یک‌شنبه 4 آذر 1403

پله به روایت پله: حتی آسمان هم گریه می‌کرد

وب‌گاه عصر ایران مشاهده در مرجع
پله به روایت پله: حتی آسمان هم گریه می‌کرد

پله از هفت سالگی، واکس زدن کفش مردم را به عنوان یک منبع درآمد انتخاب می‌کند ولی در محله آن‌ها، همه فقیر بودند و کسی نمی‌خواست پله کفشش را واکس بزند. این شد که پله به استادیومی رفت که تیم پدرش آن‌جا مسابقه داشت.

عصرایران؛ اهورا جهانیان - «زندگانی من و این بازی زیبا»، اتوبیوگرافی یا زندگی‌نامه خودنوشتِ پله ستاره بزرگ تاریخ فوتبال است.

این کتاب در زمستان 1364 با ترجمه خوب فریدون مجلسی منتشر شده است. ناشر کتاب نیز انتشارات رازی بوده. با اینکه پله اخیرا درگذشت، ولی این کتاب مجددا منتشر نشده. شرح کامل و مفصل پله از دوران درخشش‌اش در میادین فوتبال، به قدری جذاب و جامع است که جا دارد اتوبیوگرافی او دوباره روانه بازار کتاب شود.

جذابیت اتوبیوگرافی پله، قطعا ناشی از همکاری رابرت ال. فیش با او در نوشتن این کتاب است. ظاهرا رابرت ال. فیش نویسنده‌ای بوده که روایات پله را به بهترین نحو بر کاغذ آورده است. کتاب اگرچه در سال 1985 در ایران ترجمه شده، اما احتمالا در حوالی سال 1978 نوشته شده است.

در نیمه اول دهه 1360، بسیاری از کتاب‌ها با کاغذ کاهی در ایران چاپ می‌شدند و کتاب پله هم چنین کاغذی دارد. بوی کاغذ کاهی‌اش، بوی ایامی است که زندگی جور دیگری بود. یعنی دلپذیرتر بود. اگرچه امکانات امروزی را نداشت، ولی عمیقا دلنشین بود.

در مقایسه با اتوبیوگرافی مارادونا، کتاب پله بسیار بهتر نوشته شده است. نظم و دقتی دارد که زندگی‌نامه مارادونا فاقد آن است.

چاپ فارسی اتوبیوگرافی پله، مقدمه‌ای به قلم تورج مشکین‌پوش دارد که یک فوتبالدوست حرفه‌ای بوده که به دلیل زندگی در آمریکا و انگلیس و فرانسه و برزیل و آرژانتین، زبان‌های انگلیسی و فرانسوی و برزیلی و اسپانیایی را بلد بوده و در سال 1978 به درخواست رادیو تلویزیون ایران با سر آلف رمزی مربی مشهور تیم ملی انگلیس مصاحبه کرده بود.

مقدمه سیزده صفحه‌ای تورج مشکین‌پوش خواندنی است ولی در این نوشته مجال پرداختن به آن نیست. اما برای اینکه به کلی از آن عبور نکرده باشیم، فرازی از آن را می‌آوریم:

«بازی فوتبال در برزیل، همچون بیشتر نقاط جهان، به وسیله بریتانیایی‌ها رایج شد. چارلز میلر، پسر کنسول سابق انگلستان در سان‌پاولو که در برزیل به دنیا آمده بود، پس از خاتمه تحصیلات خود در انگلستان، در سال 1894 با دو توپ فوتبال به برزیل بازگشت و این بازی را به برزیلی‌ها شناساند. او باشگاه انگلیسی شرکت گاز، تیم راه‌آهن سان‌پاولو و تیم بانک لندن را بنیاد گذارد. این تیم‌های نخستین تقریبا تماماً از بریتانیایی‌های مقیم برزیل تشکیل شده بودند. میلر نمی‌توانست بداند که او ورزشی را در برزیل رایج می‌کند که به موقع به وسیله برزیلی‌ها "یک دین برزیلی" نام خواهد گرفت. کمی پس از آن، در سال 1895 بریتانیایی‌های مقیم ریودوژانیرو باشگاه مشهور "فلامنگو" را بنیاد گذاردند، که امروزه کهن‌ترین و محبوب‌ترین باشگاه برزیل است. در سال 1901، نخستین لیگ برزیل در سان‌پاولو تشکیل شد.»

در سال 1894 که برزیلی‌ها شروع کردند به آموختن بازی فوتبال، ناصرالدین شاه در ایران حکومت می‌کرد. سه سال بعد از این تاریخ، شاه قجر ترور شد.

کتاب پیشگفتاری کوتاه به قلم رابرت ال فیش هم دارد که حاوی اخبار جالبی درباره پله است:

«در نیجریه در دوران جنگ اسفبار بیافرا، متارکه‌ای دو روزه اعلام شد تا هر دو طرف بتوانند بازی او را ببینند. یکی از پادشاهان در یک فرودگاه بین‌المللی سه ساعت منتظر ماند، فقط به این خاطر که بتواند با پله صحبت کند و با او عکس بگیرد. گاردهای مرزی چین کمونیست هنگامی که از سفر او آگاه شدند پست‌های خود را رها کردند و وارد هنگ‌کنگ شدند تا او را ببینند... در کلمبیا هنگامی که پله را به خاطر مخالفت با تصمیم داور از بازی خارج {اخراج} کردند، جمعیت به زمین هجوم آورد و ناچار شدند داور را توسط پلیس نجات دهند و با عجله یک خط‌نگهدار را به عنوان داور برگزیدند و پله را وادار به بازگشت به بازی کردند، که قطعا تنها موردی بود که در تاریخ طولانی... فوتبال به وقوع پیوست.»

پله کتابش را به مردم انگلیس تقدیم کرده است. اما چرا؟ جواب این سؤال در اولین پاراگراف کتاب هست:

«در تقدیم داستان زندگی‌ام به مردم انگلیس، از یادآوری سهم بزرگ و پایدار آنان در بازی فوتبال، از جمله اختراع این بازی به طوری که امروز آن را می‌شناسیم، و رایج کردن آن در سراسر جهان توسط بازرگانان دریانورد، مهندسان، ماجراجویان و مردان کسب‌وکار که این بازی را در سفرهای خود به اقصی نقاط جهان، از جمله - با عرض سپاس بسیار - به برزیل آوردند، نمی‌توانم خودداری کنم. بدون سهم به‌سزای آنان در کمک به این ورزش، این کتاب نمی‌توانست نوشته شود و مطمئنا ادسون آرانتس دوناسیمنتو هرگز پله نشده بود.»

پله پس از ذکری از بازیکنان موثر تاریخ فوتبال انگلیس، خاطره‌ای از دوران اقامتش در لیورپول در جریان جام جهانی 1966 نقل می‌کند و آن اینکه، بیتل‌ها به عنوان مشهورترین و پرطرفدارترین گروه موسیقی جهان، به سراغ سرپرست تیم ملی برزیل می‌آیند که ما حاضریم به افتخار تیم شما، که در دو جام جهانی قبلی قهرمان شده، یک اجرای خصوصی برای اعضای تیم‌تان داشته باشیم ولی سرپرست تیم برزیل، موی بلند بیتل‌ها را حاوی بدآموزی و نشانه فساد می‌دانست و کلاً آن گروه موسیقی را "برای آرامش و امنیت جوانان تهدیدی جدی" ارزیابی می‌کرد.

خلاصه پیشنهاد بیتل‌ها رد شد و پله نوشته است: «احساس خود من، هنگامی که بعدها ناچار شدم مبلغ گزافی را بابت تهیه بلیطی برای یکی از کنسرت‌هایشان بپردازم، این بود که می‌باید صورتحساب آن را برای سرپرستانم می‌فرستادم!»

نکته دیگر، ساختار ورزشگاه‌های انگلستان است. پله می‌گوید: «آن‌ها دورادور زمین‌هایشان خندق‌هایی همانند زمین‌های مهم ما در برزیل - و بسیاری از زمین‌های اروپایی - که برای جدا کردن بازیکنان از تماشاچیان... ساخته می‌شود، ندارند. از این موضوع دریافتم که تنها در یک کشور بسیار متمدن می‌توان به شیفتگان یک بازی آن قدر اعتماد کرد که در سر جاهایشان بنشینند و... به زمین بازی یورش نیاورند.»

پله و بابی مور

پله می‌گوید در کشورهای زیادی شاهد بوده که حتی آن خندق‌ها یا یک "گردان کوماندوی ضربتی" قادر نبودند جلوی هجوم تماشاگران به زمین بازی را بگیرند و"بریتانیا در مقایسه با آن تجربه‌ها استثنایی خوشایند بود".

با این حال در دهه 1980 میلادی، تماشاگران انگلیسی مرتکب خشونت‌های زیادی شدند و تصویر مثبتی را که پله از آن‌ها ترسیم کرده، مخدوش کردند. آن هولیگان‌ها را البته یوفا و دولت مارگارت تاچر ادب کردند و از دهه 1990 رفتار تماشاگران انگلیسی دوباره متمدنانه شد.

نکته دیگری که پله درباره جام جهانی 1966 در آغاز کتابش گفته، این است که برزیلی‌های زیادی به انگلستان آمده بودند. حتی بیشتر از جام 1962 که در شیلی برگزار می‌شد. او از اینکه آن همه برزیلی به انگلیسی‌ها اعتماد کرده بودند و پیشاپیش پول بیلت‌ها را پرداخته بودند، در حالی که بلیت‌هایشان را پس از ورود به خاک بریتانیا دریافت می‌کردند، نتیجه می‌گیرد که "فطرت متمدن بریتانیایی‌ها" موجب اعتماد برزیلی‌ها شده بود؛ زیرا برزیلی‌ها کمتر اهل چنین ریسکی بودند که بهای بلیت را از چند ماه قبل بپردازند و مطمئن باشند سرشان کلاه نمی‌رود!

فصل اول کتاب پله، پس از تمجید وی از فوتبال انگلستان و مردم بریتانیا آغاز می‌شود. فصل اول به جام جهانی 1958 اختصاص دارد؛ جایی که پله شکوفا شد. با شرح بازی برزیل و شوروی.

پله می‌گوید کسی از تیم برزیل توقعی نداشت. یعنی کسی حسابی برای برزیل باز نکرده بود. شوروی هم برای اولین بار به جام جهانی آمده بود ولی بازیکنانش تنومند بودند و یاشین هم "دروازه‌بان باشکوه" شوروی بود. جالب اینکه برزیل با اینکه می‌توانست با 22 بازیکن به جام جهانی بیاید، با 20 بازیکن آمده بود. ولی پله توضیحی نمی‌دهد که چرا.

تا سال 1958، برزیل در واقع دو قهرمانی را از دست داده بود. یکی در 1950 در خانه خودش، دیگری هم در 1938 در فرانسه. در 1938 ایتالیا قهرمان جام جهانی شد ولی دلیلش این بود که مربی برزیل در بازی نیمه‌نهایی، ستاره تیمش لئونیداس داسیلوا را روی نیمکت نشانده بود که برای بازی فینال استراحت کند؛ اما وقتی کار گره خورد، چون آن روزها خبری از قانون تعویض نبود، نتوانست داسیلوا را به میدان بفرستد. در نتیجه ایتالیا رفت فینال و مجارستان را برد و قهرمان شد.

پله دو بازی اول جام 1958 را از دست داده بود. یعنی بازی با اتریش و انگلستان را. در سومین مسابقه گروهی، اولین بازی‌اش را در جام جهانی تجربه کرد. برزیل 2 بر صفر شوروی را برد و از گروه صعود کرد.

برزیل در جام جهانی 1958، با سیستم 4-2-4 بازی می‌کرد. در خط حمله، از چپ به راست این بازیکنان حضور داشتند: زاگالو، پله، واوا، گارینشا. احتمالا زاگالو و گاریشنا گاهی نقش وینگرهای چپ و راست را ایفا می‌کردند. یعنی کمی عقب‌تر از پله و واوا بازی می‌کردند.

تیم برزیل در جام جهانی 1958

در خط دفاعی این چهار بازیکن حضور داشتند: نیلتون سانتوس، بلینی، اورلاندو، ژلما سانتوس. در خط میانی هم دی‌دی و زیتو حضور داشتند که دی‌دی بازی‌ساز تیم بود و با چهار مهاجم همکاری بیشتری داشت، زیتو هم بیشتر نزدیک چهار مدافع بازی می‌کرد.

گل اول را واوا به شوروی می‌زند. پله درباره گل اول نوشته است: «همه ما روی سر و کول واوا می‌ریزیم فریاد می‌زنیم، او را می‌کوبیم، مشت می‌زنیم... یاشین روی زمین دراز کشیده و با تاثر به ما نگاه می‌کند. گویی ما بچه‌های بدی بودیم که موجب نومیدی پدر آزادمنشی شده باشیم.»

پله و یاشین

پله در فصل دوم به زندگی کودکی‌اش می‌پردازد و از فقر خانواده‌اش می‌گوید. پله متولد 23 اکتبر 1940 در شهر کوچک ترس‌کوراسون (به معنای سه قلب) بود. یعنی یکم آبان 1319. بنابراین پله یک ماه از استاد شجریان کوچک‌تر بود! پاییز سال 1319 ظاهرا فصل تولد نوابغ بوده. یکم مهر آن سال، شجریان در ایران به دنیا آمده و یکم آبان، پله در برزیل!

اما از این نکته نامربوط اگر بگذریم، پله می‌نویسد: «من بعدها به دیدن خانه‌ای که در آن زاده شدم رفتم... آن‌جا بخشی از یک ردیف آلونک‌های محقر است که با آجرهای مستعمل ساخته شده و گچ‌کاری ترک‌خورده و رنگ‌های پوسته‌پوسته‌شده آن را سر پا نگاه می‌دارد... خیلی جوان بودم که دریافتم آن‌جا یک قصر نیست... به تدریج از مسائل آگاه می‌شدم، ولی هنوز تفاوت را کاملا درک نمی‌کردم. همه کسانی را که می‌شناختم در همان‌گونه خانه‌ها زندگی می‌کردند.»

پله می‌گوید که پدرش فوتبالیستی حرفه‌ای بود ولی پول یک فوتبالیست حرفه‌ای در آن روزها بسیار ناچیز بود. بویژه در باشگاهی کوچک در شهری به آن کوچکی. پله حقوق پدرش در آن باشگاه را با واژه پرتغالی mixeria توصیف می‌کند که یعنی "کمتر از هیچ". ولی پدرش که معروف بود به دوندینیو، کاری جز فوتبال بازی کردن بلد نبود.

دوندینیو امیدوار بود یک روز به یک باشگاه بزرگ دعوت شود و با اثبات خودش در آن باشگاه، رفاه خانواده‌اش را تامین کند. از قضا آرزویش هم در سال 1942 برآورده شد ولی در اولین بازی‌اش برای آن باشگاه، به شدت آسیب دید و عمر حضورش در آن باشگاه شروع‌نشده تمام شد.

پدر پله

دوندینیو به شهر کوچک کوراسون برگشت و در همان باشگاه قبلی، با درد شدید زانویش بازی می‌کرد تا درآمدی ناچیز برای خانواده‌اش کسب کند.

توصیفات پله از فقر خانمان‌سوزی که داشتند خواندنی است:

«خانه‌ای که ما در آن اقامت کرده بودیم از چوب ساخته شده بود، و کسی که شیروانی را نصب کرده بود، باید کارش چیز دیگری می‌بود. از آن آب مثل آبکش چکه می‌کرد... آدم هیچ وقت نمی‌دانست رختخوابش را کجا پهن کند و در طی باران‌های سیل‌آسایی که به برزیل هجوم می‌آوردند با اطمینان خاطر شب نسبتا خشکی را بگذارند.

ولی چکه کردن سقف فقر نبود. فقر آن بود که موجب می‌شد مادرم از نگرانی بیمار شود... فقر آن سرگردانی‌ای بود که اگر نمی‌توانستیم پول هیزم را جمع کنیم چه پیش می‌آمد؟»

اخیرا که پله از دنیا رفت، مرگ او را به مادرش - دونا سلسته - اطلاع ندادند. پدر پله متولد 1917 بود و مادرش متولد 1922. اینکه در صد سالگی خبر درگذشت پسر 82 ساله‌ات را بشنوی، شاید دشوار نباشد، ولی گویا رابطه مادر - فرزندی تابع سن و سال نیست. جالب اینکه پدر و مادر پله او را در خانه دیه‌گو صدا می‌زدند. یعنی به نام رقیب اصلی‌اش در تاریخ فوتبال: دیه‌گو مارادونا.

مادر پله

پله از هفت سالگی، واکس زدن کفش مردم را به عنوان یک منبع درآمد انتخاب می‌کند ولی در محله آن‌ها، همه فقیر بودند و کسی نمی‌خواست پله کفشش را واکس بزند. این شد که پله به استادیومی رفت که تیم پدرش آن‌جا مسابقه داشت. در حالی که دوندینیو در میدان توپ می‌زد، پله کوچک هم کفش مردم را واکس می‌زد و پول خوبی به دست آورد.

پله پدرش را عمیقا دوست داشت زیرا استعدادی هدررفته بود، ولی مهم‌تر از این، پدر خوبی بود. در آن زمان بسیاری از کودکان برزیلی در شهرهای فقیر و کوچک، مدرسه نمی‌رفتند ولی پدر پله او را متقاعد کرد که باید برود مدرسه و خواندن و نوشتن یاد بگیرد.

اما دلیل دیگری هم در کار بود. یک روز پدر پله او را در حال سیگار کشیدن با رفقای نوجوانش می‌بیند. از دور دستی تکان می‌دهد و می‌رود. پله تعجب می‌کند که شاید پدرم متوجه نشده که دارم سیگار می‌کشم، ولی وقتی می‌رود خانه، پدرش یک پاکت سیگار جلویش می‌گذارد که از این به بعد هر وقت خواستی سیگار بکشی، در خانه و جلوی خودم بکش؛ با غریبه‌ها نکش.

اینکه دوندینیو او را دعوا نمی‌کند و حتی آزادش می‌گذارد که در آن سنین نوجوانی، در خانه سیگار بکشد، موجب می‌شود که پله دیگر تا آخر عمر لب به سیگار نزند. خودش می‌گوید اگر پدرم تنبیهم می‌کرد، احتمالا سیگاری می‌شدم ولی او آزادم گذاشت و با رفتار خردمندانه‌اش، مرا از درافتادن به ورطه دود و دم نجات داد.

پله در فصل سوم دوباره به جام جهانی 1958 بازمی‌گردد. در این جام پله در دقایق پایانی بازی با ولز، تک‌گل پیروزی برزیل را در یک بازی گره‌خورده می‌زند و برزیل راهی نیمه‌نهایی می‌شود. او این گل را مهم‌ترین گل زندگی‌اش می دانست.

پله دو بازی اول جام جهانی 1958 را به دلیل آسیب‌دیدگی از دست داد ولی در چهار بازی پایانی شش گل می‌زند. یکی به ولز، سه تا به فرانسه، دو تا هم به سوئد در فینال.

فصل چهارم هم به جام جهانی سوئد (1958) اختصاص دارد. شاید چون 17 سالگی، بهترین سال زندگی پله بوده. به قول خودش: «هفده سالگی سن شگفت‌انگیزی است، ولی متاسفانه بعد از 365 روز تمام می‌شود.»

اشک شوق در پایان جام جهانی 1958، در آغوش دی‌دی: ژنرال تیم. واوا هم پشت سر پله حضور دارد

فصل پنجم هم به جام جهانی سوئد و جشن‌های پس از فتح جام اختصاص دارد. زیبایی سوئد برای پله فقط ناشی از فتح جام جهانی نبود. او در سوئد برای اولین بار عاشق می‌شود. عاشق دختری هفده ساله به نام لنا.

روز آخری که به عنوان قهرمان جهان در حال ترک کردن سوئد بود، پله و لنا در حالی که در فرودگاه همدیگر را در آغوش کشیده بودند، سخت می‌گریستند. پله بعدها در 33 سالگی، لنا و شوهرش را در یک فرودگاه می‌بیند و بعد از شانزده سال دوباره با هم حرف می‌زنند. خاطره لنا در این کتاب آشکارا برای پله، عزیز و گرانقدر است. به قول مولانا: مهرِ اول کِی ز دل بیرون شود؟

درباره جام جهانی 1962، دو نکته مهم در زندگی پله وجود دارد. اول اینکه او فقط در دو بازی این جام به میدان رفت که در بازی دوم هم به علت عود کردن آسیب‌دیدگی‌اش عملا فقط در زمین راه رفت. پله در بازی اول جام 1962 یک گل زده بود و اگر تا فینال بازی می‌کرد، احتمالا شش گل یا شاید هم بیشتر در آن جام می‌زد. در این صورت، الان با 17 گل بهترین گل تاریخ جام جهانی بود.

اما نکته مهم‌تر اینکه، پله در کتابش توضیح می‌دهد که قبل از آغاز جام، چندین بازی دوستانه داشتند و او در اولین بازی دچار دردی را در عضله رانش احساس کرد. اما به مربی تیم چیزی نگفت زیرا اگر نم پس می‌داد و در بازی‌های دوستانه به میدان نمی‌رفت، مربی او را از ترکیب ثابت تیم در جریان جام جهانی بیرون می‌گذاشت.

در نتیجه، پله حدود هفت بازی دوستانه دیگر را هم با آن عضله کش‌آمده به میدان رفت و بالاخره در دومین بازی برزیل در جام جهانی، دخل پایش آمد و کل جام را از دست داد. اگر خامی نکرده بود یا مربی عاقل‌تری داشت و می‌توانست وضعیتش پایش را به او اطلاع دهد، آن بازی‌های دوستانه را به میدان نمی‌رفت و آن چند هفته را صرف مداوای پایش می‌کرد، احتمالا در جام جهانی در هر شش بازیِ منتهی به قهرمانی، به میدان می‌رفت.

به هر حال پله در قهرمانی برزیل در جام جهانی 1962 تقریبا نقشی نداشت. امیدوار بود به بازی فینال برسد ولی همین هم ممکن نشد. اما در هر صورت او عضو ثابت تیم بود و چهار بازی پایانی برزیل را به دلیل آسیب‌دیدگی از دست داد نه به دلیل بد بازی کردن.

در 21 سالگی: جام جهانی 1962

رای، کاپیتان برزیل در جام جهانی 1994، در دو مسابقه اول برزیل به میدان رفت و چون خوب بازی نمی‌کرد، باقی جام را نیمکت‌نشین شد. و یا رینات داسایف، کاپیتان شوروی در جام جهانی 1990، بعد از بازی اول به دلیل گل‌های بدی که خورد، نیمکت‌نشین شد. غیبت پله در بازی‌های مهم‌تر جام 1962، از جنس غیبت رای و داسایف در برزیل 1994 و شوروی 1990 نبود.

مدال طلای پله در جام جهانی 1962، حتی با مدال طلای رونالدو نازاریا در جام 1994 هم فرق دارد. رونالدو در 1994 همسن پله 1958 بود. یعنی بین هفده تا هجده سال سن داشت. ولی علیرغم استعداد بالایش، در حدی نبود که بازیکن ثابت تیم باشد (برخلاف پله 1958). بنابراین در کل جام روی نیمکت نشست و در پایان جام یک مدال طلا هم در کنار بازیکنان اصلی تیم گرفت.

اما پله "طلای بی‌زحمت" را به دلیل بدشانسی (آسیب‌دیدگی) بر گردن آویخت نه به این دلیل که اساسا در حد فیکس بازی کردن نبود (مثل رونالدو) یا بد بازی کرده بود (مثل داسایف و رای).

پله در شانزده سالگی، با نظارت پدرش به تیم سانتوس پیوست و در دومین فصل حضورش در لیگ فوتبال برزیل، راهی جام جهانی 1958 شد. او در این کتاب نوشته است که یک عموی نادیده داشته که ظاهرا نابغه‌ای بوده در فوتبال. پدرش امیدوار بود که پله به آن عمویش رفته باشد.

عموی پله در 25 سالگی مرده بود؛ زمانی که پدر پله شانزده ساله بود. یعنی هفت سال قبل از اینکه پله به دنیا بیاید، عمویش می‌میرد. اما استعداد چشمگیر او در فوتبال، نصیب پله می‌شود. ژنتیک کار خودش را می‌کند و بهترین بازیکن تاریخ فوتبال برزیل (و احتمالا جهان) در 1 آبان 1319 در محله‌ای فقیرنشین در شهری کوچک در کشوری فقیر به دنیا می‌آید.

پله در کتابش توضیح می‌دهد که قبل از پیوستن به سانتوس، در باشگاه شهرشان بائورو بازی می‌کرده. از سیزده تا شانزده سالگی. پس از آن راهی سانتوس می‌شود و در کنار غول‌های فوتبال برزیل، آنی می‌شود که باید می‌شد.

بیوگرافی پله، جدا از اینکه خوب و خواندنی نوشته شده، سرشار از نکات تاریخی جذاب و مهم است. مثلا اینترمیلان در 1959 خواستار خریدن پله بود. به غیر از اینتر، رئال مادرید و منچستریونایتد و یکی دو باشگاه بزرگ دیگر اروپا نیز خواستار پله بودند ولی دولت برزیل، پله را "گنجینه ملی" اعلام کردند و با خروج او از برزیل و بازی کردنش در اروپا مخالفت کردند. با اینکه دی‌دی، ژنرال تیم ملی برزیل در جام جهانی 1958، بدون هیچ مشکلی در رئال مادرید بازی می‌کرد، اما حکومت برزیل اجازه نداد پله راهی اروپا شود.

و یا گل هزارم پله، که از روی نقطه پنالتی زده شد، داستان جذابی دارد. او در یکی از بازی‌های می‌توانست گل هزارم را بزند. همه برزیلی‌ها از گل 990 به بعد، به گل‌شماری افتاده بودند تا پله به گل هزارم برسد. بویژه مطبوعات برزیل.

در آن بازی خاص، یار خودی توپ را برای پله ارسال کرد و توپ از دروازه‌بان رد شد و پله ماند و دروازه خالی. گل قطعی بود ولی ناگهان مدافعی که در طول بازی مثل کنه به پله چسبیده بود، از راه رسید و با ضربه سر، توپ را وارد دروازه خالی خودشان کرد. تماشاگران او را هو کردند ولی نه به خاطر گلی که به خودشان زد، بلکه به خاطر ممانعتش از به ثمر رسیدن هزارمین گل پله!

شرح جام‌های جهانی 1966 و 1970، ازدواج پله، کار و کاسبی‌اش، ورشکست شدنش در اوایل دهه 1960، یعنی زمانی که با واوا شریک بود، همگی خواندنی‌اند. واوا هم مثل پله و زیدان و امباپه و پل براتنر، جزو کسانی است که در دو فینال جام جهانی گل زده.

اگر پله حضور در فینال جام جهانی 1962 را از دست نداده بود، احتمالا تنها بازیکن تاریخ فوتبال می‌شد که در سه فینال جام جهانی گل زده است. هر چند که این رکورد نیز ممکن است به پای امباپه شکسته شود.

از قدیم گفته‌اند رکوردها برای شکسته شدن هستند. آنچه می‌ماند، نام نیک است. پله اولین ستاره تاریخ فوتبال بود. ستاره به معنای دقیق کلمه. یعنی دنیا خواستار تماشای او باشد. شبیه موقعیتی که بعدها نصیب مارادونا شد و در دهه اخیر هم مسی و رونالدو از آن برخوردار بودند.

اما او در تاریخ فوتبال، نام نیک هم از خودش باقی گذاشته شده است. نه مثل مارادونا آلوده مواد مخدر شد، نه مثل پلاتینی دچار فساد مالی شد. طالب قدرت و ریاست هم نبود. وگرنه راه برایش باز بود که رئیس فیفا شود.

پله در سال 2000 از سوی فیفا به عنوان بهترین بازیکن فوتبال قرن بیستم انتخاب شد و کمیته بین‌المللی المپیک نیز او را به عنوان برترین ورزشکار قرن بیستم انتخاب کرد. پس از او، کلی و کارل لوئیس و مایکل جردن در صدر فهرست برترین ورزشکاران قرن بیستم جای گرفتند.

پله ترجیح داد در جام جهانی 1974 بازی نکند. بعد از سه بار فتح جام جهانی، انگیزه چندانی برای لگد خوردن از مدافعان حریف نداشت. بویژه اینکه در ججام‌های 1958 و بویژه 1962 و 1966 آسیب‌دیدگی‌های تلخی را تحمل کرده بود. ضمنا در 1974 فقط سه نفر از بازیکنان تیم رویایی 1970 عضو تیم ملی برزیل بودند. پله می‌دانست با کنار رفتن آن نسل طلایی، تکرار قهرمانی دشوار است.

فصل‌های پایانی بیوگرافی پله، به رفتن او از سانتوس و حضورش در کاسموس نیویورک اختصاص دارد. او تا پایان سال 1974 در سانتوس بازی کرد و پس از آن، دو فصل هم برای کاسموس توپ زد و در اکتبر 1977، در دیداری دوستانه بین سانتوس و کاسموس برای آخرین بار به میدان رفت. نیمه اول را برای سانتوس بازی کرد و نیمه دوم را برای کاسموس. در نیمه دوم باران شروع به باریدن کرد و فردایش روزنامه‌های برزیلی تیتر زدند: «حتی آسمان هم گریه می‌کرد.»

بیوگرافی پله، حتی اگر در بازار کتاب به راحتی پیدا نشود، در سایت‌های گوناگون قابل دانلود شدن است. خواندنش را از دست ندهید که معدن گرانبهایی از تاریخ فوتبال است.

تماشاخانه

ثبت موسیقی لر در فهرست میراث ملی؛ دایه دایه وقت جنگه شکوهی از موسیقی لر در ایران (فیلم)

ببینید | هزاران تن زباله در خیابان های فرانسه / اعتراض به طرح جدید

فیلم های دیگر docReady(function () { if (window.innerWidth کانال عصر ایران در تلگرام
پله به روایت پله: حتی آسمان هم گریه می‌کرد 2
پله به روایت پله: حتی آسمان هم گریه می‌کرد 3
پله به روایت پله: حتی آسمان هم گریه می‌کرد 4
پله به روایت پله: حتی آسمان هم گریه می‌کرد 5
پله به روایت پله: حتی آسمان هم گریه می‌کرد 6
پله به روایت پله: حتی آسمان هم گریه می‌کرد 7
پله به روایت پله: حتی آسمان هم گریه می‌کرد 8
پله به روایت پله: حتی آسمان هم گریه می‌کرد 9
پله به روایت پله: حتی آسمان هم گریه می‌کرد 10
پله به روایت پله: حتی آسمان هم گریه می‌کرد 11
پله به روایت پله: حتی آسمان هم گریه می‌کرد 12
پله به روایت پله: حتی آسمان هم گریه می‌کرد 13
پله به روایت پله: حتی آسمان هم گریه می‌کرد 14