چگونه حضرت قاسم در دشت کربلا غوغا به پا کرد؟
در حالی که سر جناب قاسم به دامن حسین است، از شدت درد پاشنه پای را محکم به زمین میکوبد. در همین حال، «فشهق شهق فمات» فریادی کشید و جان به جان آفرین تسلیم کرد. یک وقت دیدند ابا عبدالله بدن قاسم را بلند کرد و بغل گرفت. دیدند قاسم را میکشد و به خیمهگاه میآورد.
«تابناک»؛ بنابر سنت تاریخی، شب ششم ماه محرم و روز ششم متعلق به حضرت قاسم (س) است. شهید مطهری اینچنین ذکر مصیبت حضرت قاسم میکند: ابومخنف به سندش از حمیدبن مسلم که خبرنگار لشکر عمر بن سعد است روایت کرده که گفت: از میان همراهان حسین علیه السلام پسری که گویا پاره ما بود به سوی ما بیرون آمد، و شمشیری در دست و پیراهن و جامهای بر تن داشت و نعلینی بر پا کرده بود؟ بند یکی از آن دو بریده شده بود و فراموش نمیکنم که آن نعل چپش بود.
عمرو بن سعید بن نفیل ازدی که او را دید گفت: به خدا سوگند هم اکنون بر او حمله آرم. بدو گفتم: سبحان الله تو از این کار چه میخواهی؟ همانهایی که مینگری از هر سو اطرافشان را گرفتهاند، تو را از کشتن او کفایت کنند؟ گفت: به خدا سوگند من شخصا باید به او حمله کنم، این را گفت و بی درنگ بدان پسر حمله برد و شمشیر را بر سرش فرود آورد، قاسم به رو درافتاد و فریاد زد: عمو جان! و عموی خود را به یاری طلبید.
حمید گوید: به خدا سوگند حسین (ع) (که صدای او را شنید) چون باز شکاری رسید و لشکر دشمن را شکافت و به شتاب خود را به معرکه رسانید و چون شیر خشمناکی حمله افکند و شمشیرش را حواله عمرو بن سعید کرد، عمرو دست خود را سپر نمود. ابوعبدالله دستش را مرفق بیفکند و به یک سو رفت. لشکر عمر بن سعد (برای رهایی آن پست خبیث) هجوم آورده و او را از جلو شمشیر حسین علیه السلام به یک سو برده نجاتش دادند، ولی همان هجوم سواران سبب شد که آن نتوانست خود را از زمین حرکت دهد و زیر دست و پای اسبان لگدکوب شد و از این جهان رخت بیرون کشید؛ خدایش لعنت کند و دچار رسوایی محشرش گرداند.
گرد و غبار فرو نشست. حسین علیه السلام را دیدم که بالای سر قاسم بود و او پاشنه پا بر زمین میشود، در آن حال آن جناب میفرمود: از رحمت حق به دور باشند گروهی که تو را کشتند، و رسول خدا صلی الله علیه و آله در روز قیامت درباره تو خصم ورزد و طرف آنها باشد.
سپس فرمود: به خدا سوگند ناگوار و گران است بر عمو تو که او را بخوانی و پاسخت را ندهد، یا پاسخت بدهد ولی سودی به تو نبخشد، روزی است که دشمنش بسیار و یاورش اندک است، سپس قاسم را بر سینه گرفت و از زمین بلند کرد و گویا هم اکنون مینگرم به پاهای آن جوان که بر زمین کشیده میشد و همچنان او را بیاورند تا در کنار جسد فرزند علی بن الحسین افکند. من پرسیدم: این پسر که بود؟ گفتند: قاسم ابن حسن بن علی بن ابیطالب بود صلوات الله علیهم اجمعین.
قاسم (س) به میدان میرود. چون کوچک است، اسلحهای که با تن او مناسب باشد، نیست ولی در عین شجاعت به خرج میدهد، تا اینکه با یک ضربت که به فرقش وارد میآید از اسب به روی زمین میافتد.
حسین (ع) با نگرانی بر در خیمه ایستاده، اسبش آماده است، لجام اسب را در دست دارد، مثل اینکه انتظار میکشد. ناگهان فریاد «یا عماه» در فضا پیچید، عموجان من هم رفتم، مرا دریاب! مورخین نوشته اند حسین مثل باز شکاری به سوی قاسم حرکت کرد. کسی نفهمید با چه سرعتی بر اسب پرید و با چه سرعتی به سوی قاسم حرکت کرد.
عده زیادی از لشکریان دشمن (حدود دویست نفر) بعد از اینکه جناب قاسم روی زمین افتاد، دور بدن این طفل را گرفتند برای اینکه یکی از آنها سرش را از بدن جدا کند. یکمرتبه متوجه شدند که حسین به سرعت میآید.
مثل گله روباهی که شیر را میبیند فرار کردند و همان فردی که برای بریدن سر قاسم پایین آمده بود، در زیر دست و پای اسبهای خودشان لگدمال و به درک واصل شد. آنقدر گرد و غبار بلند شده بود که کسی نفهمید قضیه از چه قرار شد. دوست و دشمن از اطراف نگران هستند. «فاذن جلس الغبر» تا غبارها نشست، دیدند حسین بر بالین قاسم نشسته و سر او را به دامن گرفته است.
فریاد مردانه حسین (ع) را شنیدند که گفت: «عزیز علی عمک ان تدعوه فلا یجیبک او یجیبک فلا ینفعک / فرزند برادر! چقدر بر عمو تو ناگوار است که فریاد کنی و عموجان بگویی و نتوانم به حال تو فایده ای برسانم».
راوی گفت: در حالی که سر جناب قاسم به دامن حسین است، از شدت درد پاشنه پای را محکم به زمین میکوبد. در همین حال «فشهق شهق فمات» فریادی کشید و جان به جان آفرین تسلیم کرد. یک وقت دیدند ابا عبدالله بدن قاسم را بلند کرد و بغل گرفت. دیدند قاسم را میکشد و به خیمهگاه میآورد.
خیلی عظیم و عجیب است: وقتی که قاسم میخواهد به میدان برود، از ابا عبد الله خواهش میکند. ابا عبد الله دلش نمیخواهد اجازه بدهد. وقتی که اجازه می دهد، دست به گردن یکدیگر می اندازند، گریه می کنند تا هر دو بی حال می شوند. اینجا منظره بر عکس شد، یعنی اندکی پیش، حسین و قاسم را دیدند در حالی که دست به گردن یکدیگر انداخته بودند ولی اکنون می بینند حسین قاسم را در بغل گرفته اما قاسم دستهایش به پایین افتاده است چون دیگر جان در بدن ندارد.
قاسم بن الحسین علیه السلام به عزم جهاد قدم به سوی معرکه نهاد، چون حضرت سیدالشهداء علیه السلام نظرش بر فرزند برادر افتاد که جان گرامی بر کف دست نهاده آهنگ میدان کرده، بیتوانی پیش شد و دست به گردن قاسم درآورد و او را در بر کشید و هر دو تن چندان بگریستند که در روایت وارد شده حتی غشی علیهما، پس قاسم گریست و دست و پای عم خود را چندان بوسید تا اذن حاصل نمود، پس جناب قاسم علیه السلام به میدان آمد، در حالی که اشکش به صورت جاری بود و میفرمود؛
سبط النبی المصطفی المؤتمن
هذا حسین کالاسیرالمرتهن
ان تنکرونی فانا ابن الحسن
بین اناس لاسقوا صوب المزن
پس کارزار سختی نمود و به آن صغر سن و خردسالی سی و پنج تن را به درک فرستاد. حمید بن مسلم گفته که من در میان لشکر عمر سعد بودم. پسری دیدم که به میدان آمده گویا صورتش پاره ماه است و پیراهن و ازاری در برداشت و نعلینی در پا داشت که بند یکی از آنها گیسخته شده بود و من فراموش نمیکنم که بند نعلین چپش بود، عمرو بن سعد ازدی گفت: به خدا سوگند که من بر این پسر حمله میکنم و او را به قتل میرسانم، گفتم سبحان الله این چه اراده است که نمودهای؟ این جماعت که دور او را احاطه کردهاند از برای کفایت امر او بس است، دیگر تو را چه لازم است که خود را در خون او شریک کنی؟
گفت به خدا قسم که از این اندیشه برنگردم، پس اسب برانگیخت و رو برنگردانید تا آنگاه که شمشیری بر فرق آن مظلوم زد و سر او شکافت پس قاسم به صورت بر زمین افتاد و فریاد برداشت که یا عماه چون صدای قاسم به گوش حضرت امام حسین علیه السلام رسید تعجیل کرد مانند عقابی که از بلندی به زیر آمد صفها را شکافت و مانند شیر غضبناک حمله بر لشکر کرد تا به عمرو (لعین) قاتل جناب قاسم رسید، پس تیغی حواله آن ملعون نمود، عمرو دست خود را پیش داد حضرت دست او را از مرفق جدا کرد پس آن ملعون صیحه عظیمی زد. لشکر کوفه جنبش کردند و حمله آوردند تا مگر عمرو را از چنگ امام علیه السلام بربایند. همین که هجوم آوردند بدن او پامال سم ستوران گشت و کشته شد.
پس چون گرد و غبار معرکه فرو نشست، دیدند امام علیه السلام بالای سر قاسم است و آن جوان در حال جان کندن است و پای به زمین میساید و عزم پرواز به اعلی علیین دارد و حضرت میفرماید، سوگند با خدای که دشوار است بر عم تو که او را بخوانی و اجابت نتواند و اگر اجابت کند اعانت نتواند و اگر اعانت کند ترا سودی نبخشد، دور باشند از رحمت خدا جماعتی که ترا کشتند. هذا یوم والله کثرواتره و قل ناصره.
آنگاه قاسم را از خاک برداشت و در بر کشید و سینه او را به سینه خود چسبانید و به سوی سراپرده روان گشت، در حالی که پاهای قاسم در زمین کشیده میشد. پس او را برد در نزد پسرش علی بن الحسین علیه السلام در میان کشتگان اهل بیت خود جای داد، آنگاه گفت بار الها تو آگاهی که این جماعت مار ا دعوت کردند که یاری ما کنند اکنون دست از نصرت ما برداشته و با دشمن ما یار شدند، ای داور دادخواه این جماعت را نابود ساز و ایشان را هلاک کن و پراکنده گردان و یک تن از ایشان را باقی مگذار، و مغفرت و آمرزش خود را هرگز شامل حال ایشان مگردان.
آنگاه فرمود، ای عموزادگان من صبر نمایید ای اهلبیت من شکیبایی کنید و بدانید بعد از این روزخواری و خذلان هرگز نخواهید دید.
مخفی نماند که قصه دامادی جناب قاسم علیه السلام در کربلا و تزویج او فاطه بنت الحسین (ع) صحت ندارد، چه آنکه در کتب معتبره به نظر نرسیده و به علاوه آنکه حضرت امام حسین علیه السلام را دو دختر بوده چنانکه در کتب معتبره ذکر شده، یکی سکینه که شیخ طبرسی فرمود: سیدالشهداء علیه السلام او را تزویج عبدالله کرده بود و پیش از آنکه زفاف حاصل شود عبدالله شهید گردید. و دیگر فاطمه که زوجه حسن مثنی بوده که در کربلا حاضر بود چنانکه در احوال امام حسین علیه السلام به آن اشاره شده، و اگر استنادا به اخبار غیر معتبره گفته شود که جناب امام حسین علیه السلام را فاطمه دیگر بوده گوییم که او فاطمه صغری است و در مدینه بوده و او را نتوان با قاسم بن حسن علیهماالسلام بست و الله تعالی العالم.
شیخ اجل محدث متتبع ماهر ثقه الاسلام آقای حاج میرزا حسین نوری نور الله مرقده در کتاب لؤلؤ و مرجان فرموده و به مقتضای تمام کتب معتمده سالفه مؤلفه در فن حدیث و انساب و سیر نتوان برای حضرت سیدالشهداء علیه السلام دختر قابل تزویج بیشوهری پیدا کرد که این قضیه قطع نظر از صحت و قسم آن به حسب نقل و قوعش ممکن باشد.
اما قصه زبیده و شهربانو و قاسم ثانی در خاک ری و اطراف آنکه در السنه عوام دائر شده، پس از آن خیالات واهیه است که باید در پشت کتاب رموز حمزه و سایر کتابهای معجوله نوشت، و شواهد کذب بودن آن بسیار است، و تمام علمای انساب متفقند که قاسم بن الحسن (ع) عقب ندارد انتهی کلامع رفع مقامه.
بعضی از ارباب مقاتل گفتهاند که پس از شهادت جناب قاسم علیه السلام بیرون شد به سوی میدان عبدالله بن الحسن علیه السلام و رجز خواند؛
ضرغام اجام و لیث قسوره
ان تنکرونی فانا ابن حیدره
اکیلکم بالسیف کیل السندره
علی الاعادی مثل ریح صرصره
و حمله کرد و چهارده تن را به خاک هلاک افکند. پس هانی بن ثبیت خضرمی بر وی تاخت و او را مقتول ساخت پس صورتش سیاه گشت و ابوالفرج گفته که حضرت ابوجعفر باقر علیه السلام فرموده که حرمله بن کاهل اسدی او را به قتل رسانید.
مؤلف گوید: که مقتل عبدالله را در ضمن مقتل جناب امام حسین علیه السلام ایراد خواهیم کرد انشاءالله تعالی.
و ابوبکر بن الحسن (ع) که مادرش ام ولد بوده و با جناب قاسم علیه السلام برادر پدر مادری بود، عبدالله بن عقبه غنوی او را به قتل رسانید. و از حضرت باقر علیه السلام مرویست که عقیه غنوی او را شهید کرد و سلیمان بن قته اشاره به او نمود در این شعر؛
و فی اسد اخری تعدو تذکر
و عند غنی قطره من دمائنا
کد ویدیو دانلود فیلم اصلی