کوچک ترین کماندوی دنیا در دفاع مقدس "رضای 12 ساله" از کرج بود / دانش آموز استکبارستیز شهیدی که داغ اسارتش به دل بعثی ها ماند
آنچه در ادامه می خوانید روایتی از زندگی کوچک ترین شهید اطلاعات دفاع مقدس است که در آستانه 13 آبان و روز دانش آموز منتشر شده است.
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از تیتریک، 13 آبان است، روزی که استکبار ستیزی در آن تجلی خاصی دارد، روزی که دانشجویان و دانش آموزان نشان دادند انقلاب پشتوانه دارد.
این روز را البته می توان به نام بزرگ مردان کوچکی نوشت که توانستند ورقی به ورقه های دفتر تاریخ حماسه دلاوران این مرز و بوم اضافه کنند. کرج هم از این جنگاوران بی نصیب نمانده است، رضای 12 ساله سند این ادعاست، همان پسربچه ای که بعثی ها آرزوی اسارتش را در دفاع مقدس به گور بردند. رزمنده نوجوانی که کوچک ترین رزمنده دنیا لقبش بود، با دست خط خودش عبارت مسافر کربلا را در پشت پیراهنش نوشت و راهی راهی شد که تنها مردان خدا از آن عبور می کردند. داستان رضا، داستان مستأصل شدن بعثی هایی است که برای رضا، تله گذاشته بودند که او را زنده اسیر کنند، اما نتوانستند و شکست خوردند. بعثی ها تنها میخواستند با اسارت نوجوانان رزمنده در ایران و نشان دادن آنها به دنیا، بگویند که، انقلاب اسلامی و ایران انقلابی و رهبر کبیرش، چقدر تنها و بی یاور است. مادرشهید از ناگفته ها و پیام صبری که از وصیت نامه پر مهر رضا گرفت به خبرنگار تیتریک، میگوید: رضا گفت مادرم گریه مکن بخند و خوشحال باش زیرا در راه هدف مقدس گام برداشته و جان باخته ام. معصومه امامی اصل، مادر شهید رضا پناهی 12 ساله است و میگوید رضای عزیزش را با وساطتت هشتمین امام رئوف از خداوند هدیه گرفته است. میگوید: رضا در سال 14 بهمن 48 در کرج به دنیا آمد. من رضا را از امام رضا (ع) خواستم. زمانی که به پابوس امام رضا (ع) رفتم از ایشان خواستم فرزندی از خدا برایم طلب کند که در راه این بزرگواران قدم بردارد. از این خوشحال بودم که دعاهایم در حرم امام رضا (ع) مستجاب شد و بعد از زیارت خداوند رضا را به من هدیه کرد. مادر، رویای شهادت رضا را در دوروزگی او دیده بود؛ مادر شهید در ادامه گفت: رضا بچه ای 2 روزه بود که من شهادت او را در رویا دیدم، وقتی این بچه در بغلم شیر می خورد یک تصویر روی دیوار باز شد و در این تصویر دیدم که رضا در همین سنی که شهید شده قرار دارد و به شهادت رسیده است بدون اینکه جنگی در میان باشد. مادر از خاطرات رضا در جبهه به یاد می آورد که در هنگام ورود رضا به پادگان، به فرمانده می گویند: پسری آمده که 12 سال دارد این فرمانده با رضا صحبت می کند و خیلی مسائل علمی و دینی را از رضا می پرسد و با معلومات رضا می گوید بچه شمایید نه رضا. رضا به پادگان ابوذر اعزام شد و به گیلان غرب رفت. فرمانده اش می گفت: گروه گروه رزمنده پیش رضا آمده بودند تا بدانند این بچه 12 ساله چه کسی است؟ رضا به همه روحیه داده بود. رزمنده ها فکر می کردند او با پدر یا برادرش جبهه رفته اما با تنها بودن رضا بسیار تعجب می کردند و از قضا رضا را به منطقه می برند تا شاید با بهانه خلع سلاح دوباره به کرج بفرستند و یا اینکه رضا را تا نیمه شب در سنگر انفرادی می گذاشتند و به او می گفتند مثلا فلان شخص نمی تواند پست دهد تو بجای او نگهبانی بده و او قبول می کرد و تا صبح بیدار بود. مادر ادامه میدهد: همرزمانش تعریف می کردند، هرزمانی که برای خلع سلاح می رفتیم اگه رمزشب را نمی گفتیم آماده شلیک می شد. زمانیکه دیدیم رضا امتحانش را پس داده است او را راحت گذاشتیم. در قصر شیرین یک شب او را به همراه یک نفر دیگر در سنگر نگهبانی گذاشتیم اما متوجه شدیم از دفتر مخابراتی تماس گرفتند، رزمنده ای آن شب با رضا بود آن زمان رضا گفته بود این آقا را ببرید چون من بجای اینکه حواسم به دشمن باشد باید مواظب او باشم چون می ترسد، گفتیم بچه 12 ساله نترسید اما جوانی که زن و فرزند دارد چرا بترسد؟ بازهم تعریف کردند: در تخریب شرکت داشت، برای خنثی کردن مین جلوتر از همه می رفت و وقتی ما در کانال ها می خوابیدیم، او ایستاده راه می رفت و می گفت مرا نمی بینند، قوطی های کنسرو را جمع می کرد و به دم گربه می بست و در کوه رها می کرد و میگفت سنگر بگیرید. وقتی گربه می دوید صدای قوطی ها در کوه می پیچید و دشمن فکر می کرد رزمنده ها هستند کوهها را به رگبار بستند و زمانی که به رضا می گفتیم تو چرا این کارها را انجام می دهی گفت برای اینکه مهمات آنها هدر رود، برای ما مهمات به ان صورت نمی رسد. بدین ترتیب بود که بعثی ها برای رضا تله گذاشته بودند که او را زنده اسیر کنند اما نتوانستد و این است استعدادی که دفاع مقدس در کرج شکوفا کرد و امروز این شهید افتخاری برای البرز با بیش از 5 هزار شهید شده است. انتهای پیام /