یک‌شنبه 4 آذر 1403

10 نما از یک سفر: محرمانه و محترمانه در اندرونی کاخ مرداکا

وب‌گاه مشرق نیوز مشاهده در مرجع
10 نما از یک سفر: محرمانه و محترمانه در اندرونی کاخ مرداکا

یکی از وزرای همراه رئیس جمهور رو دیدم که خیلی خوشحال داشت از کنارمون رد می‌شد. گفتم چی شده؟ گفت: بستیم! گفتم چیو؟ با کی؟ گفت: دارم میرم گزارش جلسه رو به رئیس جمهور بدم، حالا بعداً می‌بینمت.

به گزارش مشرق، آیت الله سید ابراهیم رئیسی در روز سه شنبه دوم خرداد 1402 به دعوت رسمی «جوکو ویدودو» همتای اندونزیایی خود و در راستای گسترش و تعمیق تعاملات اقتصادی و سیاسی با کشورهای آسیایی عازم اندونزی شد، نوشته زیر سفر رئیس جمهور را روایت می‌کند؛

پیش به سوی آفتاب!

خورشید دوشنبه‌، دومین روز از سومین ماه سال غروب کرده و چراغ‌های پایتخت روشن شده‌اند. ساعت 20:45 بود که هواپیمای رئیس جمهور، فرودگاه مهرآباد را به مقصد اندونزی ترک کرد.

مهماندار اعلام کرد طول مسیر تهران تا جاکارتا 9 ساعت است، سه ساعت و نیم هم اختلاف ساعت؛ معنیش این بود که زودتر از 9 صبح فردا نمی‌رسیم.

تازه چشمام گرم شده بود که صدای مهماندار رو شنیدم که می‌گفت آقایون چند دقیقه دیگه اذان صبحه. ساعت رو نگاه کردم دو و نیم به وقت تهران بود. یکی از بچه‌ها گفت زود وضو بگیر بیا، کم‌کم داره آفتاب میزنه، نمازت قضا نشه! هواپیما تقریباً با سرعت 1000 کیلومتر در ساعت به سمت مشرق در حرکت بود؛ جایی که خورشید طلوع می‌کنه‌. چند دقیقه بیشتر بین اذان تا طلوع آفتاب وقت نبود!

شنیدم آقای رئیسی مثل همیشه نماز شبش رو خونده بود و بعدشم با بعضی همراهان نماز صبح رو به جماعت خونده بودن. منم با خجالت یه نماز صبح لب‌طلاییِ دم طلوع آفتاب رو شروع کردم: الله اکبر!

ورود به کاخ!

هواپیما فرود اومد. دمای هوای رو چک کردیم، 28 درجه بود، و رطوبتش 54 درصد! یکی گفت هوا خوبه! چون گاهی وقت‌ها اینجا 80 درصد رطوبت داره! اندونزی با مجموعه‌ای بیش از 17هزار جزیره، چهارمین کشور پرجمعیت جهان با بیش از 270 میلیون نفر جمعیته که اکثراً مسلمان هستن و اقتصاد و فناوری قوی داره که برآورد میشه به‌زودی جزو 10 اقتصاد اول دنیا باشه؛ با این حال آخرین بار، 17 سال پیش بالاترین مقام اجرایی ایران رو برای سفر دوجانبه دیده بودند.

فرودگاه تا کاخ ریاست جمهوری تقریباً 45 دقیقه توی راه بودیم. تا رسیدیم متوجه این جمله بچه‌های رسانه‌ای سفر شدم که می گفتن کار هماهنگی این سفر خیلی سخته! طرف خارجی سخت‌گیری زیادی برای تیم خبری کرده بود. با وجود اینکه مقامات دولت اندونزی در استقبال رسمی و سایر برنامه‌های سفر سنگِ‌تموم گذاشته بودن ولی تیم اجرایی سخت‌گیری کرده بود. یکی از بچه‌ها می‌گفت از شون پرسیدم چرا اینجوری کردید؟ طرف گفت ببخشید ولی تلافی دفعه قبلی بود که ما اومدیم تهران و مهمون شما بودیم! دیدم بهش بگم تو ایران دولت عوض شده ما یه دولت دیگه‌ایم، خوب نیست! هیچی نگفتم و رد شدم...

آقا «سینا» در هیأت رسمی!

تشریفات میزبان، استقبال خاصی در محوطه کاخ «مِرداکا» تدارک دیده بود. با رژه یگان اسب‌سوار و همراهی نیروهای پیاده در کنار ماشین رئیس جمهور شروع شد و به استقبال مردمی و اجرای سرود ملی و شلیک 21 گلوله توپ به افتخار مهمان ختم شد. غرس نهال توسط دو رئیس جمهور و شستن دست «رئیسی» توسط «جوکوی» هم صحنه جالبی بود که تا حالا ندیده بودم. بعد هم مذاکرات خصوصی دوجانبه در ایوان کاخ و امضای 11 تفاهم‌نامه و قرارداد توسط هیأت همراه با همتایان اندونزیایی!

غیر از اعضای هیأت رسمی سفر، در داخل جلسه مذاکرات، «ربات ایرانی جراح» به نام «سینا» هم حضور داشت و ظاهراً گل کاشته بود و طرف اندونزیایی حسابی مشتری شده بود. راستش تماشای فیلم عمل جراحی پزشکی توسط ربات‌های جراح ایرانی خیلی برام افتخارآمیز و غرورانگیز بود.

برای اولین بار بود که توی این سفرها در جلسه مذاکره رسمی، شنیدم دو تا رئیس جمهور نشستن و فیلم عمل جراحی رباتیک با ربات جراح ایرانی که پیشرفته‌تر از مدل آمریکایی «داوینچی» هست رو تماشا کردن!

طرف اندونزیایی با ابراز شگفتی گفته بود شما تحت این همه تحریم‌های شدید چطوری تونستید اینقدر پیشرفت کنید؟! بعدشم قراردادِ صادرات دارو و فروش اقلامِ پزشکی برای تجهیز 12بیمارستان اندونزی بین دو طرف منعقد شد؛ علی برکت الله!

خدا پدر زارع‌پور رو بیامرزه!

این سفر بِهمون سیم‌کارت نداده بودن. از بچه‌های تشریفات دلیلش رو پرسیدم. وقتی روند دریافتِ سیم‌کارت توی اندونزی رو برام توضیح داد، جواب خیلی از سؤالام رو گرفتم! از اخذِ تصویر کل صفحات گذرنامه و عکس از چهره و انگشت‌نگاریِ دریافت‌کننده سیم‌کارت تا ثبت شماره IMEI گوشی و...! اینجا بود که بچه‌ها گفتن خدا پدر وزیر ارتباطات رو که از قضا رئیس کمیسیون مشترک با اندونزی هم بود، بیامرزه!

محرمانه و محترمانه!

یکی از وزرای همراه رئیس جمهور رو دیدم که خیلی خوشحال داشت از کنارمون رد می‌شد. گفتم چی شده؟ گفت: بستیم! گفتم چیو؟ با کی؟ گفت: دارم میرم گزارش جلسه رو به رئیس جمهور بدم، حالا بعداً می‌بینمت. فهمیدم خیلی محرمانه و محترمانه منو پیچوند و نمی‌خواست بگه! البته حق داشت!

خلاصه اینکه از هر کدوم از اعضای هیأت رسمی می‌پرسیدم، می گفتن بیش از چیزی که فکرشو می‌کردیم ظرفیت و آمادگی همکاری وجود داره و تفاهم‌های خوبی هم امضا کرده بودن.

با مردم!

رئیس جمهور در جلسه با تُجار بود که یکی از بچه‌های تشریفات داشت می‌رفت برای برنامه بعدی مرکز اسلامی جاکارتا. منم باهاش رفتم. هنوز یکی دو ساعت مونده بود تا زمانی که رئیس جمهور بیاد. دیدم یه عالمه مردم از مرد و زن و پیر و جوون و بچه و بزرگ، چند ساعتیه اونجا جمع شدن و توی اون گرما و هوای رطوبی منتظرن آقای رئیسی رو ببینن. یه عده از خانم‌ها با کمک بچه‌ها نشسته بودن و داشتن پرچم درست میکردن. به مسئول اونجا گفتم اینا خسته نشدن این همه اینجا نشستن؟! چرا اینقدر زود اومدن؟! گفت اینا سادات رو خیلی دوست دارن؛ آقای رئیسی رو هم دوستش دارن. خیلی از اینا از شهرهای دیگه با چند ساعت فاصله اومدن بعضی‌هاشون دو سه ساعت با هواپیما توی راه بودن. بعضی‌هاشونم 10 - 12 ساعت رانندگی کردن و بعضی‌هام از مالزی اومدن!

طَلَعَ البَدرُ عَلَینا!

حاج‌آقا الهی می‌گفت علمای اینجا هم اومدن تا حاج‌آقا رو ببینن. گفتم کو؟ کجا هستن؟ اشاره کرد و چندتاشون رو نشونم داد. ضایع شدم! چون همه‌َش دنبال روحانی مُعمم می‌گشتم که حاج‌آقا گفت علمای اینجا عمامه به سر نیستن. خلاصه یکی از بچه‌ها اومد گفت آماده باشید رئیس جمهور داره میرسه‌. همین خبر کافی بود تا همه کاشته‌هاشون بر باد بره. هر چی اونجا نظم برقرار کرده بودن و منظم همه رو نشونده بودن، همه پاشدن و ریختن جلوی در و ازدحام جمعیت! یه گروهِ دف‌زنی هم داشتن که شروع کردن به دف زدن و خوندنِ شعرِ «طَلَعَ البَدرُ عَلَینا...» که مردم موقع ورود پیامبر به مدینه میخوندن. تو همین حین چشمم افتاد به دختر جوونِ محجبه‌ای که داشت گریه می‌کرد. یکی از بچه‌ها که فکر می‌کرد من انگلیسی بلدم، گفت بیا ببین این بنده‌خدا چی میگه! من فکر کردم کمک مالی چیزی میخواد! منم که در حد Hello و Goodbye انگلیسی بلد بودم چیزی نفهمیدم! یه مترجم اومد حرفاشو گوش داد، گفت: این بنده‌خدا میگه دوست داره آقای رئیسی رو از نزدیک ببینه و باهاش عکس بگیره. فقط همین! دیگه اشکاش به پهنای صورت جاری شده بود که آقای رئیسی وارد شد و با کمک بچه‌های خودمون تو اون جمعیت حاجت‌روا شد!

لبیک یا حسین!

سرتیمِ امنیتی اندونزیایی وحشت کرده بود از این همه جمعیت و ازدحام و داشت به این فکر می‌کرد که چطور رئیس جمهور رو وارد اینجا کنه. عصبی شده بود، داشت دستور میداد که این جمعیت رو ببرید عقب و نیروهاش رو فراخوان داد بیان کمک و... این طرف هم بچه‌های تشریفات داشتن بِهش آرامش میدادن که بابا نگران نباش و اشکالی نداره؛ رئیس جمهور ما مردمیه و... می‌گفت مردم باید برن عقب، من این‌طوری نمیتونم رئیس جمهور رو بیارم و خلاصه غوغا و دعوایی بود. گوشیمو درآوردم، سرچ کردم عکس‌ها و فیلم‌های حضور حاج‌آقا رو بین مردم پیدا کردم و نشونش دادم! با دیدن عکس‌ها و فیلم‌ها یه‌کم آروم شد.

با ورود رئیس جمهور، مردم ریختن دور و برش و ابراز احساسات. چهره‌ها پُر از انرژی مثبت بود. فکرشم نمی کردم اینقدر گرم و پُر انرژی و اهل ابراز احساسات باشن. اینو هم تو جمع شیعیان به عینه دیدم، هم تو جمع اهل سُنَتِ باصفای اونجا توی مسجد استقلال جاکارتا. بعضی‌ها هم جوری دست رئیسی رو میگرفتن و فشار میدادن که گفتم الآن انگشتِ حاج‌آقا می‌شکنه! جالب بود که وقتی آقای رئیسی صحبت می‌کرد، تا اسم رهبری رو با تعبیر «امام خامنه‌ای» می‌آورد، جماعت با ذوق و انرژی صلوات می‌فرستادن. یکی دو جمله هم که رئیس جمهور اسم اهل بیت رو آورد، تو جمع شیعیان ندای لبیک یا حسین شون بالا گرفت!

من و پوست تخمه‌ها!

بالاخره ظهر چهارشنبه چهارم خرداد با بدرقه رسمی سوار هواپیما شدیم و 10 ساعت مسیر برگشت. بچه‌ها برای رفع خستگی دو روز سفرِ سنگین و پُرفشار و مسیر طولانی، توی هواپیما جاتون خالی تخته گاز فقط خاطره میگفتن و می‌خندیدن. یکی از بچه‌ها هم که از خونه، خانمش براش تخمه کدو گذاشته بود، آورد و بچه‌ها شروع کردن به تخمه شکستن. همین‌قدر بگم که تا به خودم جُنبیدم دیدم آقای رئیسی که اومده بود بینِ بچه‌ها از زحمات‌ِشون توی سفر تشکر کنه، بالای سَرمه. حاج‌آقا با اشاره به انبوهی از پوست تخمه که جلوی من بود، با لبخند گفت آقا خیلی از شما ممنونیم. معلومه تو این سفر خیلی زحمت کشیدید!

تا اومدم بگم من اصلاً تخمه دوست ندارم و اینا رو بچه‌ها خوردن، دیدم همه صندلی‌های دور و بَرم خالیه و من موندم و کوهی از پوست تخمه! نگو بچه‌ها رئیس جمهور رو زودتر دیده بودن و محل جرم رو ترک کرده بودن!

روح امام شاد!

یه بنده‌خدایی که از سال 95 جاکارتا بود تو هواپیما همراه ما داشت می‌اومد تهران. فکر می‌کردم خیلی اذیت شده و الآن یه چیزی بِهمون میگه ولی ظاهراً فضای صمیمی و بی‌تکلف آقای رئیس جمهور و همراهاشون و کارهایی که توی این سفرِ یک و نیم روزه‌ی پُر تراکم و پُر دستاورد دیده بود، خیلی تحت‌تأثیر قرار گرفته بود و حسابی اطرافیان رئیس جمهور رو سرزنش کرد که چرا شماها این فضا و روحیات رئیس جمهور رو به مردم دنیا نمی‌شناسونید و از این حرف‌ها... خلاصه شروع کرد به نقل خاطرات سفر سران بعضی کشورها به اندونزی که مثلاً می‌گفت سران یکی از کشورهای عربی با چند تا هواپیما و هزار نفر همراه اومد اینجا و 9 روزم مونده بود که فقط سه روزش رو جاکارتا بودن و 6 روز دیگه رو برای خوشگذرونی رفتن شهر توریستیِ بالی! می‌گفت برای نفر اولشون پلکان طلا آورده بودن و چند تُن خوراکی‌های مخصوص و یه چیزای دیگه! کلی خاطره اعجاب‌انگیز دیگه هم از بعضی مقامات خارجی دیگه برامون تعریف کرد. حالا ما چی؟! از این سفرِ 48 ساعته 20 ساعت هوانوردی داشتیم و مابقی هم جلسه و در و دیوارِ هتل و اتاق جلسات و مسجد و البته دیدار با مردم بسیار خوب و گرم اندونزی!

از شنیدن این حرف‌ها کلی یاد امام خمینی (ره) کردیم و آثار ماندگار انقلابش در اقصی نقاط جهان؛ روحش شاد.

منبع: ایرنا
10 نما از یک سفر: محرمانه و محترمانه در اندرونی کاخ مرداکا 2
10 نما از یک سفر: محرمانه و محترمانه در اندرونی کاخ مرداکا 3
10 نما از یک سفر: محرمانه و محترمانه در اندرونی کاخ مرداکا 4
10 نما از یک سفر: محرمانه و محترمانه در اندرونی کاخ مرداکا 5
10 نما از یک سفر: محرمانه و محترمانه در اندرونی کاخ مرداکا 6