دوشنبه 5 آذر 1403

چرا شاه به کوروش گفت آسوده بخواب؟

وب‌گاه خبر آنلاین مشاهده در مرجع
چرا شاه به کوروش گفت آسوده بخواب؟

کیهان نوشت: محمدرضا پهلوی در 20 مهرماه 1350، در برابر مقبره کوروش در پاسارگاد قرار گرفت و با قرائت خطابه معروف: «کوروش! آسوده بخواب که ما بیداریم!...»، مجموعه جشن‌های 2500ساله شاهنشاهی را آغاز کرد و ضمن پیام رادیویی - تلویزیونی مبسوطی گفت: «سالی که اینک آغاز می‌شود، سال برگزاری جشن دوهزاروپانصدمین سال شاهنشاهی است و از این جهت به نشان ادای احترام ملی، به خاطر بنیان‌گذار این شاهنشاهی...

او با این سخنان می‌خواست دلیلی بر موجودیت خویش اقامه کند و با ارائه یک مدل ثابت و طولانی برای شکل حکومت در ایران، همواره در اذهان عمومی این نکته را جا بیندازد که حکومت در ایران مساوی با شاهنشاهی است. وی بر آن بود با اتصال تاریخی خود به یکی از پادشاهان باستانی ایران، که از نظر او ارزش و اهمیت بیش‌تری نزد قدرت‌های بزرگ آمریکا و انگلیس داشت، بتواند با کسب نظر موافق خارجی‌ها و تأیید و صحه‌گذاری آنها بر برنامه‌هایش، محبوبیت بیش‌تری نزد مردم ایران به‌دست آورد.

شاه معتقد بود در صورت کسب موفقیت در جلب نظر دولت‌های خارجی، به‌ویژه آمریکا، نسبت به برنامه‌هایش می‌تواند با بزرگ‌نمایی این مسئله و دلالت بر تأیید شخصیت‌های به‌اصطلاح سیاسی، مهر تأییدی بر اقداماتش بزند و چون شاه بر بی‌کفایتی و بی‌لیاقتی خود بیش از همه وقوف داشت، همواره سعی می‌کرد با مطرح کردن این مطلب که خارجی‌ها او را می‌ستایند و کارهایش را تأیید می‌کنند، برای خودش وجهه‌ای کسب کند. وی هیچ‌گاه بر این باور نبود که می‌تواند بدون تأیید خارجی‌ها هم محبوبیت عمومی داشته باشد. این نظریه‌ای بود که شاه آن را در ذهن خود پرورده بود، ولی در خارج از ذهن او و در عالم واقع هیچ صورت حقیقی نداشت.

رئیس شورای عالی جشن‌های شاهنشاهی، اسدالله علم، وزیر دربار، طی مصاحبه‌ای که متن آن روز28 اردیبهشت 1350 در مطبوعات چاپ شد، چنین گفت: «شاهنشاه پیشوای به‌حق ملت ایران با الهامی که نمی‌دانم از جانب خدا گرفته‌اند یا از جانب ملت خویش، تصمیم اتخاذ فرمودند که این جشن بزرگ برگزار شود؛ بنابراین، این جشن را به بهترین نحو برگزار می‌کنیم. عظمت این جشن آن‌قدر هست که ما اگر ملت قنبری هم بودیم و اگر این همه مقدورات نداشتیم بازهم کاملا بجا بود که فرش و لحاف زندگی‌مان را بفروشیم و این جشن را برگزار کنیم». این مسائل خود به ایجاد توهم‌ها و سوءبرداشت‌های بیشتری در شاه منجر و باعث شد او همانند دولت‌هایِ فاشیستی خود را پدر به حق ملتی بخواند که حتی در سخت‌ترین شرایط نیز پشت اعلی‌حضرت را خالی نخواهند کرد؛ توهمی که تنها هفت سال بعد نادرست بودن آن آشکار شد.

 محمدرضا پهلوی، اگرچه در داخل مملکت اجازه انتقاد نمی‌داد، ولی از سؤالات و انتقادات خارجی‌ها در امان نبود. او در پاسخ آنها همواره مسائلی را عنوان می‌کرد که هرگز پاسخ سؤال نبود، بلکه از خودبزرگ‌بینی وی حکایت داشت؛ کما اینکه در برابر یکی از همین سؤالات گفته بود: شما غربی‌ها فلسفه‌ای را که پشت قدرت من قرار دارد به آسانی درک نمی‌کنید.

ایرانی‌ها به فرمانروای خود مانند یک پدر نگاه می‌کنند. آنچه شما آن را جشن من می‌نامید از نظر آنها جشن پدر ایران بود. سلطنت، ساروجی است که وحدت ما را تحکیم می‌کند. کاری که من در برگزاری جشن دوهزاروپانصدمین سالگردمان انجام دادم، بزرگداشت سالگرد کشورم بود که من پدر آن هستم. خب، اگر به نظر شما پدر به‌ناگزیر یک دیکتاتور است، این دیگر مسئله شماست نه مسئله من... اگر کشور، یک رهبر نیرومند و مترقی نداشت، دچار مشکلات بی‌شماری می‌شد. من به‌عنوان فرمانده این سلطنت جاودانی، با تاریخ ایران پیمان می‌بندم که این عصر طلایی ایران نو به پیروزی کامل هدایت خواهد شد و هیچ قدرتی بر روی زمین قادر نخواهد بود در مقابل پیوند آهنین میان شاه و ملت بایستد. توجه به این گفته‌ها نشان می‌دهد که شاه چگونه از حکومت استبدادی به سمت ایجاد یک نظام فاشیستی تمامیت‌خواه در حرکت بود. این در حالی است که او نام این فعالیت‌ها را «دموکراسیِ شاهنشاهی» می‌خواند و می‌خواست آن را الگویی برای کشورهای دیگر قرار دهد. این مسئله باعث شد حضور افراد متملق و چاپلوس در اطراف شاه به‌خصوص هنگام برگزاری جشن‌ها و ترویج ایدئولوژی باستان‌گرا بیشتر شود. این در حالی بود که مردم و جامعه هیچ سهمی در این جشن‌ها و درآمدها نداشتند. در حقیقت شاه تصمیم گرفت به‌جای اینکه ایرانی‌ها را در اطراف خود گرد آورد، خارجی‌ها را در اطراف خود و در این جشن پرزرق‌وبرق جمع کند.

در میان این جشن‌های پر جاه و جلال، یک‌چیز مغفول مانده بود. از نظر بسیاری از ایرانیان، هویت اسلامی کشورشان به باد فراموشی سپرده شده بود. در هیچ جای این جشن، نامی از پیامبر اکرم (ص) یا ائمه (ع) برده نشده بود. این جشن، جشن کفار بود و شاه داشت دوران پیشا اسلام را جشن می‌گرفت درحالی‌که کشور را برای دوران پسااسلام آماده می‌ساخت.

باری، نصب مدال افتخار حقوق بشر بر سینه کوروش، حل پیشکسوتی ایرانیان در این زمینه در طول تاریخ، دعوت از غرب و جهانیان برای الگو گرفتن از ایران، و بالاخره اعلام آمادگی ایران درسطح جهانی برای آموزش حقوق بشر برای مللی که در این خصوص نیاز به فراگیری دارند، به‌تدریج جای خود را به خشم و انتقاد و حمله به حقوق بشر در رسانه‌های گروهی ایران می‌دهد. علت این تغییر بازمی‌گشت به درج مطالبی درباره وضعیت حقوق بشر در ایران و نقض آشکار و هولناک این حقوق و کاربرد وسیع شکنجه علیه زندانیان سیاسی، سانسور، اختناق و بازداشت‌های غیرقانونی و دیگر اعمال خلاف ساواک در داخل و خارج از کشور، که حتی با ابتدایی‌ترین اصول و موازین حقوقی نیز سازگار نبود.

در حقیقت محمدرضا پهلوی پس از جشن‌های 2500ساله تخت جمشید، با مخالفت‌های گسترده‌تری در میان جوانان، دانشجویان، نویسندگان و فعالان سیاسی و اجتماعی روبه‌رو شد. درنتیجه اقدامات ساواک در سرکوب و مدیریت مخالفان شدت بیش‌تری یافت و طلیعه انقلابی ضد شاهنشاهی، ضد فاشیستی و البته اسلامی نمایان شد. درواقع با توجه به آنچه گفته شد، یکی از محدودیت‌های جدیِ پهلویسم، ناتوانی آن در خلق و حفظ حمایت‌های عمومی بود.

23302

کد خبر 1599757