکه هدف است.» پیلی و بنتام نیز اگرچه از مسیرهای متفاوت، اما به مقصد یکسانی رسیدند. پیلی با تمایزگذاری میان خدا و ماشین، از نتیجه‌گیری خودخواهانه درباره لذت‌گرایی خودمحور اجتناب کرد (منظور نویسنده این است که پیلی، لذت فردگرایانه را با خیر اخروی در هم آمیخت و گفت فرد تنها نباید در پی لذت شخصی باشد، بلکه باید آن را با سعادت بشر همراستا کند - مترجم). وی می‌گوید: «فضیلت، یعنی نیکی به بشر به‌خاطر پیروی از اراده خدا و سعادت ابدی» و از این طریق میان من و دیگران برابری ایجاد می‌کند. بنتام با منطق محض به همان نتیجه رسید. وی استدلال می‌کرد که هیچ زمینه عقلانی برای ترجیح سعادت فرد، حتی توسط خود، بر سعادت دیگران وجود ندارد. ازاین‌رو حد اعلای سعادت تمام انسان‌ها برای بنتام، تنها هدف عقلانی فایده‌مندی رفتاری هیوم است؛ اگرچه نتیجه‌گیری بدبینانه این مرد حکیم را فراموش می‌کند: «این بر خلاف آن استدلال نیست که ترجیح می‌دهیم تمام دنیا ویران شود تا اینکه زخمی بر انگشت داشته باشیم. این بر خلاف آن استدلال نیست که قبول کنم به‌طور کامل نابود شوم تا از کوچک‌ترین ناراحتی یک هندی یا شخصی کاملا غریبه جلوگیری کنم. استدلال، صرفا برده احساسات است و باید باشد و عقل هرگز جز خدمت و اطاعت آن، به هیچ چیز دیگری نمی‌تواند تظاهر کند.»

روسو برابری را از وضعیت طبیعی استنتاج کرد، پیلی از اراده خدا و بنتام از قانون ریاضی بی‌تفاوتی. بنابراین برابری و بشردوستی وارد فلسفه سیاسی شدند و از ترکیب روسو و بنتام، دموکراسی و سوسیالیسم فایده‌گرایانه بیرون آمد.

این دومین جریان فکری (برآمده از مجادلات دیرینه‌ای که سوفسطاییان هزاره‌ها پیش، ینگ بر روی آن گذاردند) است که هنوز هم بر فضای اندیشه‌ها نفوذ دارد. اما جریان سابق را از دور خارج نکرد، بلکه با آن ترکیب شد. سال‌های اولیه قرن نوزدهم، شاهد اتحادی معجزه‌آسا بود. اتحادی که فردگرایی محافظه‌کارانه هیوم، لاک، ساموئل جانسون و ادوارد بروک را با سوسیالیسم و برابری‌خواهی دموکراتیک روسو، پیلی، بنتام و ویلیام گودوین ترکیب کرد.

باوجوداین، اگر به‌خاطر اقتصاددانان (که دقیقا در زمان مناسب به جایگاه خود دست یافتند) نبود، دشوار می‌شد در قرن نوزدهم به سازگار کردن قطب‌های مخالف دست یافت. اندیشه همسازی الهی میان مزیت خصوصی و مصلحت عمومی، از پیش در آثار ویلیام پِیلی مشهود بود. اما این اقتصاددانان بودند که بنیان علمی را پیشکش این اندیشه کردند. با فرض اینکه قوانین طبیعی درست عمل کنند، افرادی که در شرایط آزادی با روشنگری به‌دنبال نفع شخصی خود هستند، همواره همزمان دارند منافع عمومی جامعه را نیز افزایش می‌دهند! مشکلات فلسفی ما دیگر حل شده است؛ دست‌کم برای انسان عمل‌گرایی که می‌تواند تلاش خود را بر تضمین شرایط ضروری آزادی متمرکز سازد. به این آموزه فلسفی که دولت حقی برای مداخله و عرش کبریایی نیز نیازی به مداخله ندارد، اثباتی علمی نیز برای ناروا بودن مداخله فراهم شد. این سومین جریان فکری است که می‌توان آن را در آدام اسمیت یافت، کسی که در وهله اول آماده بود تا به خیر عمومی اجازه دهد که زیر سایه «تلاش عمومی هر فرد برای بهتر ساختن شرایط خود» بیاساید؛ اما این جریان تا سپیده قرن نوزدهم خودآگاهانه و به‌طور کامل گسترش نیافت. اصل لسه‌فر برای همساز کردن فردگرایی و سوسیالیسم و تبدیل خودخواهی (egoism) دیوید هیوم به بالاترین میزان خیر بی‌شمار افراد پا به میدان گذاشت. فیلسوف سیاسی دیگر می‌توانست به نفع کاسبکار (business man) خود را بازنشسته کند؛ چرا که کاسبکار می‌توانست فقط با پی‌جویی سود شخصی خود، به خیر مطلق فیلسوف دست یابد.

بااین‌حال، هنوز هم مواد دیگری برای تکمیل این دِسر لازم بود. نخست، فساد و بی‌کفایتی دولت در قرن هجدهم که بخش عمده‌ای از میراث آن تا قرن نوزدهم هم باقی مانده بود. فردگرایی فیلسوفان سیاسی به لسه‌فر اشاره داشت. همسازی الهی یا علمی (در صورت وجود) میان نفع خصوصی و مزیت عمومی به لسه‌فر اشاره داشت. اما فراتر از اینها، بی‌کفایتی مدیران دولتی، افراد عملگرا را به‌شدت حامی لسه‌فر کرده بود؛ احساسی که به‌هیچ‌وجه ازبین‌رفتنی نبود. تقریبا هر چیزی که دولت در قرن هجدهم خارج از وظیفه حداقلی خود انجام داد، آسیب‌زننده یا ناموفق تلقی می‌شد.

از سوی دیگر، پیشرفت مادی مابین سال‌های 1750 و 1850 از ابتکارات فردی حاصل شد و تقریبا چیزی را مدیون تاثیرات هدایتگر جامعه سازمان‌یافته در کلیت خود نبود. بنابراین، تجربیات عملی موجب تقویت استدلالات قیاسی شد. فیلسوفان و اقتصاددانان گفتند که به دلایل عمیق و متفرقه، بنگاه‌داری خصوصی رها از بند می‌تواند بیشترین خیر را برای عموم به‌همراه داشته باشد و برای کاسبکاران چه حرفی مناسب‌تر از این؟ آیا صاحب‌نظری عمل‌گرا با نگاهی به خود می‌توانست انکار کند که می‌توان ردپای نعمت پیشرفتی را که وجه تمایز زمانه وی با سایر اعصار است، در فعالیت‌های فردی «در حال پیشرفت» دنبال کرد؟ بنابراین، زمینه برای آموزه‌ای فراهم بود که می‌گفت از نظر الهی، طبیعی یا علمی، کنش دولتی باید محدودتر شود و زندگی اقتصادی باید تا حد ممکن بدون هیچ نوع نظارتی، به مهارت و عقل سلیم شهروندان منفردی واگذار شود که با انگیزه‌های پسندیده تلاش برای پیشرفت در جهان برانگیخته می‌شوند.

زمانی که از تاثیرات پیلی و امثال او کاسته شد، نوآوری چارلز داروین بنیان‌های باورهایمان را به لرزه انداخت. هیچ چیزی نمی‌توانست بیش از آموزه کهن که جهان را اثر ساعت‌سازی آسمانی می‌دید، با آموزه جدید که ظاهرا همه چیز را ناشی از تصادف و آشوب و زمان کهن می‌دانست به مخالفت برخیزد. اما در این مرحله ایده‌های نو موجب تقویت ایده‌های کهن شدند. اقتصاددانان به دیگران می‌گفتند که ثروت، تجارت و ماشین‌آلات، فرزندان رقابت آزادند و رقابت آزاد موجب شکوه لندن شده است. اما طرفداران داروین بهتر از آن عمل می‌کردند: آنچه بشر را ساخته، رقابت آزاد است. چشم بشر دیگر نشانه طراحی‌ای که همه چیز را به‌طرز معجزه‌واری به بهترین شکل می‌ساخت نبود، بلکه عالی‌ترین دستاورد تصادف بود که تحت شرایط رقابت آزاد و لسه‌فر عمل می‌کرد. اصل بقای اصلح را می‌توان تعمیم گسترده اقتصاد [دیوید] ریکاردویی دانست. در سایه این سنتز فوق‌العاده، مداخلات سوسیالیستی نه‌تنها ناروا که کفر شناخته می‌شد و مانعی برای به تعویق انداختن حرکت روبه‌جلوی فرایند قدرتمندی که ما همچون آفرودیت از لجن اقیانوس بیرون کشیده بودیم، محسوب می‌شد. بنابراین، من ریشه این وحدت خاص فلسفه سیاسی قرن نوزدهم را موفقیت در هماهنگ‌سازی مکاتب متنوع و متخاصم می‌دانم که تمام چیزهای خوب را در یک هدف واحد متحد ساخت. مشخص شد که هیوم و پیلی، برک و روسو، گودوین و مالتوس، ویلیام کوبت و ویلیام هاسکینسون، بنتام و ساموئل کولریج، داروین و اسقف آکسفورد، یک چیز مشترک را در موعظه‌های خود می‌گفتند: فردگرایی و لسه‌فر. این کلیسای انگلستان و حواریونش بود درحالی‌که جامعه اقتصاددانان هم گوش به فرمانش بودند، می‌خواستند ثابت کنند کمترین انحراف از گفته‌هایشان، منجر به فروپاشی مالی و اقتصادی خواهد شد.

این دلایل و این فضا، بدانیم یا نه (و بسیاری از ما در این زمانه تبهگن عمدتا از آن ناآگاهیم)، توضیحی است برای چرایی طرفداری شدید ما از لسه‌فر یا سوءظن شدیدی که کنترل شدید دولت بر ارزش پول، روند سرمایه‌گذاری یا جمعیت، در سینه‌های افراشته ایجاد کرده است. ما آثار این نویسندگان را نخوانده‌ایم؛ اگر نوشته‌هایشان به دستمان برسد، استدلال‌هایشان را مضحک خواهیم یافت. با وجود این، اگر هابز، هیوم، روسو، پیلی، آدام اسمیت، بنتام و دوشیزه هریت مارتینو (Miss Martineau) آن‌گونه که زندگی کردند و نوشتند نمی‌نوشتند، ما هم نباید مطابق رفتارمان بیندیشم. مطالعه تاریخ اندیشه‌ها، شرط لازم و ضروری رهایی ذهن است. نمی‌دانم کدام یک از اینها بشر را محافظه‌کارتر می‌کند: چیزی جز زمان حال را نشناسد، یا چیزی جز زمان گذشته را.