چرا اروپا باید راهش را از آمریکا جدا کند؟
به گزار گروه بینالملل خبرگزاری دانشجو به نقل از گلوبالتایمز، «یان اوبرگ»، مدیر اندیشکده بنیاد فراملی برای صلح و تحقیقات آینده در سوئد در مقالهای نوشته «اتحادیه اروپا باید از آمریکا فاصله بگیرد و در خدمت صلح باشد، با یک صدا در سیاست خارجی صحبت کند و ساختارهای فراملی کارآمد بسازد.» ترجمه متن مقاله در ادامه میآید. چندین سال پیش، در یک کتاب دانمارکی درباره سیاست خارجی و امنیتی نوشتم...
به گزار گروه بینالملل خبرگزاری دانشجو به نقل از گلوبالتایمز، «یان اوبرگ»، مدیر اندیشکده بنیاد فراملی برای صلح و تحقیقات آینده در سوئد در مقالهای نوشته «اتحادیه اروپا باید از آمریکا فاصله بگیرد و در خدمت صلح باشد، با یک صدا در سیاست خارجی صحبت کند و ساختارهای فراملی کارآمد بسازد.» ترجمه متن مقاله در ادامه میآید. چندین سال پیش، در یک کتاب دانمارکی درباره سیاست خارجی و امنیتی نوشتم عاقلانه است که دانمارک و سایر کشورهای اروپایی روی پاهای خود راه بروند، اما این روند نیازمند دو گام اساسی است: یک گام، همکاری دوستانه، صحیح و ضروری با ایالات متحده آمریکا و سایر کشورهایی است که در نهایت متعلق به اردوگاه غرب هستند و اجازه انتقاد دوستانه را نیز میدهند. گام دیگر شامل در نظر گرفتن تغییر نظم جهانی در حال ظهور و تلاش برای همکاری با بقیه کشورهای جهان از جمله چین و ابتکار یک کمربند یک جاده و حداقل برخی از سازمانهای منطقهای غیرغربی است. در زمینه سیاست خارجی و امنیتی، دانمارک و چند کشور اروپایی دیگر همه تخممرغهای خود را در یک سبد قرار دادهاند. رهبران کشورهای اتحادیه اروپا، فنلاند و سوئد اظهارات اشتباهی را مطرح میکنند از جمله اینکه غرب باید در برابر بقیه متحد باشد - نه با بقیه. حال منظور ما از غرب چیست؟ از نظر سیاسی و نظامی بیشتر آمریکا + ناتو + اتحادیه اروپا. از نظر فرهنگی، اکثریت جهان مسیحیت که از طریق استعمار غرب، امپریالیسم و میلیتاریسم ایجاد شده است - همراه با کتاب مقدس و اگر کافی نبود، شمشیر. از نظر تمدنی، ارزشها یا شیوههای تفکر عمیقتر به معنای اصالت فرد بر جمع، بشر بر طبیعت، مرد بر زن و این مهم یعنی مأموریت تمدنی غرب بر دیگر نقاط جهان. جنگ سرد قدیمی که در حدود سال 1990 به پایان رسید، بین دو نسخه از آن غرب بود که در واقع اشتراکات زیادی داشتند، یعنی غربیبودن عمیق و غربِ شرقی به رهبری اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی با دستنشاندگانش در پیمان ورشو. این روند بر اساس فلسفه اجتماعیِ مکانیکی کارل مارکس ساخته شده است، که تجسم هر چیزی غربی / غربی است. از سوی دیگر، غربِ غربی از روشنگری، روحیه آزاد، صنعتیشدن و حتی انقلابها نشأت گرفت، اما این نیز بر اساس یک تفکر کهنه مرکز - پیرامون با ایالات متحده به عنوان مرکز آن و بقیه کشورها ساخته شد، مرکز این نوع غربی ناتو است نه اتحادیه اروپا. فیلسوف این سیستم آدام اسمیت بود که در اصل یک فیلسوف اخلاق بود، اما در نهایت با «دست نامرئی خداگونه» خود به پدر اقتصاد بازار سرمایه داری تبدیل شد. فرض اصلی - و نادرست - این بود که مطلوبیت فردی و حداکثرکردن سود به نفع همه جامعه است. افسوس که این ایده به نابرابری منحرف و غیرقابل توقف و سلطه نظامی جهانی برای حفظ آن منجر شد. در اطراف این بازار، یک دموکراسی پارلمانی میچرخد و باید گفت دموکراسی غربی در مورد رایدادن است، اما انتخاب نیست. غربِ شرقی (اتحاد جماهیر شوروی) در اواخر دهه 1980 از هم پاشید. همانگونه که پیشبینی میشد، غرب غربی اکنون در حال انحطاطِ افسارگسیخته است و احتمالاً سقوط میکند، بیشتر به دلیل واکنش نابخردانه و پیروزمندانهاش به مرگ «برادر» خود. همچنین به دلیل نظامیگری فراتر از هرگونه عقلانیت، عدم انتقاد از خود و نوآوری و عدم چشم انداز فراتر از دورههای انتخاباتی چهار ساله سقوط میکند. به دلایل فوق، پیشبینی من این است که غرب غربی به آمریکا، در جایگاه رهبر خود، خواهد چسبید. متحدِ روبهزوال، به روایتها و دیدگاهی منفی نیاز دارد: همه و همه چیز غیرغربی برای ما یک تهدید است! برد / باخت پیام است، به جای برد / برد و تقابل به جای همکاری. پیمان لیسبون اتحادیه اروپا بیان میکند که اتحادیه اروپا باید در خدمت صلح باشد، با یک صدا در سیاست خارجی صحبت کند و ساختارهای فراملی کارآمد بسازد. باید گفت این اتحادیه در هیچیک از آنها موفق نبوده و فاقد دموکراسی واقعی است، امنیت آن عمدتاً مبتنی بر ناتو / ایالات متحده است و هیچ چشم اندازی از امنیت مشترک غیرنظامی - نظامی جایگزین ندارد. اتحادیه اروپا در ایجاد صلح با روسیه، رسیدگی به بحران پناهجویان در سال 2015 و بحران کووید -19 به طرز بدی شکست خورد و اکنون کورکورانه پاسخ ایالات متحده به حمله روسیه به اوکراین را دنبال میکند و قربانی آن میشود. با این حال، دو دلیل میتواند وجود داشته باشد که اروپا مجبور به جدا شدن از ایالات متحده شود. یک دلیل اینکه اگر ایالات متحده پس از بایدن به شدت انزواگرا شود یا در وضعیتی شبیه به جنگ داخلی متلاشی شود. دوم، اگر اثرات تحریمهای ایالات متحده آمریکا منجر به لغو صادرات منابع روسیه و نابودی نورد استریم 2 شود و فروش گاز مایع آمریکا به چهار برابر قیمت در اتحادیه اروپا باعث ایجاد احساسات ضد آمریکایی شدیدتر در سراسر اروپا شود. هنگامی که غرب سقوط میکند، عاقلانه خواهد بود بقیه کشورها به آن کمک کنند بدون به خطر انداختن فلسفه توسعه و حرکت خود. این مهم کار آسانی نخواهد بود، اما وظیفه کشورها در چند سال آینده خواهد بود. هر اقدامی که لازم است باید انجام شود تا از جنگ سرد جدید غرب - غرب جلوگیری شود، زیرا حتی یک جنگ سرد ما را از حل مشکلات فوری بشریت باز میدارد.