شنبه 3 آذر 1403

آمریکا در تله بازدارندگی

وب‌گاه دنیای اقتصاد مشاهده در مرجع

مرکز استیمسون در تحلیلی از رقابت قدرت‌های بزرگ در سطح جهانی به بررسی خطرات نظامی کردن رقابت قدرت‌های بزرگ با چین پرداخته است. «مدیسون شرام» استادیار دپارتمان علوم سیاسی در دانشگاه تورنتو و عضو ارشد غیر مقیم در برنامه استراتژی بزرگ ایالات متحده در مرکز استیمسون 27 اوت در این اندیشکده آمریکایی می‌نویسد: با تشدید رقابت آمریکا با چین، رقابت قدرت‌های بزرگ مترادف با سیاست دفاعی شده است. این...

مفهوم‌سازی گسترده‌تر از رقابت قدرت‌های بزرگ که بخش‌هایی فراتر از حوزه دفاعی را در بر می‌گیرد، خطر درگیری فاجعه‌بار را کاهش می‌دهد و ایالات متحده را انعطاف‌پذیرتر می‌کند. «رقابت قدرت‌های بزرگ» (Great Power Competition) (GPC) به عنوان یک اصل راهنما بر سیاست خارجی ایالات متحده در طول پنج سال گذشته ظاهر شده است. اگرچه این مفهوم بحث‌برانگیز است، اما GPC با ادبیات قابل‌توجهی در روابط بین‌الملل همراه است و عموما به دولت های به ویژه قدرتمندی اشاره دارد که برای قدرت و نفوذ چه در سطح منطقه و چه در صحنه جهانی رقابت می کنند. تحلیلگران اغلب GPC را به عنوان دلیل وجودی برای افزایش هزینه‌های دفاعی و امنیتی و در درجه اول برای رقابت نظامی به کار می‌برند.

به‌رغم آمیختگی سیاست دفاعی با رقابت قدرت‌های بزرگ، الزامی وجود ندارد که ارتش قلمرو اصلی آن باشد، و همچنین به این معنا نیست که جنگ اجتناب‌ناپذیر است. حتی پذیرفتن این موضوع که آنارشی یا فقدان هیچ قدرت مسلط، منطق حاکم بر امور بین‌الملل است، پس به دنبال آن رقابت بین دولت های قدرتمند اجتناب ناپذیر است (که از نظر تاریخی، مطلق نیست)، GPC چیزی است که دولت ها آن را می سازند. رقابت امنیتی و درگیری مستقیم به هیچ وجه یک نتیجه قطعی نیست، با تثبیت قلمرو نظامی به عنوان ابزار اصلی رقابت، سیاست ایالات متحده می‌تواند جنگ بین رقبای اصلی امروزی - ایالات متحده و چین - را به یک پیشگویی خود‌تحقق‌بخش تبدیل کند.

با مترادف ساختن رقابت با سیاست دفاعی، تصمیم‌گیرندگان در واشنگتن مرتکب دو اشتباه می‌شوند. اول، این مفهوم‌سازی محدود از GPC غیرتاریخی است و پیچیدگی انگیزه‌های دولت‌ها و ابزارها و عرصه‌های متنوعی را که رقابت در آنها در جریان است، کاهش می‌دهد. دوم، سیاست GPC - که از لحاظ نظری وسیله‌ای برای تضمین ثبات بلندمدت و حفظ قدرت ایالات متحده است - ممکن است به طور ناخواسته احتمال تحریک دقیقا همان چیزی که جامعه بین‌المللی به دنبال اجتناب از آن است را افزایش دهد: جنگ قدرت‌های بزرگ.

مسابقه تسلیحاتی و قدرت بزرگ

از آنجا که این مفهوم در «استراتژی امنیت ملی» 2017 در مرکز توجه قرار گرفت، تحلیل های GPC بر پیامدهای آن برای مدرن سازی نیرو و وضعیت، فناوری نظامی و سیستم‌های تسلیحاتی و بودجه دفاعی تاکید کرده است. GPCیک ردیف بودجه رسمی نیست، بنابراین جداسازی دقیق الگوهای مخارج اختصاص داده شده به این هدف چالش‌برانگیز است. با وجود این‌، یک گزارش سرویس تحقیقاتی کنگره در سال 2024 چنین استدلال می‌کند: «ظهور GPC منجر به تاکید مجدد بر استراتژی کلان و ژئوپلیتیک به عنوان نقطه شروعی برای بحث در مورد سطوح بودجه دفاعی ایالات متحده شده است.» استراتژی، طرح ها و برنامه ها، شاخه های خدماتی و واحدهای درخواست های تامین مالی را بر حسب GPC تنظیم کرده اند و بیشتر اشاره ها به GPC در بحث های اخیر کنگره در زمینه قدرت نظامی و هزینه های دفاعی ایالات متحده صورت گرفته است.

این بحث ها درباره GPC بر تهدید چین متمرکز است و دولت بایدن و وزارت دفاع (DOD) بر نیاز به ایجاد قابلیت های نظامی ایالات متحده در منطقه هند و اقیانوس آرام تاکید کرده اند. در ماه مارس، وزارت دفاع آمریکا بودجه 9.9 میلیارد دلاری را برای طرح پیشنهادی بازدارندگی اقیانوس آرام درخواست کرد تا سرمایه‌گذاری‌های هدفمندی را انجام دهد که وضعیت، زیرساخت‌ها، حضور و آمادگی نیروهای ایالات متحده و همچنین ظرفیت و قابلیت‌های متحدان و شرکای ایالات متحده را به‌ویژه پس از تصمیم دولت بایدن برای فروش زیردریایی های هسته ای به استرالیا، جلساتی را برای توسعه بیشتر همکاری‌های دفاعی در اقیانوس هند و اقیانوس آرام برگزار کردند که آخرین آنها در ماه مه بود. از آنجا که ایالات متحده معماری امنیتی پیچیده‌تر «شبکه‌ای» را برای منطقه دنبال می‌کند، پکن و واشنگتن هر دو سوانح دریایی نزدیک بین کشتی‌های خود را محکوم کرده‌اند. همزمان اما برخی از مقامات بلندپایه دفاعی ایالات متحده حتی هشدار داده اند که احتمال جنگ با چین در چند سال آینده وجود دارد.

تاریخچه انتقال قدرت و رقابت قدرت بزرگ

ارتباط بین GPC و اجتناب‌ناپذیر بودن جنگ در بهترین حالت، در یک مطالعه محدود از سوابق تاریخی یافت می‌شود. سیاستگذاران اغلب به ادبیات تئوری انتقال قدرت استناد و تاکید می کنند زمانی که یک دولت در حال رشد با هژمون موجود برابری کند، احتمال جنگ بیشتر می شود. این بحث‌ها اغلب شامل ارجاعاتی به تاریخ جنگ پلوپونز توسط توسیدید و تله توسیدید است که از سوی دانشمند علوم سیاسی گراهام آلیسون در سال 2012 ابداع شد.

آلیسون استدلال می‌کند که جنگ احتمالا زمانی رخ می‌دهد که یک قدرت نوظهور تهدید کند که یک قدرت بزرگ مسلط؛ هژمون منطقه‌ای یا جهانی را جابه‌جا کند. با اشاره به اینکه از نظر تاریخی، از هر چهار انتقال قدرت، سه مورد به جنگ منجر شده است. اگرچه به بحث تله توسیدید در محافل سیاست خارجی ایالات متحده بودجه زیادی اختصاص داده شده است، مورخان و دانشمندان علوم سیاسی به طور یکسان از این قرائت و کاربرد آن در روابط آمریکا و چین انتقاد کرده‌اند. اگرچه آتن و اسپارت وارد جنگ شدند، اما این به هیچ وجه تنها گزارش از GPC نیست. آخرین انتقال قدرت که به طور گسترده مورد توافق قرار گرفت، جهان را به «لحظه تک‌قطبی» منتقل کرد و با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی محقق شد. اگرچه جهان ویرانی بی سابقه ای ناشی از جنگ های جهانی اول و دوم را تجربه کرد، انتقال قدرت بین ایالات متحده و امپراتوری بریتانیا عمدتا به صورت مسالمت آمیز اتفاق افتاد.

بررسی سایر دستورات امنیتی منطقه ای در طول زمان نشان می دهد که این الگوها در همسویی قدرت و درگیری به هیچ وجه یک قانون طبیعی محسوب نمی‌شوند. حتی در مواردی از انتقال قدرت که توسط درگیری ایجاد می‌شود، محققان اغلب در مورد اینکه جنگ‌های قدرت‌های بزرگ از نظر تاریخی توسط رقیب رو به رشد (در این مورد چین) یا هژمون رو به زوال (ایالات متحده) آغاز شده است، اختلاف‌نظر دارند. به دور از اجماع در مورد جنگ‌طلبی رقیب در حال ظهور، بسیاری از محققان استدلال کرده‌اند که هژمون مسلط اغلب شروع‌کننده درگیری است. به رغم این بحث ها و تنوع در سابقه تاریخی، چارچوب GPC مورد استفاده در واشنگتن، قدرت رو به رشد، یعنی چین را فرض می کند که آغازگر درگیری خواهد بود. در نتیجه، پیچیدگی مهم در مورد تاریخچه و تنوع در GPC از بین رفته است. تا حدودی این امر اجتناب‌ناپذیر است، اما همچنین پوششی از اعتبار فکری را برای تفسیری خطرناک ارائه می کند - مهم‌ترین مفهوم آن این است که جنگ قدرت های بزرگ می‌تواند به یک پیشگویی خودتحقق‌ساز تبدیل شود.

پیشگویی خود‌محقق‌ساز؛ انگیزه‌ای برای جنگ؟

در حالی که اسناد دولت ایالات متحده مانند «استراتژی امنیت ملی» و اظهارات مقاماتی مانند رئیس سابق ستاد مشترک ارتش، مارک میلی نشان می‌دهد که ایجاد ارتش قوی‌تر تنها راه جلوگیری از جنگ بین قدرت‌های بزرگ است، این رویکرد می‌تواند به راحتی اثر معکوس ایجاد کند. با فرض اینکه باید از جنگ فاجعه‌بار با کشورهای مجهز به سلاح هسته‌ای اجتناب شود، سیاستگذاران باید خطرات سیاست خارجی نظامی‌شده رو به افزایش را در نظر بگیرند و از تلفیق GPC با دفاع محتاط باشند.

برای مثال، در بحث های امروزی درباره GPC، سیاستگذاران اغلب مفروضاتی را در مورد انگیزه های چین به طور ضمنی یا صریح مطرح می کنند. در تئوری روابط بین‌الملل، GPC بین ایالات متحده و چین را می‌توان به صورت پیروی از یک مدل مارپیچ یا بازدارنده توصیف کرد. در مدل مارپیچ؛ تنبیه و رقابت، کشورهایی را که در درجه اول علاقه‌مند به تامین امنیت سرزمین و منافع حیاتی خود و انگیزه‌ها در وهله اول دفاعی هستند، به درگیری سوق می‌دهند. از سوی دیگر، در مدل بازدارندگی، تهدید درگیری از تلاش های ناموفق برای مماشات یا ایجاد بازدارندگی در برابر یک قدرت اساسا تهاجمی یا تجدیدنظرطلب ناشی می شود. خط تقسیم بین این مدل ها انگیزه های اصلی دولت هاست.

مدل مارپیچ نشان می‌دهد که اهداف چین در درجه اول دفاعی است، در حالی که مدل بازدارنده نشان می‌دهد که انگیزه‌های چین تهاجمی است. اگرچه ممکن است این صرفا به عنوان یک موضوع شعاری رد شود، اما این طرز فکر منجر به تاثیرات ملموس بر سیاست شده است. اگرچه محققان روابط بین‌الملل از هر دو مدل مارپیچ و بازدارنده برای مفهوم سازی مجموعه ای از درگیری ها استفاده کرده اند، اما اینها مقوله های تحلیلی هستند، نه نقشه های راه برای آینده. اول، دولت ها (و به طور دقیق تر، رهبران آنها) با انگیزه های مختلفی مواجه هستند. برخی تدافعی، برخی تهاجمی، برخی انتخاباتی یا مرتبط با بقای سیاسی، و برخی دیگر ایدئولوژیک.

تا جایی که تحلیلگران بتوانند اهداف رهبران را به درستی شناسایی کنند (البته اینها اغلب ذهنی هستند)، تقریبا هیچ دولتی به عنوان صرفا تهاجمی یا تدافعی، یا تجدیدنظرطلب تک نگر یا طرفدار وضعیت موجود طبقه بندی نمی شود؛ تا زمانی که توانایی رقابت را داشته باشد. علاوه بر این، اهداف رهبران ثابت نیست (حتی در حکومت های خودکامه)، اما اگر چین ذاتا تهاجمی دیده شود، سیاستگذاران ایالات متحده هر یک از تصمیم های سیاست خارجی پکن را در این چارچوب قرار خواهند داد. در نهایت، اهداف دولت ها از طریق تعامل؛ تعیین، پالایش و بیان می شوند. با تلقی قاطعانه از چین به عنوان یک حریف تهاجمی، ایالات متحده در واقع احتمال درگیری را افزایش می دهد و فرصت ها را برای تنش زدایی، تنظیم مجدد و اجتناب از جنگ از دست می دهد. اگر روابط ایالات متحده و چین با مدل مارپیچ بهتر مشخص شود - یا حداقل جایی در بین مدل بازدارندگی و مارپیچ، نظامی سازی GPC می‌تواند احتمال رویارویی را افزایش دهد، رهبران واشنگتن باید خود را تنظیم کنند و ابتکارات امنیتی متعارف را کنار نگذارند.

موردی برای تنوع بخشیدن به GPC

این یادداشت مختصر، برخی از چالش های تحلیلی و پیامدهای چارچوب بندی GPC را عمدتا یک موضوع سیاست دفاعی ایالات متحده توصیف کرده است. اگر GPC به طور اجتناب‌ناپذیری به معنای جنگ نیست، اما تاکید بر دفاع می‌تواند منجر به رویارویی مستقیم شود، آیا تنوع ابزارهای رقابت عاقلانه نیست؟

در این راستا، سیاستگذاران ایالات متحده باید مفهوم خود را از GPC و بخش‌هایی که در آن اجرا می‌شود، گسترش دهند. سیاستگذار به جای افزایش بیشتر بودجه نظامی از قبل متورم شده، باید سرمایه‌گذاری در وزارت امور خارجه و ابتکارات دیپلماتیک مانند نهادهای دموکراتیک، زیرساخت‌ها و سیاست‌هایی را برای رسیدگی به نابرابری درآمد تقویت کند. حتی در غیاب درگیری با چین، سرمایه گذاری در نسل های آینده و ساختن جامعه ای انعطاف پذیرتر، تاثیرات درجه دوم مفیدی برای ارتش ایالات متحده دارد - از جمله، به عنوان مثال، بهبود استخدام و حفظ روابط مدنی - نظامی، و در دسترس بودن تخصص. جای تعجب نیست که تصمیم‌گیرندگان عموما تصمیم می‌گیرند منابع را در بوروکراسی‌های بزرگی مانند وزارت دفاع که دارای قدرت و نفوذ نامتناسبی هستند، سرمایه‌گذاری کنند.

با این حال، اگر ارتش ایالات متحده انحصار GPC را در اختیار داشته باشد، این بوروکراسی همچنان به رشد خود ادامه خواهد داد تا به ابزارهایی که برای سایر اشکال رقابت مناسب‌تر است، آسیب برساند. در نهایت، وزارت دفاع مسوول ایجاد یک طرح فرابخشی گسترده‌تر برای رقابت نیست. با توجه به اینکه رویکرد فعلی می‌تواند به نتایج فاجعه‌بار و قابل اجتناب منجر شود، کنگره و رئیس‌جمهور باید در استراتژی GPC ایالات متحده تجدید نظر کنند. هیچ آستانه مجزایی از رقابت وجود ندارد که در آن قدرت بزرگ ناگزیر سقوط کند و رقیب در حال ظهور پیروز ظاهر شود. ایالات متحده و چین با شکست‌های اجتناب‌ناپذیری مواجه خواهند شد، اما هر دو کشور در آینده قابل پیش‌بینی قدرت‌های بزرگی خواهند بود. محتمل‌ترین مسیرهای دور از موقعیت قدرت‌های بزرگ، از طریق درگیری مستقیم نظامی فاجعه‌بار یا فروپاشی به دلیل گسترش بیش از حد می‌گذرد.

ظاهرا برخی از تحلیلگران و سیاستگذاران جنگ را به برابری ترجیح می‌دهند. با این حال، حتی جنگ طلب ترین کارشناس نیز باید بپذیرد که هر جنگی با چین - یک قدرت هسته ای تقریبا به اندازه قلمرو ایالات متحده، اما با بیش از چهار برابر جمعیت - به احتمال زیاد طولانی و دشوار خواهد بود و در نهایت تضمین نمی‌کند که وقتی گرد و غبار فرومی‌نشیند، ایالات متحده در صدر قرار گیرد. جرقه جنگ با قدرت بزرگ فاجعه‌بارترین اشتباه خواهد بود. می‌توان فکر کرد که دلیل بیشتری برای یافتن جایگزین هایی که به جای تسریع در افول آمریکا، رقابت قدرت های بزرگ به نفع آمریکا باشد، پیدا کنیم.

--> اخبار مرتبط